خطورات و خطرات و خاطرات (5)
- یکی از مسائل مهم عصر ما که ریشه در گذشته های خیلی دور و بلکه ریشه در ذاتیات ما انسانها دارد مسئله «درخشیدن» در میان اطرافیان خود و بین مردم است. آدمی همیشه می خواهد در مقام اول و ممتاز باشد. این حس آنقدر فراگیر است که اگر انسان کمی در خیالات خود تامل بکند خواهد دید که پس از خواهش غریزی غذا و شهوت، چیزی بیشتر از جلوه گری و خودنمایی برای او جذاب نیست چراکه انسان از نوزادی و کودکی شیفته این است که در کانون توجه دیگران باشد، یعنی می خواهد فقط او دیده شود (ریا) و فقط درباره او سخن گفته شود (سُمعه). واقعا چرا؟
به نظر میرسد که این خصلت بشری گرچه در حیوانات نیست اما تا اندازه ای برای انسان، طبیعی است اما این خصلت باید مورد تربیت و تهذیب قرار گیرد وگرنه انحراف و طغیان آن، کار دست بشر داده و او را به ورطه عظیم مهرطلبی روانی یا تکبر شیطانی پرتاب خواهد کرد.
یکی از عوامل مهم در بروز تمنای جلوه گری، احساس پوچی و حقارت است که آدمی طبق تجارب خود گمان میکند که با این روش میتواند به خودش شخصیت بدهد و در چشم دیگران برای خود، هویت جذابی بسازد. هر چقدر که انسان از احساس پوچی و حقارت دور گردد و هر چقدر به خدای هویت بخش خود نزدیک شود به طرز عجیبی دیگر میل به درخشیدن نزد این و آن ندارد.
اما زمینه بوجود آمدن ریا و سمعه، از عوامل بوجود آورنده آن مهمتر است چراکه زمینه آن را وضعیت اطراف ما تشکیل میدهد؛ مثلا دنیای ما دنیای رسانه ها و فیلم هاست و همین ها برای ما موقعیت های شیرین و دلچسبی از درخشش ها را می سازند که در بیشتر فیلم های غربی و چینی و هندی مشاهده میشود. وقتی افراد میدرخشند زیباتر و قویتر به نظر میرسند، خب چرا ما زیباتر و قویتر نباشیم؟!
طبعا تعریف ها و تمجیدهای اطرافیان ولو دروغکی، نقش مهمی در ایجاد و تقویت این حس ریایی دارد کما اینکه در هنرپیشه ها و سلبریتی ها به خوبی مشاهده میشود که چگونه علاقمندان و طرفداران آنها برایشان شاخ و دُم و بلکه پشم و سُم میگذارند!
اسلام برای حل معضل خودنمایی و عشق به درخشیدن و جلوه گری، از چندین طریق وارد شده است:
اولا همه حمدها و همه تمجیدها فقط از آنِ خداست چراکه کسی جز خدا مالک و متصرف در امور جهان و انسان نیست.
ثانیا در اسلام هرگونه مدح بیجا و تعریف و تمجید زیاد از افراد، آنهم در حضور او ممنوع و مکروه شمرده شده است.
ثالثا دعای مخصوصی در هنگام شنیدن تمجید از دیگران وارد شده که خوب است انسان در اینگونه موارد با خود زمزمه کند. این دعا در نهج البلاغه آمده است که در بخشی از آن میگوید خدایا آنچه را که این ثناگویان نمیدانند برمن ببخش.
رابعا به مؤمن دستور داده شده که از ریا گریزان و از سمعه متنفر باشد نه اینکه خوشش بیاید که تعریفش کنند.
خامسا هرگونه نیت ریایی در انجام دادن عبادت، حرام و ممنوع است و موجب بطلان عبادت میشود یعنی به زبان فقهی، ریاکاری در عبادت، هم حکم تکلیفی (حرمت عمل) دارد و هم حکم وضعی (بطلان عبادت).
****************************************************
- سابق الایام که اندیشه های نقادانه من گل کرده بود خصوصا در سالهای 65 تا 70 به توضیح جالبی درباره «تناقض» که تنها ملاک برای خطاسنجی افکار در علم منطق است رسیده بودم، و آن اینکه تناقضی که منطقیین از آن به امتناع اجتماع وجود و عدم تعبیر میکنند درواقع نوعی «رفض الفرض» است که محال و ناشدنی است. مراد از رفض الفرض این است که هرگاه کسی فرضی را بپذیرد (حالا هر فرضی باشد) سپس بعد از آن فرضیه مورد قبولش، چنانچه چیزی بگوید که خلاف فرض مقبول او باشد پس دچار تناقض گویی شده است و سخنش «خطا» محسوب خواهد شد.
پس باید مراقب این دو لغزشگاه ذهنی باشیم: یا فرض غلطی انتخاب نکنیم یا برخلاف لوازم فرض خود سخن غلطی نگوییم.
آنگاه من توجه کردم و دیدم اساسا هرگونه ناراحتی و غم و غصه و … همگی به همین تناقض و رفض الفرض برمیگردد اما در اینجا علاوه بر خطای در اندیشه، خطیئه در رفتار و تضاد در حالات انسانی نیز رخ میدهد. مثلا کسانی که از رخدادن یک حادثه خیلی ناراحت میشوند و حتی به خدا اعتراض میکنند اگر دقت کنید این شخص یک فرض غلطی را در ذهن خود جای داده و سپس بر اساس همان فرض غلط، به نتایج غلطی هم میرسد. اینگونه افراد توهم میزنند که خدا در دنیا نباید آنان را آزمایش کند و ما نباید دچار دردسری بشویم یا با خود میگویند چرا بین اینهمه آدمها فقط من یکی باید دچار این دردسرها بشوم؟! درحالیکه نمیداند که طبق نظام ابتلائی جهان، هر کسی گرفتاری و دردسر مخصوص خودش را دارد و خودش از همه بیشتر از آن باخبر است اما ثروتمندان دروغگوی زمانه، پیش این بیچاره ها فیلم بازی میکنند و ترانه میخوانند که همه چیز آرومه! ما چقدر خوشبختیم! اما باید به آنها گفت: آره ارواح عمه ت!
ما متاسفانه فرضهای بسیار بیخودی را در ذهن خود نگه میداریم و بقول علمای اصول فقه، برای خودمان چیزهایی را تاسیس اصل میکنیم و آنگاه با خود قرار میگذاریم که این اصل انتخابی من هیچگاه نباید به زمین بخورد. اما او گویا در نهج البلاغه نخوانده که امیرالمؤمنین فرموده است: عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَم. (حکمت 247)، یعنی خدای سبحان را از اینجا شناختم که تصمیمات انسانها را باطل و قراردادها را منحل و اراده ها را شکننده ساخته است.
عزائم، تصمیمات جدی است که انسان خیلی به تحقق و اجرای آن نزدیک شده است اما ناگهان فسخ میشوند.
عقود، قراردادهایی است که با خودمان یا دیگران منعقد میکنیم که فلان کار را انجام بدهیم اما ناگهان منحلّ می گردند.
هِمَم، تلاشهایی است که پس از کلی برنامه ریزی و میل به اقدام، ناگهان از هم فرو می پاشند.
همه ما طعم تلخ و ناگوار این «فسخ» و «انحلال» و «نقض» را در زندگی خود چشیده ایم، خب اینها نشانه چیست؟ نشانه این است که ما قبلا برای خود عزم و عقد و همتی را تعریف و تثبیت کرده بودیم، وگرنه اینهمه نمی شکستیم. جالب اینکه امام علی ع می فرماید من از همین طریق به شناخت خدا رسیدم یعنی دانستم که مشیت او برتر و بالاتر از همه مشیت هاست.
اینها که گفتم یکی از مصادیق تناقض یا همان رفض الفرض است که در افکار و احوال بشری به شکلهای گوناگون تجلی می کند.
اساسا آنچه موجب چالش و تنش بشر با خدا میشود همین مبانی و اصولی است که انسان برای خود بطور یکطرفه و بدون درنظر گرفتن مشیت الهی و وضعیت خلقت، جعل و قرارداد میکند و سپس در هنگام ناملایمات، احساس نوعی نقض غرض (به شکل برهان خُلف) به او دست میدهد که چرا خدا به تعهدات خود عمل نکرده و به او ظلم کرده و در حقش نامردی و بی رحمی کرده است!!! حال آنکه اشتباه از خودش بوده است که از اول نباید روی چیزی حساب باز میکرد و بدون خدا نباید به چیزی اعتماد میکرد.
ما مالک مطلق زندگی خود نیستیم تا بخواهیم حاکم مطلق بر زندگی خود باشیم. مالک مطلق و حاکم مطلق فقط خداست ولذا فقط اوست که حق قبض و بسط همه چیز را دارد.
بنابراین همه ناراحتی های ما و همه غصه های ما و همه دلخوری های ما فقط یک تناقض غلط و رفض الفرض بی اثبات است.
خب فکر میکنم راهکار نجات از غم ها و ترس ها و ناراحتی ها را توانسته اید حدس بزنید و آن اینکه ما باید اصول و فروض زندگی خود را با خدا و دین او هماهنگ کنیم چراکه این قول خدای متعال است که در سوره بقره: 38 فرمود: قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون *
در فروض و اصولی که خدا در جهان جاری کرده است اگر طبق قانون استلزام (که هر لازمه ای ملزومی دارد و بالعکس)، به لوازم آنها عمل شود انسان طبق وعده الهی حتما به ملزوم آن خواهد رسید و از اولیاء خواهد شد و غمی در جهان نخواهد داشت چراکه کارش در امورات زندگی تناقضی ندارد و درواقع او فرضی را رفض نکرده است.
*********************************************
- در اواخر سال 86 از طرف نهاد رهبری برای تبلیغ به دانشگاه زاهدان (دانشکده ادبیات) اعزام شده بودم که مطلب مهمی به ذهنم خطور کرد که در میان اوضاع دانشجویی آنجا و حالات روحی من برایم خیلی جالب و مفید بود. این مسئله مهم همانا «برنامه» است که هم از مشکلات بزرگ آدمی است و هم راه حل مشکلات آدمی.
توضیح اینکه از قدیم الایام، بخاطر نیازهای مقطعی و موقتی بشر، زندگی دنیا برنامه های زیادی را بر ما تحمیل میکرد که با رشد صنعت و تکنولوژی، کم کم این برنامه ها حذف شده یا ارتقا یافتند. در این میان، تمدن غربی مظهر برنامه ریزی جهانی شد و کشورهای جهان، تحت تاثیر مستقیم یا غیرمستقیم اشعه آن قرار گرفتند.
هر برنامه ای حاوی یک نظم و ارتباط ویژه ای است که قرار است ما را به هدف یا اهداف ویژه ای که معلول همان نظم است برساند، مثلا می بینیم که انواع ماشین آلات و ابزار تکنولوژیکی دقیقا از همین ویژگی برخوردار هستند که هویت آنها فقط در همین هدفرسانی است به گونه ای که یک دستگاه، به رغم داشتن برنامه و قطعات متنوع اگر نتواند هدف مورد نظر از آن را تحقق ببخشد به درد چیزی نخواهد خورد مثل خودروی شیک و مجهزی که قادر به حرکت نباشد.
مثلا یخچال قرار است که غذاهای ما را سرد یا خنک یا فریز کند، حال اگر نتواند این هدف را ایجاد نماید یا حتی به غذاهای ما آسیب برساند مطمئنا آن را دور خواهیم انداخت یا نابودش خواهیم کرد.
از آنجا که جهان ما جهان تکنولوژیکی است لذا به همه چیز حتی آدمها با عینک ماشینیزم نگاه میکند. معنای این سخن این است که آدمها دچار «برنامه زدگی» شده اند و در تمامی مدت عمر خود، در فکرِ رسیدن به اهداف مورد نظر و مورد انتظار خود هستند.
مثلا یک دانشجو در دانشگاه، تمام سعیش این است که به مدرک مورد نیازش برسد و همین امر، همه چیز او را تحت الشعاع خود قرار میدهد. وقتی که از دانشگاه مدرکش را گرفت آنگاه شبانه روز به فکر بدست آوردن یک شغل مناسب است.
و سپس به فکر یک ازدواج موفق و رضایت بخش می افتد و سپس لابد باید خانه ای بخرد یا اجاره کند و سپس لابد فرزندانی به دنیا می آورد که باید به فکر هزینه های آنان باشد و همینطور پشت سر هم، برنامه ها و هدف ها به وی هجوم می آورند و لحظه ای او را رها نمیکنند.
طبیعی است که در این مسیر پر پیچ و خم، موانعی و دشمنانی وجود دارد که باید آنها را از سر راه بردارد مبادا که آنان زودتر او را از سر راه بردارند. به هر حال کامیابی ها و ناکامی هایی در این مسیر پر مشقت زیاد است که هر یک وقت ما را میگیرد.
ناگهان وقت مرگش فرا میرسد و ندای «الهیکم التکاثر حتی زرتم المقابر» در میرسد ولی او هیچ برنامه ای را برای قبر و قیامت خود آماده نکرده است.
شگفتا چطور برای دستشویی رفتن، برای مهمانی دادن، برای غذا خوردن، برای حمام رفتن، برای بازار رفتن، برای درس خواندن، برای خواستگاری، و برای هزاران چیز دیگر برنامه ریزی میکنیم اما برای قبر و قیامت خود برنامه ای نداریم!
مکانیسم «برنامه ریزی» در مسایل دنیایی و مادی، بسیار فریبنده است چراکه عاقلانه جلوه میکند و حتی عوام هم مغالطه میکنند که اولْ وجود بعدا سجود! اما برای تکالیف شرعی خود در سطح مالی و بدنی و غیره هیچ برنامه دلچسبی ندارند که ندارند.
ناگفته نماند که «برنامه ریزی» به عنوان یک مجموعه منظم واقعا چیز خوبی است اما به شرطی که برای اولویت های اولِ زندگی نیز برنامه ریزی کنیم که در راس همه آنها برنامه داشتن برای خداپرستی و دین محوری و آخرت باوری است.
وقتی برنامه خدا و آخرت برای ما اصل شد پس برنامه دنیا فرع میشود و این امر منجر به فروکاستن ارزش برنامه های دنیایی میشود و همین امر به ما کمک میکند که هرگز از فقدان دنیا و کمبودهای مادی نهراسیم و هرگز از لذت های دنیایی ذوقمرگ نشویم.
*********************************************
- برای تشخیص ظرفیت انسانها سه نشانه جهانی وجود دارد که هر مکتبی درباره آنها نظرات خاص خود را دارد اما هیچیک به پایه مکتب نبوت نمیرسد. آن سه نشانه عبارتند از: 1) بلا و مصیبت. 2) تنهایی و خلوت. 3) ناکامی و شکست.
دین به وسیله اعتقاد به توحید و توکل و نیز اعتقاد به معاد و آخرت و همچنین اعتقاد به ولایت و مهدویت، این دسته از مشکلات عمیق بشری را به راحتی حل میکند و حداکثر استفاده از آنها را میبرد.
آدمی در هنگام بلا و مصیبت، احساس رنج و عذاب میکند و درد میکشد و طبعا عصبانی است که چرا چنین دردسری برای او حاصل شده است؛ همچنانکه هنگام تنهایی، احساس افسردگی و پژمردگی میکند و فکر میکند همه او را طرد کرده اند؛ کما اینکه هنگام شکست، احساس خفّت و ذلت میکند و با این احساس حقارت از درون نابود میشود.
غربی ها حالات فوق را با ایجاد اشتغالات و سرگرمی یا هیجانات یا مواد مخدر یا تلقینات روانکاوانه، به زعم خود حل میکنند درحالیکه دنیای آنان هر روز بدتر از دیروز میشود.
درمان این مشکلات فقط به دست خدا و دین است، زیرا منشأ این مشکلات دنیاطلبی و پیروی از هوای نفس است و دین با طرح معادباوری و عبادت خدا و تاکید بر عمل صالح، انسان را به دنیای دیگری میبرد و او را از دنیای لذایذ و لذایذ دنیا جدا میسازد. اینجاست که بشر با دیدن یک دنیای جایگزین (آلترناتیو) برای دنیای خراب خود، راحت تر از آن دل میکند و لذا نسبت به از دست دادن آن احساس بدی ندارد، بلکه منتظر گرفتن پاداش ابدی آخرتی است.
گاهی سختی ها و ناکامی ها و دیدن نامردی ها از مردم واقعا باعث شکوفایی استعدادهای دینی انسان میشود و رابطه او را با خدا اصلاح و تقویت میکند. در مورخه 28 / 5 / 87 بر اثر فشار بلایا و سختی ها که خیلی کلافه شده بودم فالی به مثنوی مولوی زدم که در صفحات آن این ابیات پرمحتوا آمد:
هرچه مکروهست چون شد او دلیل سوی محبوبت حبیبست و خلیل
آن یکی واعظ چو بر تخت آمدی قاطعانِ راه را داعی شدی
دست بر می داشت یا رب رَحم ران بر بدان و مفسدان و طاغیان
بر همه تَسْخرکنانِ اهل خیر بر همه کافرْدلان و اهل دَیر
می نکردی او دعا بر اصفیا می نکردی جز خبیثان را دعا
مر وَرا گفتند کین معهود نیست دعوتِ اهل ضلالت، جود نیست
گفت نیکویی ازینها دیده ام من دعاشان زین سبب بگزیده ام
خبث و ظلم و جور، چندان ساختند که مرا از شر به خیر انداختند
هر گَهی که رو به دنیا کردمی من ازیشان زخم و ضربت خوردمی
کردمی از زخمْ آن جانب پناه باز آوردندمی گرگان به راه
چون سبب سازِ صلاح من شدند پس دعاشان بر منست ای هوشمند
بنده ی نالد به حق از درد و نیش صدشکایت میکند از رنج خویش
حق همی گوید که آخر رنج و درد مر ترا لابه کنان و راست کرد
این گِلِه زان نعمتی کن کِت زند از درِ ما دور و مطرودت کند
در حقیقت هر عدو داروی تست کیمیا و نافع و دلجوی تست
که ازو اندر گریزی در خلا استعانت جویی از لطف خدا
در حقیقت دوستانت دشمن اند که زحضرت دور و مشغولت کنند
زین سبب بر انبیا رنج و شکست از همه خلق جهان افزونتر است
تا زجانها جانشان شد زَفْت تر که ندیدند آن بلا قوم دگر
ور نمی تانی رضا ده ای عَیار گر خدا رنجت دهد بی اختیار
که بلای دوست تطهیر شماست علم او بالای تدبیر شماست
خلاصه ابیات فوق این است که اگر امر ناخوشایندی برایت پیش آمد که ترا به سوی خدا و محبوب حقیقی که معدن خوشایندی هاست سوق داد پس بدان که آن امر ناخوشایند واقعا یک امر خوشایند بوده اما تو نمیدانی و بی خبری.
آنگاه میگوید واعظی بالای منبر همیشه کافران و خبیثان را دعا میکرد. به او گفتند چرا چنین میکنی؟ آخر رسم نیست که برای آدمهای پلید دعا کنیم؟! وی پاسخ داد که شما نمیدانید که این پلیدان عزیز چه خدمتی به من کردند! آنان مرا از هر چه دنیا و دنیادوستی بیزار کردند. آنان باعث شدند من بفهمم که دنیا هیچ ارزشی ندارد. من هر وقت به آنها نزدیک میشدم یک ضربه اساسی میخوردم ولذا فهمیدم که باید از آنها فاصله بگیرم تا سالم بمانم.
آنگاه مولوی میگوید بخاطر همین است که انبیا اهل بلا بودند. آنان چون به وسیله افراد پلید مورد آزار قرار میگرفتند به خدای متعال بیشتر اقبال میکردند و از دنیا و ما فیها رویگردان میشدند.
از قضا خود بنده نیز در طی سالهای 67 تا 69 نامردی های زیادی را از جانب برخی رفقا و همشهری ها و مریدان و شاگردانم دیدم که از آن در نوشتارهایم به «بحران بهمن» یاد میکنم. بحران بهمن در سال 67 هرچند اولش بسیار توفنده و سوزنده بود اما در نهایت به خیر و سعادت من تمام شد چراکه به دنیاهای دیگری راه پیدا کردم و با آدمهای بهتری مواجه شدم که به زندگی من طعم معطری بخشیدند تا اینکه برایم چیزی بالاتر از آنچه در داستان «بینوایان» برای «ژان وال ژان» حاصل شد رخ داد که وی تبدیل به فرد بسیار محبوبی به نام «مادلِن» شد. و بدین سان هرچند که «ژاور» کارآگاه تعقیب کننده ژان وال ژان، مثل سگ گیرنده دنبالش بود تا آسیبی به او برساند و او را از چشم مردم و حکومت بیندازد اما هرگز موفق نشد.
من هرگاه آن ژاورهای گیرنده خودم را به یاد می آورم دعاشان میکنم زیرا به قول مولوی:
خبث و ظلم و جور، چندان ساختند * که مرا از شر به خیر انداختند
قلم استاد، کلام استاد حرف نداره. هربار با خواندن یادداشت های استاد بزگوار سرشار از معنویت، آسودگی روانی میشوم.
قلم استاد، کلام استاد حرف نداره. هربار با خواندن یادداشت های استاد سرشار از معنویت و آسودگی روانی میشوم.
سپاس از حضورتون