خطورات و خطرات و خاطرات من (۲)

32. نازک نارنجی! و ما ادریک ما نازک نارنجی! نازک نارنجی یا همان زودرنج های حرفه ای کسانی اند که هیچ بلایی را برنمی تابند و از هر دردسری گریزانند و با هر مشکل کوچکی با خدا گلاویز می شوند و از خلقت و آفرینشش بیزار می گردند. درحالیکه جهان بی بلا نمیشود و این گروه هم با بلا کنار نمی آیند؟!! پس چه باید کرد؟ بخش مهمی از شخصیت این نازک نارنجی ها متاسفانه توسط والدین آنان خصوصا مادرها شکل می گیرد. مادرهایی که بچه های خود را از فرط علاقه، لوس بار می آورند ناخواسته رنجبارترین نوع زندگی را برای فرزندان خود رقم می زنند و آنان را در دنیایی غیر از دنیای ما بزرگ می کنند!

******************************
33. [این تحلیل در زمانی نوشته شد که من در سال 95 با سمندی که هنوز یکسال از خرید آن نگذشته بود دچار سانحه ی واژگونی در بیست کیلومتری سلفچگان شدم که هرچند خودم و همسرم زنده ماندیم اما من خیلی از دست تقدیر در این حادثه عصبانی شدم. در فیلمها گاهی یک اژدها که خارجی ها آن را «دِراگون» می نامند از زیر زمین یا اعماق اقیانوس ها یا اعماق جنگلها سر بر می آورد که همه را تهدید میکند. همینها دستمایه ای شد که نفس اماره ام را مانند همان دراگون مخفی ببینم که چگونه با این حادثه یعنی واژگونی سمند ناگهان بیدار شد و نعره شکایت می کشید …]
پس از گذشت تقریبا 50 روز از حادثه سمند، پیدایش دِراگون درونم در هنگام چپ شدن سمند، داستان حیرت آور کسی است که می خواست در سال 95 خدا را ببیند ولی خدا تصمیم گرفته بود شخصیت اصلی اش را به او نشان دهد تا بداند که با چشمان سرخ یک دراگون نمی توان خدا را دید. ماشین به محض پایان یافتن آخرین معلّق، روی چهار چرخش فرود آمد. همانگونه که از درون یک پیله سفیدِ تَرَک خورده، پروانه ای زیبا بجای یک کرم بیرون می زند اما در اینجا چنین نبود بلکه از تخم سفید سمندِ لِه شده من، یک دراگون بیرون زد که هراسان و بهت زده درصدد نجات ماده اش و مشغول جمع آوری وسایل صندوق عقب ماشینش بود. ظهور این دراگون، مرا به یاد شعر پرمعنای مولوی می اندازد که شاید در مکاشفات عرفانی اش «نفس» را به شکل دراگون دیده بود:
نفس، اژدرهاست او کی مرده است  *   از غم بی آلتی افسرده است
من دیشب در بین خواب و بیداری یا شاید خواب، احساس کردم که به محض چپ شدن سمند، دراگون درونم ظاهر شد و تا الان هم رهایم نکرده مگر اینکه امروز صبح کمی با او کلنجار رفتم و با وزیدن فیضی از آنسوی ملکوت، کمی مشکلات حل شد و خرید ماشینی دیگر مقدر گردید و از خدا جواز گرفت. پیدایش دراگون نفس، داستان همیشگی محتویات ادعیه اسلامی ماست که اوصاف پلید این دراگون را نشان می دهند و ما را از دشمن مهیبی باخبر می سازند که در سطحی بالاتر از شیطان حتی با خدای هستی درگیر می شود چراکه ابلیس هرگز جرأت نکرد خود را خدا بداند بلکه فقط به موضوع سجده بر آدم اعتراض داشت اما دراگون ها همیشه می خواهند آزادِ آزاد باشند و با قدرتی مطلق به پرواز درآیند و با رسیدن به خُلد و مُلک (اشاره به داستان آدم و ابلیس در سوره طه)، جا را حتی بر خدا نیز تنگ کنند یعنی موجود حقیری که لم یکن شیئا مذکورا است متاسفانه خود را خدا می داند. 

از آن لحظه ای که این را فهمیدم به طرز عجیبی آرام گرفته و رام شده ام و حس عبودیتم افزایش یافته و دلم می خواهد جنگ تمام عیاری را با خودم سامان دهم تا دراگون درونم تبدیل به کرم ناچیزی گردد که بار دیگر در درون پیله کوچک و ناچیز خود جا بگیرد و کسی را نیازارد و نترساند و طمعی نورزد و آماده پروانه شدن و دیدار مجدد با خدا گردد.
هرچه فکر کردم که در این رابطه چه ذکری در متون دینی ما وجود دارد چیزی به گیرم نیامد به جز ذکر «لا إله إلا الله» به ویژه که در آیاتی از قرآن صریحا آمده است که برخی خدای خود را هوای نفس خود می گیرند.
آدمی در هنگام معصیت یا مصیبت، واقعا مشتش وامی شود و متوجه می شود که دربرابر خدا قد عَلَم کرده و از عبودیت خارج شده است. اینست که تقوی و صبر از علائم ایمان حقیقی اند چراکه به وسیله صبر و تقوی معلوم می شود که آدمی اولا به خدا معتقد است، ثانیا به برتری او ایمان دارد و ثالثا خود را عبد محدود خدا می داند نه مولای آزاد جهان.
از نظر عملی نیز حب نماز و تولای محمد و آلش ع و حال خوش در تلاوت قرآن و انفاق نیز از وسائل کمکی در رسیدن به عبودیت و ساکت کردن دراگون است. حتی تنش های عرفی و ناراحتی های شهری و گرفتاری های روزمره نیز آمپر خوبی برای تشخیص ظهور دراگون است. در یک کلام، وقتی مانعی در زندگی ما و دربرابر خواهش های ما پیدا شد چگونگی برخورد ما با آن، نشانگر اندازه ظهور دراگون است که آیا سرش را در آورده یا تنه اش را یا دُمش را. اما وای به روزی که این دراگون نفس، دُم درآورد!

******************************
34. اگر برای بشر ثابت شود که آنچه بر سرش آمده تماما از امر الهی و تقدیرات اوست خیلی بیشتر از آنچه فکرش را بکنی میتواند به همه چیز رضایت بدهد. اما هیهات که ما به طور عملی می بینیم که آنچه زندگی کنونی ما را رقم زده است اجبارات و الزامات پیرامون ماست. نخست، والدین ما به عنوان خانواده شماره 1 برای ما نحوه ای از سبک زندگی را رقم می زنند مثلا میبینیم اوضاع زندگی و سرنوشت یک بچه ی افغان با یک بچه در آلمان، زمین تا آسمان فرق دارد کما اینکه اساسا اوضاع روحی یک بچه شرقی با یک بچه غربی یا یک بچه روستایی با یک بچه شهری کاملا متفاوت است. به همین نسبت، خانواده شماره 2 یعنی همسر و فرزندان ما، الزامات و التزاماتی را برای ما به وجود می آورند که آثار دیگری را در ما ایجاد میکنند. آنگاه نوبت به خانواده شماره 3 می رسد که شامل دامادها و عروس ها و بستگان آنهاست که هریک بی تعارف، ملاحظاتی را خصوصا برای ما ایرانیان ایجاد می کنند.
در کنار امواج این خانواده ها، امواج خروشان اجتماع با نهادهای گوناگونش از جمله سازمانی که در آن مشغول  به کار و ارتزاق هستیم از تاثیرگذارهای جدی زندگی ماست. این ها همگی دست به دست یکدیگر می دهند و شخصیت و هویت کنونی ما را میسازند و ما کم کم احساس میکنیم که هرگز انتخابی نخواهیم داشت و اینجاست که به قول مولوی به این احساس میرسی که: 

درکف شیر نر خونخواره ای              غیرتسلیم و رضا کو چاره ای
البته مراد مولوی یک ارتباط رازآلود و عارفانه است ولی مراد ما از این شعر، یک ارتباط غیظ آلود و متنفرانه است.

******************************
35. من واقعا احساس میکنم که مباحث چالشی مثل همین مبحث 34 را در فضایی از مشیت الهی انجام می دهم. یعنی این خداست که مرا در همه این حالات و آنات، مدیریت و ربوبیت می کرد و او همیشه به نفع مخلوقاتش عمل می کند چون نه فقط «واجب الوجود» بلکه «واجب الجود» است مگر اینکه انسان خودش خودش را بدبخت کند و راه خطا و خطیئه را برگزیند و مسیر نفس را بپیماید. من با تمام وجودم فهمیده ام که اگر زندگی ما در دنیا بدون بلایا سپری شود و غرق نعمت ها شویم هرگز درک درستی از زندگی زمینی و زندگی بهشتی نخواهیم داشت و بلکه جاهلانه و احمقانه به دنبال ساختن بهشت آسمانی در زمین خواهیم بود که لابد مملو از تبهکاران و هوسبازان است .

******************************
36. آخرین روز اقامت ما در سرعین اردبیل است که من کاملا بی حوصله شده ام چون احساس خوبی در پیشرفت معنوی ام ندارم. اما عبرت های مهمی در اطراف من وجود دارد که هریک نشانه ای از عنایات الهی است تا من آدم شوم. مثلا پسر بزرگ صاحب این هتل که جوانکی بیست و چندساله است و مدیریت هتل را به عهده دارد آرزوهایی دارد درست از جنس آرزوهای خیالبافانه ی خودم که مثلا صاحب یک میلیارد شود یا برود خارج و در میان فرهنگ منضبط آنان زندگی کند. هر بحثی که با هم میکنیم ناگهان او می گوید چقدر پول میدی تا من این کار را انجام دهم یا نماز بخوانم یا فلان نصیحت را عمل کنم و غیره. یعنی این پسره علی دقیقا تجسم حیثیت پول پرستانه ی خودم را به خودم نشان داد و من کاملا جهالت و ضلالت او را میدیدم. پس چرا خودم متنبه نمی شوم؟!!

******************************
37. نزدیک به عیدغدیر 95 هستیم. نکات جالبی در امور سلوک و معارف الهی و قرآنی به ذهنم خطور کرده است از قبیل اینکه اولا پنج وعده نماز واجب با توجه به تعدد ذکر «الله اکبر» در آنها حاکی از این است که هر مسلمانی موظف است در شبانه روز پنج بار ـ دست کم ـ دنیا و ما فیها و مَن فیها را تحقیر کند. این مطلب که ماسوی الله واقعا حقیر و صغیرند در مصباح الشریعه از امام صادق ع  آمده است:

فَإِذَا کَبَّرْتَ فَاسْتَصْغِرْ مَا بَیْنَ السَّمَاوَاتِ الْعُلَى وَ الثَّرَى دُونَ کِبْرِیَائِهِ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى إِذَا اطَّلَعَ عَلَى قَلْبِ الْعَبْدِ وَ هُوَ یُکَبِّرُ وَ فِی قَلْبِهِ عَارِضٌ عَنْ حَقِیقَهِ تَکْبِیرِهِ فَقَالَ یَا کَذَّابُ أَ تَخْدَعُنِی وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَأَحْرِمَنَّکَ حَلَاوَهَ ذِکْرِی وَ لَأَحْجُبَنَّکَ عَنْ قُرْبِی وَ الْمَسَرَّهِ بِمُنَاجَاتِی وَ اعْلَمْ أَنَّهُ تَعَالَى غَیْرُ مُحْتَاجٍ إِلَى خِدْمَتِکَ وَ هُوَ غَنِیٌّ عَنْکَ وَ عَنْ عِبَادَتِکَ وَ دُعَائِکَ وَ إِنَّمَا دَعَاکَ بِفَضْلِهِ لِیَرْحَمَکَ وَ یُبْعِدَکَ عَنْ عُقُوبَتِهِ وَ یَنْشُرَ عَلَیْکَ مِنْ بَرَکَاتِ حَنَانِیَّتِهِ وَ یَهْدِیَکَ إِلَى سَبِیلِ رِضَاهُ وَ یَفْتَحَ عَلَیْکَ بَابَ مَغْفِرَتِهِ فَلَوْ خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى ضِعْفِ مَا خَلَقَ مِنَ الْعَوَالِمِ أَضْعَافاً مُضَاعَفَهً عَلَى سَرْمَدِ الْأَبَدِ لَکَانَ عِنْدَ اللَّهِ سَوَاءٌ کَفَرُوا بِهِ بِأَجْمَعِهِمْ أَوْ وَحَّدُوهُ فَلَیْسَ لَهُ مِنْ عِبَادَهِ الْخَلْقِ إِلَّا إِظْهَارُ الْکَرَمِ وَ الْقُدْرَهِ فَاجْعَلِ الْحَیَاءَ رِدَاءً وَ الْعَجْزَ إِزَاراً وَ ادْخُلْ تَحْتَ سَرِیرِ سُلْطَانِ اللَّهِ تَعَالَى تَغْتَنِمْ فَوَائِدَ رُبُوبِیَّتِهِ مُسْتَعِیناً بِهِ مُسْتَغِیثاً إِلَیْه‏.
ثانیا انسان به حاقِّ حق و حقِّ حاق درباره خدا و آخرت نخواهد رسید مگر اینکه ناامید از دنیا و ما فیها و مَن فیها گردد. این یاس و ناامیدی درواقع نقطه آغاز و بلکه نقطه پایان در امر هوس و نفس و دنیاپرستی است. جالب اینکه امام صادق (ع) در باب الصلاه از کتاب مصباح الشریعه، به این موضوع  تصریح کرده است:

إِذَا اسْتَقْبَلْتَ الْقِبْلَهَ فَآیِسْ مِنَ الدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا وَ الْخَلْقِ وَ مَا هُمْ فِیهِ وَ فَرِّغْ قَلْبَکَ عَنْ کُلِّ شَاغِلٍ یَشْغَلُکَ عَنِ اللَّهِ تَعَالَى وَ عَایِنْ بِسِرِّکَ عَظَمَهَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اذْکُرْ وُقُوفَکَ بَیْنَ یَدَیْهِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى‏ هُنالِکَ تَبْلُوا کُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِ‏ وَ قِفْ عَلَى قَدَمِ الْخَوْفِ وَ الرَّجَاء.

ثالثا در نماز باید برای خدا آوازِ توحید و تسبیح و تحمید و تهلیل و تکبیر خواند، چراکه مستحب است نماز را با تغنّی و صوت حزین (غم) و انین (ناله) بخوانند و اینها برای کسی نیست جز خدا؛ یعنی خدا در هنگام نماز بندگانش، به آواز آنان گوش فرا می دهد و لذت می برد. و نیز ملائک به آواز آدمیان گوش می دهند و نمازشان را تماشا می کنند.

******************************
38. آنقدر زندگی مادی سخت و پیچیده است که گویا هیچ دری یا پنجره ای و حتی روزنه ای به سوی عالم غیب و ملکوت باز نیست. فقط یک چیز باقی مانده که به تایید تجربه هم رسیده که راهی به سوی غیب الهی دارد و آن متون دینی ما اعم از قرآن، احادیث و ادعیه است که آدمی می تواند از طریق آن ها جهان دیگر را مشاهده و مکاشفه نماید.

******************************
39. «شوق و رغبت داشتن» به نظرم نقش اول را در بده بستان های زندگی ایفا می کند. متاسفانه عملا دیده می شود که ما انسان ها غالبا در مورد دنیا و ثروتش و قدرتش و شهرتش اشتیاق و رغبت داریم اما همین احساس رغبت را نسبت به آخرت نداریم. مشکل شوق به دنیا به همین جا ختم نمی شود بلکه به دنبال آن، تاثیرگذاری دو عنصر دیگر را باید دید که درواقع تست دنیادوستی ماست و آن «لذت جسمی» و «عزت مردمی» هستند. بدینسان با یک مثلث انحرافی مواجه می شویم که زوایای آن عبارت است از: «شوق به دنیا»، «لذت جسمی» و «عزت مردمی». این در حالی است که دینداران واقعی، طالب «شوق به آخرت»، «لذت روحی»، و «عزت در نزد اولیای الهی» هستند.

******************************
40. یک پرسش جدی همیشه وجود دارد که پس از ظهور حضرت حجت (ع) ما چه خواهیم کرد؟ با توجه به آیه 55 / سوره نور که در آن، آخرین توصیف حکومت امام زمان را «عبودیت بدون شرک» معرفی می کند پس می توان گفت که الان هم انسان باید عبد باشد تا صدق کلامش به خاطر تعجیل در ظهور امام زمان هویدا گردد و اگر کسی در حال حاضر عبودیت ندارد درواقع لیاقت و شایستگی همزیستی با امام زمان را در آینده ظهور هم نخواهد داشت.

******************************
41. دو واقعیت غیرقابل انکار در دنیای ما وجود دارد. یکی واقعیت انسانی ماست که گونه ای متمایز از حیوانات و موجودات دیگر می باشد و سرخود و خودسرانه عمل میکند و قرآن کریم این انسان را نکوهش کرده است. حتی کار به جایی رسیده که خدا از روی شگفتی، این انسان را نفرین کرد که «قُتل الانسان ما اکفره»! یعنی خود خدا از دست این موجود وحشتناک به تنگ آمده و از روی شگفتی و تعجب می فرماید: چقدر او کافر است!!!
دیگری واقعیت الهی است که خدای ما در نهایت رحمت و رأفت قرار دارد. او بسیار بسیار بخشنده و مهربان است و یعفو عن کثیر. حال این دو واقعیت وقتی جمع می شوند یعنی انسان از سویی خطا و خطیئه می کند و از سوی دیگر خدا رحم و عفو می کند ناگهان موقعیت تازه ای رخ می نماید که احساس تشکر انسان را برمی انگیزاند تا جایی که به عشق منجر میشود. البته امکان دارد که آدمی بخاطر این عفوهای مکرر، بی حیا گردد و پررو شود اما باز هم مشکلی نیست چون خیلی زود به دردسرهایی گرفتار می شود که ناچار است از این کجراهه با رنج و سختی دوباره به سوی حق برگردد.

******************************
42. هر کسی باید اولویت اول خود را بشناسد تا منطق خود را در زندگی بفهمد، وگرنه همیشه دچار تضادهای روحی و ناراحتی های مجهول و ناشناس خواهد شد. مثلا یکی از منطق های قوی بشری، «منطق لذت و رنج» است. یعنی کسانی پیدا می شوند که همیشه می خواهند لذت ببرند و از اولین ها باشند و هیچ رنجی به آنان نرسد. اینان اگر دچار بلا و رنجی شوند حتی با خدای هستی درگیر می شوند. عبودیت و تقوی برای آنان در درجه دوم زندگی قرار دارد ولذا اگر عبادت و تقوی، مایه رنجش خاطر آنان را فراهم آورد خیلی راحت از عبادت، دلزده شده و خیلی راحت، تقوی را کنار می گذارند. این است که خدا به وسیله بلا و مصیبت، اولیای خود را تست می کند تا معلوم شود کی خدا را دوست دارد و کی خود را. اما چرا برخی چنین منطقی دارند؟ شاید به گذشته آنان مربوط باشد که همیشه در آشوب زیسته اند و از نوازش والدین یا اطرافیان خود برخوردار نبوده اند. آری بی محبتی والدین و بی توجهی آنان به فرزندانشان می تواند چنین ضایعات سنگینی را به همراه داشته باشد که منجر به ایجاد چنین روحیاتی برای اشخاص گردد.

******************************
43. «مذهبی سکولار»، این عنوانی است که اخیرا خیلی از افراد روشنفکرنما آن را یدک میکشند درحالی که طبق آموزه های قرآن کریم، این عنوان درواقع حد فاصل بین منافق و فرد مریض القلب است. متاسفانه این نوع شخصیت، در جوامع مذهبی رو به افزایش است. یعنی کسانی پیدا شده اند که در عین ادعای دینداری و باور به اینکه خدا از ما راضی است رفتارهایی می کنند که کاملا خلاف دین، و موافق کفر و فسق و ظلم است اما به روی خودشان نمی آورند.

******************************
44. به راستی بالاخره تکلیف ما با خدا چیست؟ آدم ها وقتی غرق لذت و شادی اند هرگز فکر نمی کنند که برای چه آفریده شدهاند. اما وقتی بلایی سرشان می آید یا محدودیتی و محرومیتی را احساس می کنند ناگهان صدای اعتراض و گلایه از همه جا بلند می شود و صدالبته خیلی از افراد، همین اعتراضات را به شکل یک سؤال فلسفی یا یک اشکال علمی مطرح می کنند. آنگاه حرف و حدیث ها درباره خدا شروع می شود یعنی به  خدا زخم زبان میزنند که او ما را به زور آفریده و به ما زور می گوید و ما را خاضع خواسته های خود می کند و …!

شیطان نیز با سوء استفاده از این موقعیت اعتراض آلود، لطمه های جدی و کارسازی بر بشر وارد می کند که انسان را از عبودیت بیزار کرده و او را در توهم استقلال شخصیت، غرق می سازد درحالیکه آدمی نمی فهمد که حتی همین اعتراضات او، به کمک مشیت الهی سروسامان یافته است.
آدمی هنگام بلایا و نرسیدن به خواسته هایش خیلی بی مروت و بی انصاف می شود چون احساس می کند که خدا به او زور میگوید و بر او فشار بیخودی می آورد درحالی که خدا نه نیازی به این کار دارد و نه اساسا میلی به این کار دارد بلکه او بهترین رحمت ها و نعمت ها را نصیب مخلوق دلبندش انسان می کند اما این انسان ناسپاس مانند کودکی لجباز که تا عروسکش می افتد گریه و گلایه سر می دهد همچنان به خدا و کائنات گستاخی می کند و گمان باطل می برد که همه مقدسات می خواهند او را بیازارند و به نحوی تحت فشارش بگذارند.
هشدار آیه 11 / سوره حج بسیار وحشتناک است که می فرماید: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَهٌ انْقَلَبَ عَلى‏ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَهَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ. یعنی آدم هایی پیدا می شوند که عبادت الهی و خیر نفسانی و اطمینان درونی را با هم می خواهند به گونه ای که عبادت را پایه ی خیرات و برکات و لذت های زندگی قرار می دهند تا به وسیله آن به خیر و امتیاز و رفاه برسند تا بتواند در کمال آرامش و آسایش زندگی کنند. حالا همین شخص چنانچه از خیرات و آرامش و اطمینان در زندگی محروم یا محدود گردد ناگهان عبادت را به کناری پرت می کند و نیازی به دین در خود احساس نمی کند پس دین و خدا برای او تنها یک وسیله برای ارتقا به درجات بالای رفاه مادی و ایجاد امنیت خاطر بوده است. درواقع او «خدا» را تا جایی میخواهد که «خود» بماند.
البته بلایای کوچک و کم اهمیتی وجود دارد که انسان می تواند آن ها را تحمل کند و از یاد ببرد اما پاره ای از بلایا به شدت به آبرو و شخصیت ما لطمه و صدمه می زنند چراکه انسان در آن ها احساس حقارت و اهانت می کند و آنگاه حس قهر با خدا به او دست می دهد چون اصلا نمی تواند درک کند که چرا خدای رحمان و رحیم چنین بلایی بر سر او آورده و چرا مانند یک فرد بی اعتنا و به زعم او سنگدل با وی برخورد کرده است.
ما انسان ها در روابط عادی خود نیز همین گونه هستیم یعنی شاید کسی به ما محبت های زیادی کند ولی اگر در یک موضوع مهم ناگهان از ما حالگیری کند ما دیگر نمی توانیم او را بامحبت بدانیم و بلکه همیشه از جانب او احساس خطر کرده و او را نامرد تلقی می کنیم. وقتی انسان اعتماد خود را از دست بدهد دیگر نمی تواند به طرف مقابل اظهار علاقه کند و دیگر نمی تواند به راحتی با او کنار بیاید و در کنار او احساس خوشی و دوستی کند. اینجاست که گریزها و فرارها شروع می شود و نفرت ها و کینه ها افزایش می یابد و باورها مختل می گردد. متاسفانه بسیاری از ماها خدا را مانند یک انسان تلقی می کنیم که همین برخورد را با ما می کند و طبعا همین آثار زشت در ارتباطات ما با او سر برمی آورد.
البته در دین یک اصل مهم وجود دارد که ای بشر تو چیزی از خودت نداری و مالک چیزی نیستی و دربرابر خدا فقط یک برده ناتوان هستی. اوست که ترا به کَرَم خود به اعلا علییین میبرد اما سختی هایی نیز در این مسیر وجود دارد که همان آزمایش الهی است که برای بسیاری از انبیا و اولیا پیش آمده است. کسانی که طاقت این عملیات را ندارند معلوم میشود که به ربوبیت خدا شک دارند یا به عبودیت انسان و یا به هردو. برای اینکه انسان در عملیات بلایا دچار کینه توزی و قهر و غضب نشود لازم است که بداند همه این ها برای امتحان است یعنی همه این حوادث مثل یک فیلم سینمایی، الکی است و هیچ واقعیتی ندارد به جز سنجش اعمال انسان. پس خدا نمی خواهد به کسی اهانت کند یا حال او را بگیرد مگر اینکه شخص، خودش از این کارها کرده باشد. درواقع تاسیس اصل دین بر این است که بشر باید در بهترین وضعیت زندگی کند که سمبل آن جنت آدم بود اما این خود انسان است که با خوردن شجره ممنوعه خود را گرفتار می سازد و صدالبته خدا نیز در همه این موارد می خواهد او را بیازماید تا پس از قبولی و صبوری، او را به بهترین ها برساند.
وقوع بلا شاید یک لحظه باشد کما اینکه رفع بلا نیز یک لحظه است اما آنچه سخت است فاصله میان آن دو است که گویی هزار سال طول می کشد. در همین فاصله است که آدمی تمامی رازهای هزارتوی خود را برملا می سازد و شخصیت اصلی او آشکار می شود که قرآن در سوره حج، از آن به «انقَلَبَ عَلی وَجهِه» تعبیر می کند یعنی انسان گاهی وارونه و باژگونه می شود و گویی این همان انسان خوب و بافهم دیروزی نیست که غرق نعمت بوده و خود را شاکر و چاکر خدا نشان می داده است! و حالا که کمی بلا بر او نازل شده و یا نعمتی از او گرفته شده وی تبدیل به یک ناسپاس حرفه ای شده و می خواهد تاروپود ملکوت را پاره کند و خدا را از اریکه عرشش به زیر بکشد که چه شده!!؟ که چرا مرا از کیف و لذت محروم کردی؟ و چرا مرا به آن درد بی درمان مبتلا کردی؟ و چرا رعایت حال مرا نکردی؟ ووو… ؟
البته بشر کمتر به جواب های خدا توجه می کند و درست مانند یک کودک ضربه خورده که عروسکش را از او گرفته اند آه و ناله می کند وگرنه جواب های الهی بسیار منطقی و قانع کننده است از قبیل اینکه اولا ترا برای همین آزمایش ها به زمین فرستاده بودم نه برای کیف و لذت. ثانیا این بلایا از دست خودت و ناشی از رفتارهای غلط خودت است. ثالثا تو برده منی نه مولای من و نه بچه من. لذا با این بلایا گاهی می خواهم ببینم آداب بردگی و عبودیت از یادت نرفته باشد. رابعا کوچک ترین و بزرگ ترین بلایی که به تو می رسد همگی قابل جبران بوده و من متعهد می شوم که یا در دنیا یا در قبر یا در آخرت، پاداش تحمل ترا هزار برابر به تو بدهم. خامسا اولیای من بر این بلایا نه فقط تحمل، بلکه با آن عشق می کنند. پس بهتر است که کمی به خودت شک کنی که شاید اهل عشق نیستی و گویا نمی خواهی از اولیا باشی.
یکی از اندیشه های غلط و احساسات خطا که در هنگام بلایا به انسان دست می دهد احساس زورگویی در آفرینش انسان است. یعنی شخص بلادیده ناگهان به آفرینش خود بدبین شده و دوست می داشت که کاش آفریده نمی شد. اینجاست که حسی بدتر از حس ابلیس به انسان دست می دهد چون ابلیس حتی برای یکبار از آفرینش خود ناراحت نشد بلکه به ناریّت و آتش بودن خود افتخار هم می کرد و برای همین با آدم بد شد و از دستور الهی سرپیچی کرد اما انسان احمق و بی طاقت، به محض دیدن یک بلا، ناگهان حکم به بیهودگی خلقت خود داده و فتوای جنگ بر علیه خدا را صادر میکند.
قرآن انسان را موجود چندوجهی معرفی می کند. مثلا وقتی از «نفس» او سخن می گوید وی را «اماره بالسوء» یا «لوامه» و حتی «مطمئنه» معرفی می کند. و اگر از انسان بودن او سخن بگوید وی را اهل ذوق زدگی، فخرفروشی، ناامیدی، بی طاقتی، ناسپاسی، شتابزدگی، و مانند این ها می داند. و گاهی که از مخلوق بودن او سخن می گوید از نفخه روح الهی در بشر یاد می کند. پس انسان باید مراقب باشد که فقط با یک وجه با خدا برخورد نکند و گمان نبرد که اگر بلایی چشید پس خاکسار و ذلیل شده و دیگر ارتباطش با خدا قطع شده است بلکه انسان باید بیندیشد که او هنوز مخلوق دلبند الهی است و هنوز می تواند به نفس مطمئنه برسد.

******************************
45. به دنبال بحث قبلی: آدمی وقتی در مشکلات بسیار سختی گیر می کند گاهی از خود می پرسد که خدایی که تا به حال میپرستیده و او را حمد و ثنا می کرده چرا هیچ فایده ای برای او نداشته و نتوانسته مشکلاتش را حل نماید؟ چرا باید یک عمر با خدایی سر کند که از درک مسائل من، ناتوان است؟ چرا وعده های خوب و توقعات جالبی که در درون خود درباره خدا احساس می کردیم به وقوع نپیوست؟ چرا فکر می کردیم که موجودی بالاتر از سوپرمن یا غول چراغ جادو با ماست که ما را حفظ می کند؟
از این دست سؤالات و شبهات درباره خدا بسیار است که در مغز علیل بشر رسوخ می کند و گمان می کند که خدا بادیگارد اوست یا غولی است که در مشکلات به فریادش می رسد. درواقع این برداشت های غلط درباره دین و خداست که ما را به این گمراهی سوق می دهد و سپس ما را از دین گریزان می سازد.
قضیه را باید از اینجا شروع کرد که ما در یک کره خاکی در این کهکشان بزرگ گرفتار شده ایم که محدوده ای از زمان را به نام «جوانی» باید سپری کنیم و سپس به دوران پیری می رسیم و برای سفر به آخرت باید آماده شویم. آخرت جایی است که باید پاسخگوی تمامی کارهایی که در این عالم مادی انجام داده ایم باشیم تا بهشت و دوزخ ما مشخص گردد.
انبیا برای خبر دادن از این واقعه مهم به کره زمین گسیل شده اند. طبعا برای مردمی که این خبر مهم را از انبیا می شنوند این پرسش مطرح می گردد که چه کارهایی باید کرد؟ اینجاست که «دین» و واجبات و محرمات و غیره مطرح می شود.
بنابراین عبادت خدا تا رسیدن به آخرت یک امر دلبخواهی نیست که مثلا برای بلایی با خدا قهر و ناز کنیم بلکه سرنوشت ما از طریق دین محقق می شود. خواهی نخواهی ما باید این راه را طی کنیم ولی آنچه ایجاد مشکل می کند این است که ما انسان ها قبل از مطرح شدن دین در زندگیمان مطمئنا دچار مشکلاتی در زندگی دنیا هستیم که غیرقابل انکار است. اما وقتی که دین هم به زندگی ما ضمیمه می شود افزون بر مشکلات قبلی، مشکل دیگری که عبارت از ایجاد توافق بین دین و زندگی است در دنیای ما آشکار می شود. البته دین کمک فراوانی به حل مشکلات قبلی ما می کند که آرام ترین زندگی را برای بشر به وجود میآورد اما باید قبول کرد که تکالیفی در دین مطرح می شود که گاهی نقش مصیبت دوم را در زندگی زمینی ما بازی می کنند بهگونه ای که گاهی انسان توهم می زند که گویا بدون دین خیلی راحت تر می توانست زندگی کند و خودش را درگیر با هر مسئله نکند!
الان نظام جمهوری اسلامی به دلیل حفظ دین خود، مشکلات عدیده ای را تحمل می کند که چه بسا کشورهای دیگر چنین مشکلی نداشته باشند.
ما در مصائب زندگی، بدون رجوع به دین، راهکارهایی برای حل مشکلات و مصائب داریم کما اینکه در کشورهای لائیک و سکولار دیده میشود. اما وقتی که اهل دین می شویم توقعاتی برای بشر به وجود می آید که به نظر من عامل بسیاری از آن ها خطباء و مداحان دینی هستند چراکه آنان مسئله دعا را که در دین یک امر جدی است خیلی بد، به متدینین آموزش می دهند که مثلا هنگام مشکلات، با خدا رازونیاز کنند و منتظر کمک الهی باشند و بدانند که خواسته های آنان خیلی سریع اجرا خواهد شد. همه این ها دهان بشر را آب می اندازد که در گرفتاری ها به خدا تضرع کنند و از وی کمک بطلبند تا نجات یابند. اما وقتی دعا مستجاب نمی شود چه اتفاقی می افتد؟ آری حس اعتماد به خدا و دین ازبین می رود. درحالی که در روایات اسلامی آمده که اگر دعایتان مستجاب نشد نگران نباشید چون خدا حاجاتتان را در آخرت یا در موقع مناسب دیگری در همین دنیا به شما خواهد داد. اما متاسفانه بشری که تمام آرزوی او استجابت همان دعای خاص او بود دیگر باورش را از دست می دهد و این همان پاشنه آشیل و نقطه ضعف اوست که شیطان از همان سوراخ وارد شده و دین و دیانت او را به باد می دهد.

******************************
46. در نقشه الهی ما در «کَبَد» آفریده شدیم: (لقد خلقنا الانسان فی کبد)، و با کدح به سوی او می شتابیم: (یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه). این ها تعریف قرآن از آدمیزاد است. گاهی واقعیت های اطراف ما آنچنان سرنوشت ساز و الزامی هستند که انسان، اراده و اندیشه درونی خود را به سخره می گیرد که من کجای کار هستم؟! پس چه چیزی را میتوانم تغییر دهم؟!
اما گاهی همین انسان آنچنان عارف میشود و از درون قدرت پیدا می کند که واقعیت های خارجی و الزامات اطراف خود را به سخره می گیرد، چراکه احساس میکند میتواند دنیا و کائنات را تغییر دهد. از آن روزی که باب بلاء در مصباح الشریعه را خواندم احساس می کنم که مدتهاست که راه را اشتباه آمده بودم. چون طبق روایات باب بلاء، رابطه متقابل بین «کرامات» و «بلیّات» نسبت به یکدیگر «بدایات» و «نهایات» نامیده شده است. پس از یک سو هیچ چیز مال تو نیست و از سوی دیگر همه چیز می تواند مال تو باشد. اساسا ملاک، رفتن و رسیدن است. فقط باید در مسیر بود و عبور کرد و لازم نیست چیزی برداری تا با خودت ببری بلکه فقط تقوا را بردار و ببر.
طرح نظام ابتلائی و وجود بلایا، جهان تازه ای را به انسان نشان می دهد که گویا هیچ چیز سر جایش نیست و درعین حال همه چیز سر جایش هست. از «فسخ عزائم» تا «نقض هِمَم» و «حلّ عقود» همگی از مظاهر همین وادادگی در عین سرحالی است. مثل یک مسابقه بزرگ است که مربی بزرگ انسان ها در عین حالی که همه امکاناتِ یک بازی خوب و مفید را دراختیار انسان گذاشته اما سعی می کند دخالت آشکاری در زندگی انسان نکند و همه چیز را از پشت پرده کنترل نماید. اما انسان نیز باید سعی خودش را بکند تا به سعادت برسد.

******************************
47. راه ارتباط برقرار کردن با «خدا» از سه طریق است که به ترتیب عبارتند از:

الف) طریقه اسفَل که بر اساس خرافات و توهمات خود با خدا رابطه برقرار کنیم یعنی به واسطه انبوهی از گزارش های غیرواقعی و کاذب درباره خدا داوری می کنیم. این گروه، طیف وسیعی از مشرکان و بدعت گذاران و مذهبی های خرافی را دربرمی گیرد که متاسفانه در همه شعبه های دین از قبیل توحید، معاد، نبوت، امامت و ولایت و انواع عبادات و آداب و رسوم نفوذ کرده است.
ب) طریقه اوسط که رابطه فقهی و رساله ای را ایجاد می کند و انبوهی از إنشائیات مذهبی را به مردم القا می نماید. این طیف چه در سطح بالادستی و چه پایین دستی فقط از طریق تکلیف شرعی و عمل به فتوی و دستورات مراجع با خدا ارتباط برقرار می کنند که واقعا شکنجه آور است چون از همان روز اول، جهان را برای انسان تبدیل به یک کلانتری بزرگ یا دادگاه بزرگ می کنند و انسان هر لحظه فقط می خواهد از شر این فضا راحت شود و اصلا علاقه ای به ارتباط عاشقانه با خدا و دین پیدا نمیکند.
ج) طریقه اعلی که همانا برقرار کردن ارتباط با خدا بر اساس روش معرفتی ـ عرفانی است. در این روش، انسان پیش از این که محکوم به احکامِ «بکُن، نکُن» شود نسبت به عظمت و جلال الهی و جمال و کرم او آگاهی پیدا می کند به گونه ای که هرچقدر که او را بیشتر می شناسد مشتاقتر شده و دوست دارد با او ارتباط برقرار کند. سپس وقتی که می شنود خدا دینی فرستاده و مطالباتی دارد با تمام عشق و شوق آن ها را می شنود و اجرا می کند بدون اینکه ذره ای احساس زور و احساس فشار کند. فلسفه و عرفان و علم کلام بر اساس این روش عمل می کنند ولذا از شیرینی و مقبولیت بیشتری برخوردارند. و کسانی که فقه را با عرفان و فلسفه گره می زنند غالبا در جذب مردم به دین، موفق تر عمل میکنند مثل امام خمینی. بسیاری از افرادی که متاسفانه جذب صوفی ها و دراویش می شوند از کسانی اند که از کویر خشک و بی عاطفه فقه و فقیهان گریزان شده و به دریای خوش آب و هوای غیرفقهی تمایل  پیدا می کنند و در دام مکاتب کاذب عرفانی گرفتار می شوند غافل از اینکه فقهای ما نتوانستند دین محمدی را به آنان نشان دهند.

******************************
48. در قرآن و تعالیم حضرت محمد ص پس از بیرون آوردن مردم از اشتباه بت پرستی، روی معادباوری تاکید فراوان شده است به گونه ای که گویا ارزش باور به معاد با باور به توحید یکسان و بلکه عین یکدیکر هستند. چون ما در روز قیامت درواقع قرار است که به ملاقات الهی برویم. (یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه).
حتی در سوره صافات آمده که خدا انبیا و اولیای خود را با یاد خانه آخرت به مقام اخلاص می رساند: (إنا اخلصناهم بخالصهٍ ذکری الدار). یعنی وقتی انسان می فهمد که سفری به سوی ماورا دارد و باید تمامی دنیا و ما فیها و من فیها را واگذارد و به عالم دیگر برود ناگهان حس عجیبی از خلوص نیت و صلوح عمل در وجود آدمی اوج می گیرد که زندگی او را تحت تاثیر شگرف خود قرار می دهد که قابل انکار و تشکیک نیست. متاسفانه انسان ها تحت تاثیر دنیا خصوصا دنیای غرب و رسانه های تبلیغاتی و فیلمهای آنان بارها و بارها این مسیر را فراموش می کند و به جاده خاکی می زند و از مسیر اصلی گم می شود و خود را به لذایذ اطراف جاده مشغول و مشعوف می سازد که قرآن از آن به غیّ و ضلالت تعبیر می کند.

******************************
49. احساس غریبی دارم که دنیا یعنی مردم. منظورم این است که ما وقتی فکر می کنیم دنیاطلبیم اگر صحنه ای فرضی بسازیم که ما در دنیا هستیم و هیچکس در آن نیست بجز خودمان و همه چیز مال ماست آنگاه احساس بی هویتی و ناکامی می کنیم. چرا؟ مگر ما نمی خواستیم راحت باشیم؟ مگر ما نمی خواستیم همه چیز مال ما باشد؟ آری معلوم می شود که همه چیز را در کنار مردم می خواهیم یعنی دلمان می خواهد که به مردم فخر بفروشیم و برای آنان ریاء کنیم و با پول و ثروت زیاد در برابر آنها پُز بدهیم و خودمان را یک سر و گردن از آنان بالاتر بدانیم ووو…. پس معلوم می شود که آدمی درواقع با آدم زنده است. جالب این است که خیالبافی های ما حتی پر از مردم است و اگر نگاه و تمجید مردم را فراموش کنیم دیگر موضوعیتی برای ریا و کبر و عجب باقی نخواهد ماند.
این مطلب به ما کمک می کند که نخست مردم را از ذهن و زندگی خود بیرون کنیم و به توصیه اهل بیت ع خلوت خانه ای برای خود بسازیم که شخصیت اصلی خود را بنگریم و خود را ارتقا ببخشیم. ما گاهی با یک لقمه نان سیر هستیم اما وقتی که به بخوربخورهای مردم نگاه می کنیم ناگهان اشتهای ما باز می شود و میخواهیم ما نیز بخوریم و حتی با آنان مسابقه می دهیم که بیشتر از آنان بخوریم غافل از اینکه بیشتر خوردن همان، و بیماری و دردسر و هزینه زیاد همان. و همینطور است در مسائل دیگر.
تمامی نحله های عرفانی و مکاتب اخلاقی و شرایع آسمانی اصرار دارند که انسان یک خلوتخانه برای خود داشته باشد و برای خود یک نوع فردیت بسازد که ربطی به اجتماع ندارد که روی اجتماع اثر مثبت می گذارد. اما در شرایع آسمانی از ما خواسته شده که در عین ایجاد این فردیت، حتما وارد جمعیت شده و به صورت اجتماعی زندگی کنیم. این «فردیت در جمعیت» با نظریات اصاله الفرد و اصاله الاجتماع و یا اصالت هردو کاملا فرق دارد و چیز تازه ای است که می گوید آدمی باید هر دو نقش را ایفا نماید. پس باید نظریه فوق را کمی ارتقا ببخشیم و بگوییم که اسلام از انسان می خواهد که فضاها و ظرفیت ها را به گونه ای بسازد که بتواند به این فرمول شگرف برسد که: «فردیت در عین جمعیت و جمعیت در عین فردیت».

این آن چیزی است که از قضا غربی ها نیز به آن رسیده اند که هرکس باید به ناچار دارای فردیت و تشخص خاصی باشد که مخصوص خود اوست و در دیگری یافت نمی شود اما باید بداند که در عین حال لازم است که در اجتماع باشد و برای اجتماع نیز زندگی کند. حال هرکسی بهتر است خود را چکاب کامل کند که آیا فردیتی برای خود باقی گذاشته یا نه؟ فهمیدن این موضوع بسیار ساده است. باید دید که شخص چقدر اسیر رسانه ها و موبایل و فیلم و ارتباط با دیگران است؟ خصوصا باید دید چه آرزوهایی دارد و چه خیالبافی هایی در سر می پروراند؟ و ….
مکتب فردیت گرایی، واقعا شکست خورده چراکه نمی توان به بشر گفت که برو تنهای تنها در گوشه ای  بنشین و ریاضت بکش و از دنیا و مافیها و مَن فیها دل بکن و اصلا میان آنان میا و به آنان کاری نداشته باش. بلکه مطمئنا اینها از تلبیسات ابلیس است.

کما اینکه جمعیت گرایی نیز منتهی به شکست شده و هر کسی که خود را غرق مردم و مسایل آنان می کند به هنگام نبودن آدمها در پیرامون خود بدجوری احساس تنهایی میکند و عذاب می کشد. بچه های مذهبی گاهی آنقدر غرق کارهای مردمی و اجتماعی می شوند که از هویت خود غافل شده و از قضا همیشه از روزگار شخصی خود و دیگران می نالند. البته فردیت در جمعیت نیاز به ذکر خفی و فکر جلی دارد تا انسان آرام گردد.

******************************
50. وقتی هر چیزی در این عالم رخ می دهد و ما را ناراحت می کند معنایش این است که آن چیز یک ربطی به ما دارد که اگر ما نسبت به آن حسی نمی داشتیم این قدر ناراحتش نمی شدیم. بلایای اطراف ما بالحق و الانصاف خیلی بهتر از خوشی و رفاه، عیوب و نقاط ضعف ما را ابراز می کنند چون وابستگی ها و دلبستگی های ما از همین طریق برملا می شود درحالی که مدعی هستیم که فقط به خدا و آخرت دلبسته هستیم.
غربی ها با بلایا به این شکل کنار آمده اند که مثلا این حوادث در کره زمین بسیار طبیعی است و مقتضای زندگی و زیست شناسی ماست و ما باید با آن قوی رو به رو شویم تا اراده ما قوی گردد و معنای زندگی را استمرار ببخشیم. غربی ها برای شکست ها و مقاومت ها و تقویت و تضعیف اراده ها، کلی داستان و رمان و فیلم سینمایی درست می کنند تا مردم خود را متقاعد کنند که این امور، طبیعیِ زندگی است.
اما از نگاه دین و وحی، آدمی در زمین آمده تا یک دوره نسبتا طولانی از آزمایشات الهی را تجربه کند و خود را از لابلای اینهمه ناملائمات و ابتلائات برهاند. در این میان فرقی نمی کند که این بلا از کجا آمده و توسط چه کسانی یا چه چیزهایی ایجاد شده بلکه مهم تحمل ما انسان هاست که با این بلایا چه برخوردی خواهیم کرد. بلایا ممکن است از درون ما به شکل ژنتیک یا نوروتیک فعال شوند و ممکن است از طریق طبیعت و حوادث ناگوار بروز کنند و ممکن است از طریق مردم و تنوع رفتاری آنان إعمال گردد.

******************************
51. هنگام مشکلات و بلایا سه تابلوی مطلقا ممنوع در برابر بشر وجود دارد که به هیچ وجه نمی توان از آن ها عبور کرد. تابلوی اول، عیب گرفتن برای خداست که او مقصر است. تابلوی دوم، عیب گرفتن از مردم و طبیعت است که می گوییم لابد آنان حسد کرده یا طبیعت مقصر است. تابلوی سوم، خودکشی است چراکه دوباره ما را در قیامت زنده خواهند کرد و به وضعیتی بدتر از اول دچار خواهیم شد.
علت واقعی بلایا از ارتباطاتِ بی نهایت اشیا و اشخاص برمی خیزد. یعنی وقتی که خبری از توفیق و توافق و موافقت درمیان نیست ناگهان فرو ریزند قالب ها!!

بلایا، هم از ارتباطاتِ ذوات ناشی می شود و هم از ارتباطات صفات و هم از ارتباطات ذوات با صفات و صفات با ذوات. و همه این ها ترکیب می شود از ارتباطات آن ها با حرکات و کلمات.
بنابراین وقتی از بلایی که مالی است جان سالم به در می بری معنایش این است که مهندسی روابط اشیا فقط می خواسته روی مال تو تاثیر بگذارد نه جان تو. و این خود یک پیام عجیب و غریب دارد که یعنی مراقب باش که آن مال، برایت دردسر خواهد شد. و همینطور در دیگر بخش ها اگر بلای جانی یا بلای آبرویی پیش آمد پس در همان میدان، نقطه ضعف داریم.
قانون ارتباطات را نباید دست کم گرفت چون وقتی که بلایی نازل می شود و در ظاهر کاستی و نقصانی را برای ما ایجاد می کند باید بدانیم طبق فرمول ارتباطات بی انتها ممکن است که همین امر ناقصِ باقیمانده، از جهات دیگری برای ما خیراتی داشته باشد که واقعا هیچکس رازش را نمی داند جز خدا. پس به صرف وقوع یک ارتباط منفی نباید ناامید شد و سایر ارتباطات را نادیده گرفت.

******************************
52. اینکه خدا چیست و چکار می کند بماند! فعلا کاری به آن نداریم اما اینکه ما با خدا چه می کنیم یکی از موضوعات مهم تفکر بشری است که واقعا چگونه خدا را در زندگی خود تصویر و ترسیم می کنیم. به نظر می رسد که آدمیزاد خدا را به دو شکل ارزیابی میکند: یکی به شکل هدف و دیگری به شکل وسیله. هرچند خدای جهان بالاترین هدف اعلای بشری و جهانی محسوب میشود اما در عین حال، آدمی طبق حس بسیار قوی تسخیر اشیا یا همان استخدام سعی دارد که همه چیز را خرج خودش کند حتی خدای خود را. یعنی نگاه بشر در وهله اول یک نگاه کاملا سودجویانه و ابزارانگارانه درباره همه چیز و همه کس است حتی درباره خدا. این یعنی خدا را «وسیله» دیدن. درحالیکه به نظر می رسد که علمای ادیان سعی دارند نشان دهند که خدا «هدف» است نه «وسیله». اساسا آنان اخلاص عمل را فقط در همین مسیر، میسّر می دانند که خدا هدف عالی توست نه وسیله ای برای کارهایت.
لکن چیز عجیبی در سوره فاتحه که خلاصه قرآن و کتب آسمانی است دیده می شود که در آیه پنجمش رازی را برملا می کند که من در تفاسیر مفسران و توصیه عارفان، مطلبی درباره آن ندیده ام و آن اینکه خدا هم هدف است و هم وسیله. (ایاک نعبد = هدف بودن خدا / ایاک نستعین = وسیله بودن خدا).
واو عطف در بین این دو جمله، نشانه مطلق جمع است یعنی تقدیم و تاخیری بین آنها نیست. معنای این سخن این است که از هر طرف خواستی شروع کن! جه از عبادت و چه از استعانت. اما بالاخره باید به طرف دیگر هم برسی وگرنه توحید و عبادتت فایده ای نخواهد داشت. بنابر جمله اول (ایاک نعبد) خدا معبود و هدف است و بنابر جمله دوم (ایاک نستعین) خدا مستعان و وسیله است. بدینسان خدای اسلام، معبودِ مستعان است. پس خدا حالا که هم هدف شد و هم وسیله، باید دانست آنگاه که او را معبود خودت قرار دادی مبادا از دیگران کمک بخواهی، بلکه بگذار وسیله تو نیز خود خدا باشد. و آنگاه که خدا را وسیله قرار دادی و از او کمکی خواستی مبادا سر به آستان دیگری بسایی و عابد درگاه دیگران شوی بلکه باید استعانت تو به عبادت او متصل گردد همانگونه که عبادت تو نیز باید به استعانت از وی منتهی شود. اما وقتی که خدا را فقط مستعان می بینی و نمی توانی او را معبود ببینی اتفاق بدی رخ خواهد داد و آن اینکه چنین شخصی اگر ببیند خدا در حوادث روزگار کمکی به او نمی کند یقینا از عبادت او گریزان خواهد شد و میلی به نماز نخواهد داشت. از قضا بسیاری از جوانان ما که کاهل نماز شده یا نمازشان را به کلی ترک میکنند از همین دسته آدم ها هستند که اطرافیان آنان خدا را فقط به صورت یک مُعین و یک وسیله کمکی، به آن جوان آموخته اند نه به صورت یک معبود.

بنابراین انسان باید نخست برای خود مشخص کند که آیا می خواهد بنده متطوِّع باشد یا زنده متمتِّع؟ آیا محدودیت بندگی را می پذیرد یا آزادی در زندگی را ترجیح می دهد؟ متاسفانه انسان به دلیل خودخواهی، همه چیز را برای خود می خواهد حتی اگر «ایاک نعبد» می گوید درواقع یه جورایی به نفع خود عمل می کند و درواقع خدا را فقط به عنوان یک وسیله درک می کند و می طلبد نه یک معبود. این را می توان از آنجا فهمید که اگر بلایی سرش بیاید ناگهان عبادتش کم می شود کما اینکه این راز در سوره حج آیه 11 مطرح شده که برخی دارای عبادت حرفی هستند یعنی یک طرفه خدا را عبادت میکنند یا بگو عبادتی از روی حرف نه عمل.

وقتی انسان بخواهد فقط «زنده متمتع» باشد پس از مدتی طبیعی است که بنده متطوّعِ تمتعات خود گردد، یعنی معبود او لذایذش خواهد بود و دنیا بتش می شود و از مردم می ترسد؛ آنگاه فقط به آن ها دلخوش است، دیگر از تنهایی خوشش نمی آید، معیارهای آدمیان برای او ملاک می گردد و بالاخره در یک کلام، اهل دنیا می شود و عابد دنیا.
اما از آن سو کسانی که بنده متطوع الهی شده اند شبیه همین اتفاق ولی به طور برعکس برای آنان رخ می دهد که پس از چندی در عبادت خود تبدیل به «زنده متمتع» می شوند یعنی لذت ها و عزت ها و راحتی ها و خوشی هایی پیدا می کنند که خدا به آنان ارزانی می کند.

این رابطه تقابلی را به هیچ وجه نمی توان اندازه گرفت و یا پایان آن را إعلام کرد چون هنوز «توبه از گناه» برای دسته اول، و «وَثبه در گناه» برای دسته دوم وجود دارد. یعنی یک انسان متمتع می تواند تبدیل به یک انسان متطوع گردد البته به شرط یک تغییر اساسی و ریشه ای.
البته ناگفته نماند که برای انتخاب هویت بنده متطوع فقط دو راه وجود دارد: یکی از طریق حب و عشق به خدا که در عرفان از آن سخن گفته می شود. و دیگری از طریق معادباوری و وجود آخرتی که آدمی را به تمامی امیال و خواهش هایش می رساند.

******************************
53. «اُشْرِبَ فی قلوبِهُمُ العِجْل»، این آیه تمام مشکلات شخصیتی بنی اسرائیل را تبیین می کند. إشراب یا همان تعلق خاطر داشتن به چیزی باعث می شود که انسان همه چیز را تحت الشعاع آن قرار دهد. وقتی کسی در زندگی مشترک خود، علاقمند به یک زن دیگر می شود دیگر همه چیزش به گند کشیده خواهد شد یا اگر هوای رفتن به خارج به سرش بزند دیگر هیچ لذتی از وطن خود نخواهد برد یا اگر از خودروی شیکی خوشش بیاید و دل به آن ببندد دیگر نمی توان برای کارهای دیگر اشتیاقی در او  دید.

این تعلق خاطر بسیار خطرناک است چون سوژه مورد نظر شما (مثل همان عِجل و گوساله طلایی یهود) تعیین کننده همه رنج ها و لذت ها و داوری های شما خواهد بود و این یعنی آنها نقش خدا را برایت ایفا می کنند. یعنی خیلی راحت برای خودمان در دنیا «الهه» و بت انتخاب می کنیم یا برای ما انتخاب می کنند.

******************************
54. واقعا سیروسلوک را باید از اهلش که قرآن و عترت هستند اخذ کرد وگرنه آدمی دچار تیه و ضلالت می گردد. مثلا من یک زمانی با خودم و برای دیگران می گفتم از هیچ چیز نترسید مگر گناهتون، حتی از خدا هم نترسید که او منبع بی پایان رحمت و مهربانی است. اساسا ترس از او یعنی ترس از گناه خودت وگرنه از خدا ترسیدن معنا ندارد. اما الان می بینم شیطان ملعون از همین سخن من سوژه ای برای مکرهای خود می سازد بدین گونه که انسان وقتی در خودش تفحص می کند و می بیند گناهی ندارد کم کم ترس از خدا از دلش رخت بر می بندد، تا جایی که شما دیگر موردی نمی بینید که خدا شما را از آن بترساند. چرا بترساند؟! مگر شما کاری کرده اید؟!
به همین ترتیب ناگهان دچار «امن از مکر الله» که گناه کبیره است می شوید غافل از اینکه در سلوک اسلامی گاهی ایوب و یعقوب و ابراهیم نیز بدون دلیل، دچار بلیه می شدند چرا که بلایا نامعلوم بوده و حاصل جمع ارتباطات بی پایان جهان مادی ماست که وقتی انسان ها در عالم مادی قرار می گیرند برخلاف وضعیت عوالم بالادستی، دچار عوارض ارتباطات عالم پایین دستی هم می شوند و آنگاه در مسیر پیچیده خطوط (راهها) و حطوط (افت ها) و حظوظ (بهره ها)  قرار می گیرند.
پس بهتر است به متن قرآن و توصیه صریح اهل بیت ع برگردیم که از خدا باید ترسید نه فقط به جهت گناهانمان بلکه به خاطر آزمایش های سخت و پیچیده عالم مادی که حتما ما را بر زمین می زنند، مگر اینکه از رب العالمین عافیت بطلبیم و درواقع از او بترسیم. این همان است که امام سجاد در سحرهای رمضان عرضه می داشت: الهی لاتؤدبنی بعقوبتک و لا تمکر بی فی حیلتک.

******************************
55. رمضان 97 در روستای امامزاده ابراهیم در شهرستان شفت، کاشف الاسرار دیگری شد که ماهیت بی هویت مرا بار دیگر برایم برملا کرد. با کنار گذاشتن عادات روزمره زندگی مثل خوردن و همبستری و مانند آن ها می توان به حقیقت وجودی خود نزدیک شد و دید که اگر این سرگرمی های زندگانی نباشد ما چه خواهیم بود و چه خواهیم کرد و چه خواهیم گفت. ما در این گونه مواقع خیلی خوب بلدیم که دربرویم و کاسه چه کنم؟ چه کنم؟ به دست بگیریم و پی درپی بگوییم که من واقعا نمی دانم چه چیز درست است و چه چیز درست نیست!!!
من به انسان امروز حق می دهم که درباره آخرت و هویت دینی و محدودیت های اخلاقی و محرومیت های دینی، گیج و گنگ باشد اما به شرطی که همین حالت گیجی و گنگی را درباره دنیا و لذایذ آن و به هنگام غضب برای منافع خود نیز إعمال نماید و در آنجاها نیز ابراز گیجی کند و احساس بی راهه بودن نماید. اما بشر، حقه بازتر از این است که نسبت به دنیا کمترین شک و تردیدی به خود راه دهد اما درباره دین و عبادت، همیشه گردنی کلفت و سینه ای ستبر برای اعتراض و مقاومت در برابر دستورات خدا دارد.

******************************
56. «نِروز»ها و بیماری های روانی خیلی خطرناک تر از آن چیزی هستند که ما فکرش را می کنیم چراکه آنان اولویت های زندگی و عقایدمان را تحت تاثیر و شعاع خود قرار می دهند حتی خدا و دین ما را. اینجاست که خطر یک شخص نوروتیک مانند خطر یک شخص منحرف از دین برابر میشود چون هردو شخصیت، به نحوی حاضرند برای مطامع و منافع خود دین را تحریف یا تخریب کنند یا آن را در درجه دوم قرار دهند.

******************************
57. سحرگاهان دیشب (رمضان 97) با خودم گفتم چهار نوع زندگی در جهان معاصر داریم که به جز یکی، همه بی ارزش است: 1) زندگی آمریکایی که مملو از جنایت و نامردی و خباثت و حق کشی است. 2) زندگی میانماری که مملو از بدبختی و پذیرش ظلم و پایمال شدن است. 3) زندگی اروپایی یا چینی که زندگی عادی با بی تفاوتی است که فقط می خواهند جنتلمن و فرهیخته باشند و بس. 4) زندگی ایرانی ـ اسلامی ـ انقلابی که برای مبارزه با زورگویی ها و تشکیل جبهه مقاومت دربرابر استکبار جهانی است.
چقدر احساس شوق و شعف می کنم که در حوزه علمیه هستم و در سپاه پاسداران نیز حضور علمی دارم. واقعا مایه افتخار است که بتوانم زندگی چهارم را برگزینم و زیر رهبری امام خامنه ای، انقلابی زندگی کنم و انقلابی بمیرم و انقلابی سخنرانی کنم ووو…
اما خیلی زود، صبحگاهان فهمیدم که من شایستگی و آمادگی کافی برای زندگی چهارم را ندارم ولی درعین حال نمی توانم از آن دست بکشم. پس زندگی پنجمی را باید طراحی کنم و آن زندگی بر اساس محبت و موالات و طرفداری از افراد دسته چهارم است. یعنی مثل همان روایت معروف که امام حسن به کسی که ادعای تشیع داشت گفته بود این که خودت را شیعه بخوانی حرف بزرگی است، بهتر است بگویی من از دوستداران و طرفدارن شیعه هستم نه از شیعیان؛ من هم می گویم من از دوستداران و طرفداران انقلابیون هستم وگرنه شایستگی های لازم برای انقلابی شدن و انقلابی ماندن و انقلابی زیستن و انقلابی مردن را ندارم، و واقعا از خودم خجالت می کشم!

******************************
58. در دین اسلام، حرمت شدید پایمال کردن حق الناس و تحریم شدید غیبت و تهمت و تجسس در کار مسلمین، فقط رویکرد اجتماعی ندارد بلکه اشاره به یکی از اسرار رفتاری مردم است که امروزه بیش از پیش می توان آن را احساس کرد. و آن این است که گاهی انسانهای خاطی و مجرم می خواهند از گنهکار بودن خود و سرزنش خود طفره بروند که در اینجا ناگهان مغز و دل و زبان و گوش و چشم خود را مملو از ماجراهای دیگران می کنند و با مشغول کردن خود به اوصاف دیگران و مشعوف شدن به آن درواقع از بار سرزنش و نکوهش خود می کاهند. درواقع این کارها یک مکانیسم دفاعی برای فرار از عذاب وجدان آنهاست.