خطورات و خطرات و خاطرات من (۱)

بنده سیدعباس قدیمی نژاد شالکوهی، متولد رشت در تاریخ  15 / 12 / 1340 شمسی هستم که بیشتر زندگی ام به اندیشه و تفکر گذشت و الان هم می گذرد که زمینه بسیار خوبی برای ابتکارات علمی ام در عرصه نظریه پردازی های اسلامی و قرآنی گردید و معارف گوناگونی را برایم حاصل کرد. اکنون می خواهم که خطورات علمی ام را که در خاطرات زندگی ام رخ می داد و حتی پاره ای از آنها را که با خطراتی از سوی نادانان رو به رو می شد دراینجا گرد بیاورم:

1. تا جایی که یادم می آید از آغاز نوجوانی اهل فکر و اندیشه و مطالعه و کتابخوانی بودم. شیرین ترین مطالعات من، خواندن روایات معصومین (ع) بود که واقعا زیربنای بسیاری از تفکرات مرا تشکیل می داد. اما متاسفانه به فکرم نمی رسید که مطالبم را یادداشت کنم. نخستین روزی که شروع به نوشتن تحلیلات انسانی و دینی کردم شاید اوایل انقلاب یا کمی پیش از آن بود که در یک سحرگاه رمضانی، ناگهان میل به غذا آنچنان در من شدت گرفت که دیدم طاقت ریاضت و کم خوری در سحر را ندارم درحالیکه قبلا با خودم وعده ریاضت گذاشته بودم. هرچند شاید این اشتهای شدید، ده ها دلیل طبی و جسمی داشت اما من آن را حمل بر وسوسه نفس کرده و با آن به مقابله برخاستم و شروع کردم به نوشتن یک تحلیل جالب درباره موانع اخلاقی در بشر که آن ها را با آمیزه ای از هنر زبانی و جناس لفظی، بر سه قسم تقسیم کردم: شکم، شهوت و شهرت؛ یعنی همان سه چیزی که از آغاز جوانی دشمن بشر است و بسیاری از افراد را می آزارد و آنان را همیشه با خدا و خلق درگیر می سازد. آنگاه با توجه به حرف اولشان، آنها را «دشمنان سه شین» نامیدم. در همان تحلیل سحرگاهی که ذهنم باز شده بود با تکیه بر جناس لفظی، دوباره ادامه دادم و نوشتم که می توان دشمنان انسان را با نگاه دیگری در سه چیز خلاصه کرد که عبارتند از: نفس، ناس و خناس. و این بار آنها را با توجه به حرف آخرشان، «دشمنان سه سین» نامیدم. این سه سین با کمک آن سه شین، انسان ها را تباه و گرفتار گناه می سازند.
******************************
2. در سال 61 شمسی از رشت به قم آمدم ولی بخاطر دوری از خانواده و دلایل دیگر، دچار انواع افسردگی ها، پژمردگی ها، دلدادگی ها، دلمردگی ها و دلبری ها شدم. ناگهان حس نگارشِ حالات روحی ام در من فزونی گرفت چندانکه اگر چیزی نمی نوشتم مغزم منفجر می شد. بدینسان مطالب زیادی از انسان شناسی، گناه شناسی و راهکارهای مقابله با آن ها در ذهن من شکل گرفت که هریک به نحوی مضامین منبرهایم، کلاس هایم و مشاوره هایم را تشکیل می دادند تا آن که بحران بهمن در زمستان سال 67 بر سر من فررویخت که تا سال 70 و بلکه بیشتر ادامه داشت.(بحران بهمن کنایه از تنش عظیمی است که با برخی از شاگردان و مریدان خود در بهمن سال 67 پیدا کردم که در آن زمان نتوانستیم همدیگر را تحمل و تامل کنیم).
ریزش آن بهمن مهیب، پس لرزه هایی به دنبال داشت که شاید تا سال 80 طول کشید، اما از سال 81 و به بعد، همه چیز رنگ و لعاب شِکَفتی پیدا کرد. شِکَفت، روستایی در اطراف سپیدان شیراز است که برای تبلیغ در رمضان 81 به آنجا رفته بودم که در طی مکاشفاتی خصوصا در شب و روز قدر، رازهای زندگی و عقیده و محبت، در آنجا بر من برملا گشت که نقطه عطفی در تفکراتم و نقطه جوشی در انقلاب زندگی ام گردید. اکنون هر روز که می گذرد تحلیلات شِکَفتی بهتر از پیش، شکُفته میشود.
******************************
3. «نقطه آغاز» در انجام هر کاری، در آغازیدن همان کار است یعنی یک نقطه ی آغازینِ نفس الامری، جهانی، همگانی و دستوری پیدا نمی شود که بتوان آن را نقطه آغازِ واقعی در زندگی خود و دیگران دانست، بلکه از هرجا تصمیم بگیری پس همان نقطه آغاز توست.
******************************
4. اصطلاح «دائره وحشت» نام یکی از سریال های فوبیک و ترس آور «آلفرد هیچکاک» کارگردان معروف بود. اما من این دائره وحشت را درواقع همان تکرار زندگی عادی خودمان می دانم که بیشتر مردم سیاره زمین به آن خو گرفته اند که عبارت است از: کارکردن  خوردن  خوابیدن  تفریح کردن  و سپس دوباره و سه باره و بلکه صدباره و هزارباره، بازهم: کارکردن  و … یعنی این چرخه تکراریِ زندگی، وحشتناک ترین چیزی است که همراه بشر است اما کمتر کسی متوجه آن است. می دانی چرا؟ چون چندتا «بازی» در زندگی زمینی ما وجود دارد که کاملا ما را به خودش سرگرم کرده تا این دائره وحشت یعنی زندگی تکراری را نبینیم و نفهمیم، از قبیل: بازی شب و روز، بازی چهار فصل، بازی نوروز، بازی مراحل آموزشی از دبستان تا دانشگاه، بازی ازدواج، بازی اشتغال، بازی جنگ، بازی عشق، بازی ترس، بازی کینه، بازی موسیقی، بازی فیلم، بازی تماشای تلویزیون، بازی سیاست ها، و ….
******************************
5. معروف است که غزالی در شرق، و دکارت در غرب، در تحولات فکری خود که در محافل علمی جهان، بسیار تاثیرگذار بوده است از «شک» شروع کردند، اما من بجای شک، از «تشکیک» شروع کردم. رجحان تشکیک بر شک در این است که در هنگام شک، نمیدانی چرا باید برای گام بعدی تلاش کنی تا شکت را برطرف کنی؛ تازه در خود شک هم نمی توانی شک کنی.
اما در تشکیک که با انواع پرسش ها همراه است خودبه خود و با انگیزه فراوان به مرحله بعدی یعنی گرفتن جواب و پاسخ مفید خواهی رسید، وانگهی در خود تشکیک هم می توان باز تشکیک کرد. درواقع در تشکیک، از همه چیز باید رهایی یافت حتی از خود رهایی. تشکیک، همیشه جنبه «تخریبی + تحریکی» دارد حتی در نفس خود تشکیک، چراکه تشکیک تاکید می کند که بپرس و بیندیش! و حتی درباره همین اندیشه ها و پرسش ها نیز بیندیش و بپرس!
******************************
6. دنیای عجیبی داریم، هر چیزی خودش خودش است جز انسان که معلوم نیست کی خودش خودش است! تازه، وقتی خودش خودش می شود سرآغازی است برای این که خودش خودش نباشد و چیز دیگری شود که خدا خواسته است.
******************************
7. یکی از راه های مهم تشخیص شخصیت افراد این است که ببینیم چه چیزهایی آنان را بر سر ذوق و شوق می آورد یا چه چیزهایی آنان را متنفر و غمگین می سازد.
******************************
8. «نبودآزمایی» در تشخیص مسائل بشری سهم به سزایی دارد. مثلا فکر کنیم که اگر تلویزیون نبود چه اتفاقی می افتاد؟ یا اگر ما از تمدن غربی بی خبر بودیم چه می شد؟ یا اگر ما در ایران زندگی نمی کردیم چکار می کردیم؟ اگر آسفالت نبود چه می شد؟
******************************
9. انسان سنتی دیروز به محمول قضایا کار داشت که فلان چیز هست و بهمان چیز نیست، اما انسان صنعتی امروز به موضوع قضایا کار دارد که اصلا چرا باید فلان چیز باشد که بگوییم هست و چرا بهمانْ چیز نباید باشد تا بگوییم نیست. می دانی چرا؟ چون انسان دیروز قصدش فقط تفسیر هستی بود و انسان امروز قصدش تغییر هستی. ما مسلمانان در کجای این دنیاها ایستاده ایم؟!
******************************
10. «مدرنیسم» در غرب، آخرین ترفند شیطان است که فرنگ، آن را فرهنگ خود کرده؛ اما طبق تعالیم قرآن کریم زندگی دنیا تنها یک تکرار است و هیچ چیز جدید و مدرنی در آن رخ نمی دهد و هیچ الگویی در آن به تازگی به وجود نمی آید، بلکه همه چیز در این دنیا همان است که بر آدم و پسرانش گذشت یا بر سر اقوام پیشین آمده است. منتها همان گونه که در قرآن به یک داستان از منظرهای مختلف نگاه شده است درباره حوادث جهان نیز این رویکردهای متنوع وجود دارد، یعنی همه این اعداد، به «یک» ختم می شوند اگر نگویم به صفر! درواقع غذاهای گوناگون و زن های گوناگون و لذایذ گوناگون هر چند کثرت نما هستند اما در یک وحدت مفهومی قرار دارند که بسیار عبرت آموز است چون اولیای خدا را از دل بستن به این دنیای تکراری می پرهیزاند.
آنچه غرب به عنوان مدرنیسم مطرح و اجرا می کند در واقع أشکال ظاهری یک چیز بیش نیست و آن خواسته های نفس و خواهش های شیطان است. لذا امام علی به فرزندش امام حسن می فرماید عزیزم! من سرنوشت اقوام را در قرآن خوانده ام به طوری که گویی با تمامی آنان در طول تاریخ بشری زیسته ام. بنابراین خیالت راحت باشد همین الان هم می توانی قوم عاد و ثمود و لوط و شعیب و ابراهیم و موسی و عیسی علیهم السلام را ببینی و از قرآن درس معرفت بگیری تا در دام شعارهای اقوام جدید نیفتی.
******************************
11. مشکل بزرگی که همیشه بوده ولی در عصر ما بیشتر جلوه گری می کند دستورات دینی در باب «صله رحم» است. دین، راضی نیست که انسان به راحتی و به سادگی با بهانه های واهی از خویشاوندان خود جدا گردد، اما عملا و علنا دیده شده که بسیاری از همین طیف فامیلی، لطمه های شدیدی از نظر مادی و معنوی به انسان می زنند که گاهی بدتر از دشمنان اجنبی عمل می کنند.
اینجاست که مثل همیشه تزاحمی میان عقل و نقل حاصل می شود که به نظر من راه برون رفت از آن، نه افزایش صله رحم است و نه ترک صله رحم، بلکه باید راه میانه ای را برگزید که شاید از فرمول زیر پیروی کند و آن عدم عداوت و ترک دشمنی با آنان، همراه با اجرای حداقلی صله رحم است. در واقع آنان مانند عقربی هستند که نیشش نه از ره کین است بلکه اقتضای طبیعتش این است! این تئوریِ «عقربْ فامیلی» از ضرب المثل عربی (الأقارِبُ عَقارِب) اخذ شده که البته گویای این است که نباید به فامیل کینه کرد.
جالب است که در آموزه های دینی ما صله رحم با کمترین درجه مثل سلام دادن، مورد قبول واقع شده است کما اینکه در حدیث پیامبر ص آمده: «صِلُوا اَرْحامَکُمْ وَلَوْ بِسَلامٍ»، و نیز در روایت امام صادق ع آمده که: (أَفْضَلُ مَا یُوصَلُ بِهِ الرَّحِمُ کَفُّ الْأَذَى عَنْهَا)یعنی بهترین صله رحم آن است که ارحام خودت را اذیت نکنی. این تعبیر می تواند شامل آن مواردی شود که ما هرچند به خاطر انحرافات و بدی های ارحام از آنان فاصله می گیریم اما آنان را نفرین هم نمی کنیم و از آنان متنفر نیستیم.
******************************
12. «تشیع» بهترین نگاه به مکتب اسلام است. اما ظاهرا پنج گونه تشیع در جهان ما وجود دارد که قابل انکار نیست:
الف) تشیع حجازی قدیم که در مکه و مدینه تحقق یافته بود و صاحبان آن بسیار معتدل بوده و بدون افراط و تفریط بر اساس سنت رسول خدا با اهل بیت برخورد می کردند؛ و انا علی ذلک.
ب) تشیع عراقی قدیم که بسیار مبالغه آمیز بود و صاحبان آن هارت و پورت های زیادی می کردند اما از عمل وفادارانه و ثبات قدم در آنان خبری نبود.
ج) تشیع ایرانی قدیم و جدید که بسیار غلوآمیز و تندروانه است و غالبا بخاطر رسیدن به حوائج و رفع مشکلات مطرح می-شود ولی در عین حال، محبت عجیبی را که جای تصوف و رنج از مصائب دنیا را پر می کند ایجاد می نماید.
د) تشیع هندی که فقط در ارتباط با انتساب به علی ع و این که وی برتر از همه مرتاضان جهان است انتخاب می شود ولی فلسفه خاصی که مطابق سنت رسول خدا باشد چندان احساس نمی شود.
هـ) تشیع روشنفکرانه که در عین وفاداری به اصول غربی و ملی گرایی و تفکیک دین از سیاست و حکومت، باز هم وقیحانه از امام علی (ع) دم می زنند و خود را شیعیان منطقی امام می دانند!
******************************
13. «ناامنی» مقدمه ی ایمان است. این سخن فراتر از یک جمله روانشناسانه یا یک تحلیل اخلاقی است، چون قدر ایمان با مراحل گوناگونش را کسی می فهمد که به همان نسبت دچار اوضاع ناامن شده باشد. این اوضاع ناامن ممکن است حتی شامل ترسهای شبانه و کودکانه باشد اما با وجود این، آدمی را به سوی امن الهی سوق می دهد و برای او ایمان دینی به اندازه امنیت شبانه از تاریکی و غول می سازد. حال هرچقدر انسان در سطح عمیق تری احساس ناامنی کند در همان سطح به ایمان خواهد رسید. این ناامنی تا جایی قابل امتداد است که آدمی گاهی حتی از وجود خودش نیز احساس ناامنی می کند چراکه نفس امّاره و غدّاره خود را عامل وحشت می داند که مبادا ظلمی از او سر بزند و آلودگی و گناهی را در جهان بپراکند.
پس برای درک ارزش ایمانی افراد باید به درجات ناامنی های او توجه کرد که وی در باره چه چیز احساس ناامنی می کند؟ گاهی ما در باره رزق و روزی خود احساس ناامنی می کنیم پس به همین اندازه، ایمان ما به خدای متعال نیز ما را به امنیت فرامی خواند. گاهی هم می گوییم وجودک ذنب لایقاس به ذنب که در این صورت ایمان ما سطح بسیار بالایی را درخواهد نوردید.
******************************
14. «سهم خواهی خدا» یکی از چیزهایی است که در جهان جدید به فراموشی سپرده شده است. آری خدا در معادلات حقوقی و جهانی سهم دارد و سهمش را می خواهد، اما بسیاری از عوام و بلکه خواص از این سهم خواهی خدا غافلند. توضیح مطلب این که در مباحث حقوقی غرب گاهی گفته می شود که چرا حاکمیت اسلامی به مشرکین حمله می کند؟ و چرا دولت-های اسلامی احکام شرعی خود را بر مردم خود تحمیل می کنند؟ در حالی که این اعتراضات، از نادانی یا خباثت بدخواهان است چون خدای اسلام یک خدای زنده است و بلکه تمامی هستی از آن اوست و او هرچند در معرکه جهانی لطف فراوان کرده و خود را در صف دیگران قرار داده اما حق و سهمش را مثل هر صاحب سهمی مطالبه می کند، همچنانکه در موضوع خمس، خدا نیز یک سهم خاص دارد.
در مسئله بت پرستی نیز او سهم خود را مطالبه کرده و هرگونه بتی را در جهان ممنوع کرده است. اما این که خدا چگونه سهم خواهی می کند و این که از چه طریقی برای گرفتن سهم خود اقدام می کند داستان بلندی به بلندای تاریخ نبوت دارد. خدا از طریق انبیا و صالحین، سهم خود را می طلبد ولی سهم مستحب او، اجباری نیست و هر کس که امید به آخرت و ثواب های آن دارد می تواند با انجام مستحبات دینی از امتیازات ویژه الهی برخوردار گردد. اما با تشکیل حکومت اسلامی در مدینه و کوفه که دو شکل حاکمیت نبوی و علوی را به نمایش می گذاشت می توان پی برد که خدا چگونه و از چه طریقی و به چه مقدار از سهم های خود را مطالبه می کند.
غربی ها گویا با یک خدای مرده یا لال یا بیکار یا بی طرف یا خارج از جامعه، طرف هستند و لذا درکی از حق الله و سهم الله ندارند. آنان نمی فهمند که همان گونه که فحش و ناسزا به رئیس جمهور امریکا و یا هر شهروند دیگر جرم است فحش و ناسزا به خدا نیز جرم است چرا که خدا نیز زنده است و حقی در جامعه دارد. او به راحتی می تواند حق خود را باز ستاند اما مشیت الهی بر این قرار گرفته است که همه چیز از طریق عادی و مادی انجام بگیرد کما اینکه در روایات آمده است: (ابی الله ان یُجری الامور الا باسبابها).
این همان چیزی بود که کفار و مشرکین آن را فهم و هضم نمی کردند ولی پیامبر و اصحاب او کاملا این موضوع را حس کرده و اساسا به خاطر همین، جنگ بدر راه افتاد و حتی خدا برخی را سرزنش می کند که چرا به فکر غنایم و اسیرگیری بوده اند درحالی که قصد خدا ریشه کن کردن کفار بوده است و آنان نباید به عنوان نمایندگان الهی از این دستور تخطی می کردند. بنابراین نباید به کمّ و کیف دشمنان خدا نگریست بلکه باید به ماموریت الهی خود پرداخت مگر این که ما یکی از گزینه های زیر را انتخاب کنیم:
1) این که خدا را زنده ندانیم یا صاحب سهم ندانیم یا طالب سهم ندانیم که در این صورت کافر و ملحد خواهیم شد.
2) این که سهم خدا و یا نحوه مطالبه او را نتوانیم بفهمیم و مطمئن نباشیم که کسی جز معصومین (ع) آن را بفهمد و انجامش دهد که در این صورت یکی از حمقای امت اسلامی خواهیم بود.
3) این که بگوییم وقتش فرا نرسیده و یا صدمات شدیدی به اسلام می رسد. این توجیه شاید تا پیش از انقلاب اسلامی، معقول به نظر می رسید اما خمینی بت شکن این مرز را در نوردیده و راه را برای ما باز کرده است. در بین بندگان خدا همیشه کسانی یافت می شوند که ولایت الهی را به انحاء مختلف از قبیل ولایت فقیه، مرجعیت، شهداء علی الناس و … به عهده می-گیرند.
«سهم خواهی خدا» موضوع بسیار عجیبی است که در روح شریعت اسلامی حضور اساسی و نهادینه دارد یعنی خدا خود را در ردیف انسان های دیگر قرار داده و حقوق خود را مطالبه می کند و در عین حال حقوق دیگران را نیز مراعات می کند مثلا در باره زنا می بینیم که خدا با حضور چهار شاهد عادل حکم می کند که زانی و زانیه از مرز قانونی پا را فراتر گذاشته و باید مجازات شوند اما اگر کمتر از چهار شاهد باشد ولو راست بگویند از آنان پذیرفته نیست و حتی اقدامشان برای شهادت دادن درست نیست و بلکه حتی در قرآن آمده است که اولئک هم الکاذبون. و همین گونه است انجام دادن مسائل عبادی که خدا اجازه عملِ اسهل فالاسهل را داده است و یا جرائم مالی که برای برخی از معاصی قرار داده همگی حاکی از سهم خواهیِ قانون-مندِ الهی در دنیای آدم هاست. گویا خدا می گوید مرا علاوه بر این که در نظام طولیِ حقیقی و عِلّی قرار می دهید باید در نظام عرْضیِ حقوقی نیز قرار دهید. و بدین سان خدا در تکوین و تشریع جلوه گر خواهد شد. این همان چیزی است که مشرکان در باره حقوق خدا رعایت نمی کردند و او را از حقوقش محروم ساخته و به کفر و کفران گرایش داشتند.
******************************
15. «بلایا»، ابزاری برای آسیب شناسی و پاتولوژی اعتقادات ماست چرا که معیار پایانی خدا در گزینش بندگان خالصش همین بلا و مصیبت است. در هنگام بلایا علم جدید و آگاهی تازه ای برای صاحب بلا حاصل می شود که وی را گواهِ اعمال و شخصیت خودش می سازد تا سریره خویش را بنگرد و بداند که در چه موقعیتی قرار دارد. ما در میان رفتارهای پرادعای خود وقتی دچار بلا می شویم تازه می فهمیم که آنچه می گفتیم و می کردیم هارت و پورت بوده است نه عملی از روی خلوص و فهم حقیقت.
آگاهی مهمی که در هنگام بلایا به ذهن سالک می ریزد این است که هنوز مقام برتری وجود دارد که وی به آن نرسیده است. اینست که گفته شده «صبر» نسبت به دین مانند «سر» نسبت به بدن است و آن که صبر ندارد دین ندارد.
از همین روست که اولیای خدا بلایا را جمیل الهی یعنی کار نیک خدا نسبت به خود می دانند چراکه هر بلیّه الهی، به حکمت هایی محفوف شده است. اساسا بلا هشدار است و همان اِرور و آلارمی است که دستگاه های الکترونیکی نشان می دهند تا شخص کاربر بداند که وضعیت، نادرست است و باید هر چه سریع تر فکری به حال ترمیم دستگاه کرد.
این آگاهی تازه و تلخ، یکسره با آگاهی پیشین و شیرین ما تفاوت دارد و به ما اعلام می کند که در چه جهل (نادانی تئوریکی و ذهنی) و جهالتی (نادانی پراتیکی و عملی) به سر می بردیم. همین کارکرد و همین ارور را گاهی نعمت ها نشان می دهند یعنی سالک به کمک نعمتی که از خدا گرفته ناگهان به آگاهی تازه تری در باره روحیات و اخلاقیات خود می رسد. او می بیند که چگونه به جهت لذت و جلالت یک نعمت، شخصیتش به هم ریخته و به خلق جهان فخر می فروشد. او می بیند که چگونه در حال نعمت، احساس بهتری از بودن و ماندن در دنیا به او دست می دهد و میل چندانی برای سفر آخرت ندارد و به اندازه همین التذاذ، از قرب الهی فاصله گرفته است. لذا اولیای خدا از رخاء و نعمت، بیشتر وحشت داشتند تا بلا و نقمت. ولذا هرگاه بلایی بر سرشان می آمد احساس بهتری به خدا و آخرت داشتند چون با خود می گفتند که لابد هنوز خدا در من خیری دیده و یا قصد نفع رسانی به من دارد که این چنین مرا دچار بلا کرده است. ناگفته پیداست که تئوری «بلا» مبتنی بر قبول آخرت است و حتی کسانی که به آخرت اعتقادی ندارند ولی بر بلایا صبر می کنند و آن را معلم و مربی بشر معرفی می کنند درواقع به نوعی آخرت گرایی پرداخته اند چون آنان نیز به ساخته شدن آینده ای بهتر ولو در همین دنیا می اندیشند تا بتوانند با مشکلات زندگی دست و پنجه نرم کنند.
نکته مهمی که سالک را صابرتر می سازد و تحمل او را بالا می برد اینست که او به خاطر وصل شدن به خدا، در لحظات بلایا احساس زیان نمی کند و نمی گوید چیزی را از دست داده ام، بلکه او احساس می کند که با بودن خدا، وی همه چیز دارد ولی این در زمانی است که ما اولا دست خدا را پر ببینیم و ثانیا دنیا و ما فیها را هیچ بینگاریم و ثالثا به چیزی از متاع دنیا دل نبندیم.
برای درک حقیقت در این باره به هیچ وجه نمی توان به زبان و گواهی زبانی اعتماد و استناد کرد بلکه این امر نیازمند یک اعتماد عملی و یک استناد خونبار است و آن پذیرش بلایاست. پس نباید به آگاهی های خود در دوران نعمت ها و خوشی ها اعتماد، اکتفا و استناد کرد بلکه حتی نباید در دوران بلایا به خود اعتماد کرد که من دیگر مشکلی ندارم و خوب شده ام بلکه تنها باید بر خدای عالم و رحیم و حکیم اعتماد کرد.
مرتاضان و صوفیان نیز براساس همین جهات، خود را در دریای ریاضات می انداختند تا تطهیر شوند اما اولا خود این یک بلفضولی بود که با مقام «ما کان لهم الخیره» سازگار نبود و ثانیا زندگی روزمره ما انسان ها آنقدر دردسر و گرفتاری و ریاضت طبیعی دارد که نیازی به وضع ریاضت مصنوعی نیست. به راستی هر کس بتواند راست و درست زندگی کند و با ناملائمات مردم جهان بسازد و حلم پیشه کند در بهترین امتحانات ریاضتی قرار گرفته و در واقع چیزی از سلوک او کاهش نمی یابد بلکه افزون می گردد، چراکه ریاضت های عرفانی، پیشبینی شده و با برنامه است ولذا از حجم شوکِ سلوک می کاهد که طبعا اثرش نیز کمتر خواهد شد اما بلایای زندگی و دردسرهای روزمره کاملا غافل گیرانه است و آدمی نمی داند که تا چند لحظه دیگر چه بلایی بر سرش خواهد آمد.
******************************
16. «جهد و جهاد» موضوع مهمی است که باید درباره اش فکر کرد که «جهد و تلاش» در زندگی ما چه نقشی دارد؟ اساسا چرا خدا این همه به دنبال مجاهدت ماست؟ انسان بدون جهد مطمئنا دچار نفاق خواهد شد. آنچه اولیای خدا را وادار می کرد که در هر کاری عرق بریزند و تنبلی و راحت طلبی را کنار بگذارند به خاطر همین بوده که خود را به اخلاص برسانند، چون آدمی اگر قرار است حس عبودیت را در خود تقویت کند باید کار کند و زحمت بکشد و جد و جهد نماید. این است راز تاکید قرآن بر «جاهدوا بانفسهم و اموالهم». و این است راز رنج و تعب در نماز و روزه و حج و ده ها عبادت دیگر که در شریعت اسلام وضع شده تا انسان سالک بتواند آرام آرام اوضاع را به دست گیرد و اراده اش را قوی نماید.
******************************
17. «اَگنوستیسیزم» یا مکتب «ندانم گرایی» از جوانی ذهن مرا به خود مشغول کرده بود. هرچند همیشه این فکر در ذهنم می چرخید که زمانه ما مانند زمانه پیامبر (ص) و ائمه (ع) است اما هرگز فکر نمی کردم با وجود این همه نهادها و سرویس های اطلاعاتی باز هم دچار جعل و شبهه و چندگونگی خبر و عدم شفافیت شویم. این ها هر گونه تحلیل سیاسی و اجتماعی را جدا دچار مشکل می سازد. عدم شفافیتِ اخبار و اطلاعات کشوری و حزبی، آنچنان فراگیر شده که شناسایی دوست و دشمن واقعا مشکل شده. اختلافات بین مجلس و دولت، مواضع رهبری، سیستم حاکم بر حوزه علمیه، وضعیت آشفته بازار و انواع قیمت-گذاری های دولتی و صدها مسئله دیگر آنقدر غیرشفاف و مبهم است که اجازه هر گونه تحلیل صحیح و داوری منصفانه را از اندیشمندان سلب کرده. این از یک سو، اما از سوی دیگر در مسائل علمی واقعا چگونه می توان به اعتماد و اطمینان خاطر و قطع و یقین رسید؟ ما عملا می بینیم بسیاری از حقایق علمی، تحت تاثیر مصالح سیاسی قرار می گیرند اگر نگوییم منافع! که همین امور و تحولات دیگری که در این سال ها در انقلاب و حوزه رخ داده همگی مرا به سمت نفی قطعیت و قاطعیت رهنمون شده است. یعنی فکر می کنم که راه های قطع و یقین بسته شده و ما در اقیانوسی از احتمالات به سر می بریم. درواقع ما به نظریه انسداد اعم گرایش داریم و نظریه انفتاحی را یک نظریه شکست خورده می دانیم که فقط در حجره ها گفته می شود و در کتاب های درسی نوشته می شود وگرنه اگر کسی بخواهد گشتی بین مردم و مسئولین و اساتید بزند آنگاه خواهد دانست که دنیای ما بر اساس احتمالات و ترجیح احتمالات اداره می شود. آنچه که آقایان قطع می نامیدند درواقع همان ظن بود اما چون احتمال خلاف را به طلبه نشان نمی دادند و او هم جویای آن نمی شد لذا همه چیز قطعی به نظر می رسید. اما اگر یک طلبه فقط برای یک ماه، کتاب های علمی دنیا را بخواند و سپس یک ماه، روی آنها بیندیشد و یک ماه دیگر پول کافی برای زندگی کردن داشته باشد حتما سخن مرا تایید خواهد کرد.
******************************
18. از باب «وحدت در کثرت و کثرت در وحدت» باید گفت که تمامی مضامین سوره حمد در واقع یک چیز هستند؛ یعنی بسمله و حمدله یک چیز است کما این که عبادت و استعانت نیز یکی بوده و با بسمله و حمدله نیز یکی خواهند بود. و همه این ها نیز با صراط مستقیم کاملا یکی هستند. این یکی بودن (به دلیل تکثر در ماهیات) در مفاهیم نیست بلکه در مصادیق وجود است؛ یعنی مساوقت است نه مساوات. اهمیت این قضیه در آن است که مصلّی نباید در نماز، مضامین متکثره را به یاد آورد و ذهنش را متشتت و خود را از وحدت حمدیه دور سازد. حالا پیدا کن نقطه تمرکز مساوقت را! شاید «نعبد» باشد که بنابر قولی که از کربلایی کاظم نقل شده است دقیقا وسط سوره حمد است.
******************************
19. یکی از مشکلات کار فقها و اصولیین این است که بدون توجه به صراحت متن، فقط به وثاقت متن چسبیده اند درحالی که حکم شرعی بسان قانون است، و اقتضای اولیه ی قانون، صراحت و ظهور بیّن است پس نمی توان به صرف حجیت سند و دلالت متن، فتوی داد و برای جان و مال و ناموس مردم در تمام اعصار، قاعده و حکم شرعی بافت! از آن سو هر کسی با متون روائی آشنا باشد می داند که بسیاری از متون ما به شدت با صراحت، منافات دارند و صدها فقیه حیران آنند!
******************************
20. با توجه به این که هدف اصلی در آخرت، خداست پس «ولایت» فقط یک وسیله است و این همان چیزی بود که سال ها پیش در حرم امام رضا (ع) به من الهام شد که موضوعیتِ معصومین(ع) در طریقیت الی الله است که ما را به خدا برسانند.
******************************
21. خطرناک ترین کارها برای آدم ها عبارت است از ج ح خ یعنی جوگیر شدن، حمدپرستی و خیالپردازی.
******************************
22. هیچوقت نگو خدایا پس تو کجایی؟ بلکه بگو خدایا من کجام؟ چون او همه جا هست اما این تویی که نیستی! پس خودت را پیدا کن چون اگر خودت را نیابی ناچار خواهی شد که در قبر و قیامت خودت را پیدا کنی!
******************************
23. «قند سلوک» اصطلاحی است که خودم ساخته ام. حروف آن اشاره به سه امر مهم در باب سیر و سلوک دارد: قاف آن اشاره به قرآن است که روح الهی و ثقل اکبر است که باید سالک آن را در هر حالت تلاوت نماید. نون آن اشاره به نماز است که تجلی گاه آخرت در دنیا و ملکوت در عالم ملک است. دال آن اشاره است به دعا و سخن گفتن با خداست که نهایت کار سلوک است.
******************************
24. در مسلک «معرفه النفس» که ظاهرا پیشرفته ترین مکتب سیر و سلوکی در میان علمای حوزه است اشکال مهمی وجود دارد که شاید آن را از مسیر توحید حقیقی که اصحاب این مسلک، مُصرّ بر آن هستند دور نماید و آن تمرکز بر «نفس» است که هر چند آثاری به دنبال دارد اما به پایه سلوک قرآنی که همانا تماس مستقیم است نمی رسد. روایات عجیبی در این زمینه داریم که من نمیدانم اصحاب این مسلک، چگونه آن ها را دال و شاهد بر مقاصد این مسلک دانسته اند! چون همه آن ها به صراحت، دلالت بر معرفه الله به طور مستقیم و بی واسطه می نماید که همان روش قرآنی است و نفس یکی از وسایل و ابزار آن است.
******************************
25. مفهوم «عَبَدَ یَعبُدُ» در قرآن کریم به خوبی رمزگشایی نشده است؛ زیرا این تعبیر در قرآن یک مفهوم تشکیکی و کششی دارد یعنی نخست از عُبودت (بردگی) شروع می شود و در مراحل عالی تر به حالت عبادت (بندگی) می رسد. در واقع اگر عبادت را یک رابطه مشتاقانه و متواضعانه از جانب عابد نسبت به معبودش بدانیم پس باید بپذیریم که همه ما دارای چنین حالت متعالی و شریفی نیستیم بلکه بسیاری از افراد در مراحل اولیه، تنها احساس اطاعت و بردگی برای خدا می کنند.
برای همین است که در آیات قرآنی گاهی چنین معرفی می کند که همه چیز عبد اوست و گاهی می فرماید برخی عبد شیطان اند. و یا اشکالی که در ایاک نعبد به نظر می رسد منتفی می شود چون صیغه متکلم مع الغیر در نعبد به معنای این است که ما از قول دیگرانی که چه بسا نمی خواهند خدا را عبادت کنند می گوییم خدایا همه ما تو را می پرستیم در حالی که چنین نیست و ما تنها از جانب خودمان می توانیم اظهار نظر کنیم که خدایا عبادتت می کنیم. اما اگر نعبد را به معنای عبودت بگیریم معنا و استعمالش درست درمی آید چون ما همگی واقعا عبد و ریزه خوار سفره او هستیم. البته افعال قرآنی در این باره گستره عظیمی از عبودت (بردگی) تا عبادت (بندگی) را شامل می شود. پس «ایاک نعبد» لزوما به معنای «ترا عبادت می کنیم» نیست بلکه در اصل به معنای «ترا عبد می شویم و برایت بردگی می کنیم» است. آدمی آنقدر باید آزمایش شود تا دیگر شرطی برای عبودیت نگذارد که بگوید من تنها در این صورت یا در آن صورت عبادت می کنم. اگر خدا کسی را رها کند هرچند او از زیرمجموعه عبادت خارج شده اما از زیرمجموعه عبودت خدا خارج نشده است و کاملا در دسترس خداست. رسول خدا در دعای مختصری که دارد همه این ها را یکجا از خدا طلبیده که او را در هیچ مرحله ای رها نکند و آن دعای معروف است که: الهی لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابداً.
******************************
26. در سال 92 به اذن و فضل الهی تمام پول و سرمایه ام را در مؤسسه ای معتبر گذاشتم تا دیگر به پول و سرمایه مادی نیندیشیم بلکه به دنبال دستمایه معنوی باشم. در همین راستا فالی به دیوان امام خمینی زدم که به نظرم چیزی آمد که باید می آمد:
ای پیـر طـریق، دسـتگیـری فرما * طفلیم دراین طریق، پیری فرما
فرسوده شدیم و ره بجایی نرسید * یارا تو در این راه امیری فرما
—— —– —– —– —– —- —– —– —– —– —- —– 
هشیاری من بگیر و مستم بنما * سرمست ز باده السـتم بنما
بر نیستیم فزون کن از راه کرم * دردیده خودهرآنچه هستم بنما
******************************
27. یک پرسش مهم: اگر خدا ما را در دوزخ یا شبیه آن در همین دنیا بیندازد و ما را با بلایا و مصائب توبیخ نماید چکار خواهیم کرد؟
اگر به تضرع و ابتهال بپردازیم و مسکنت خود را ببینیم پس انشاالله اهل نجاتیم و مانند پدرمان آدم، هنوز انسانیم یعنی از برخورد تند خدا ناراحت و غمگین شده و با اعتراف به گناه، توبه خواهیم کرد. اما اگر حالمان گرفته شد و عصبانی شدیم و حتی به خدا چند تا بد و بیراه هم گفتیم پس شک نکن که شیطانیم. آنگاه بندگی خدا را نوعی «بند» می دانیم که ما را به «گی» خوردن انداخته است. (گی به زبان لُری همان مدفوع است)
این گونه بندگی ها از نوع بندگی شیطانی است که خدا را تا جایی می خواهد که خدا او را بخواهد و لذا با کوچکترین تصمیمِ متفاوت از جانب خدا، ناگهان با او بنای مخالفت را گذاشته و می خواهد خدا را نابود سازد اما چون دستش نمی رسد لذا ناچار است فقط غُر بزند و یا به نحوی خود را تخلیه کند مثلا با بندگان خدا در می افتد و یا خودخوری می کند و یا ناامید می گردد و یا بی حوصله میشود، وو …. .
حالا دوباره به سؤال قبلی بر می گردیم که اگر خدا ما را گرفتار آتش جهنم کند چکار خواهیم کرد؟ که در اینجا جواب امام سجاد ع را که در دعای ابوحمزه آمده است با هم مرور میکنیم:
ِ إِلَهِی لَوْ قَرَنْتَنِی بِالْأَصْفَادِ وَ مَنَعْتَنِی سَیْبَکَ مِنْ بَیْنِ الْأَشْهَادِ وَ دَلَلْتَ عَلَى فَضَائِحِی عُیُونَ الْعِبَادِ وَ أَمَرْتَ بِی إِلَى النَّارِ وَ حُلْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَ الْأَبْرَارِ مَا قَطَعْتُ رَجَائِی مِنْکَ وَ مَا صَرَفْتُ تَأْمِیلِی لِلْعَفْوِ عَنْکَ وَ لَا خَرَجَ حُبُّکَ مِنْ قَلْبِی أَنَا لا أَنْسَى أَیَادِیَکَ عِنْدِی وَ سِتْرَکَ عَلَیَّ فِی دَارِ الدُّنْیَا سَیِّدِی أَخْرِجْ حُبَّ الدُّنْیَا مِنْ قَلْبِی‏ ,,,,
امام سجاد عرض میکند خدایا اگر مرا با کُنده های جهنم ببندی و اگر مر از جاری شدن رحمتت محروم کنی و اگر مرا نزد بندگانت در محشر رسوا کنی و اگر دستور دهی که مرا به آتش دوزخ دراندازند و اگر مرا از خوبان و نیکان جدا کنی هرگز امیدم از تو قطع نخواهد شد و هرگز از آرزوی عفو و گذشت تو منصرف نخواهم شد و هرگز محبت تو از دلم خارج نخواهد شد! چراکه من لطفهای تو را درباره خودم هرگز فراموش نمیکنم که چگونه مرا در دنیا مستور و آبرومند نگهداشتی.
آنگاه حضرت سجاد گویی به ریشه همه مشکلات اخلاقی اشاره کرده باشد عرض میکند خدایا فقط حب دنیا را از دلم خارج کن. زیرا همین حب لعنتی است که ما را مستوجب دوزخ و خشم الهی می سازد.
******************************
28. بحث از «قرآن» به عنوان یک بحث ممتاز دینی، موضوعی است که همیشه از دلمشغولی های شیرین من بوده است. از جمله این بحث ها این است که فهمیدن قرآن را چگونه باید توضیح داد؟ به نظرم باید از چند جهت در باره این موضوع سخن گفت:
1) این که اساسا آیا خدا با مردم جهان در هر دوره و عصری کار دارد یا ندارد؟ به هر حال اگر ثابت شود که خدا با مردم این عصر هم کار دارد پس جای این پرسش جدی است که از چه طریقی خواسته هایش را به اطلاع ما خواهد رساند؟ یا باید بگوییم لابد کتاب آسمانی یا جزوه ای و خطبه ای بالاخره باید وجود داشته باشد که خدا مقاصدش را به بشر تفهیم کرده باشد و او را از راز خلقت و اهداف زندگی زمینی بشر با خبر کرده باشد.
2) این که اگر قرآن مردم عصرش را متقاعد کرده بود که یک کتاب ممتاز آسمانی است پس باید مفاهیم و مدالیل مورد فهم و قبول آن عصر را که با واکنش منفی پیامبر مواجه نشده بود معتبر دانست چون پیامبر آنها را رد نکرد. اما حالا این مردم چگونه باید مفاهیم و معلومات خود را با محتویات قرآن هماهنگ کنند؟
3) آیا کلام و الفاظ می توانند تمام حقیقت را نشان دهند؟ و آیا کلام بدون سطح و عمق است؟ آیا کلام ها در یک سطح و یک عمق قرار می گیرند؟ آیا آنچه مردم عصر نزول می فهمیدند مردم این عصر هم باید همان را بفهمند؟ و آیا تفاوت فهم های عصر نزول و عصر کنونی لزوما نباید ایجابا و سلبا فرق کند؟
4) آیا اساسا حقیقتی که قرار است الفاظ از آن گزارش کنند یکسان است یا تشکیکی بودن و ترتّب داشتن و مرحله داری حقیقت، در الفاظ و تراکیب و تعابیر تاثیرگذار بوده و مانع از واقع نمایی تام کلام نسبت به حقایق عینی و ذهنی می گردد؟ و به زبان دیگر، هنوز وجود کتبی نتوانسته همه وجود لفظی را در کتابت منتقل سازد پس چگونه انتظار داریم که وجود لفظی، همه ی وجود ذهنی را نشان دهد؟ تا چه رسد به این که وجود ذهنی بخواهد همه ی وجود عینی را بفهمد یا نمایش دهد! پس چه باید کرد؟
5) تکلیف ایمان دینی و عمل به کتب مقدسه آسمانی که باید برخوردار از قطعیت و یقین باشند در حالی که مباحث ما همگی ظنی است چه می شود ؟
6) سهم واسطه های دینی اعم از راویان، مجتهدان، مراجع تقلید، خطیبان و حتی مداحان و عوام در انتقال دین واقعی یا دین مفهوم یا مزعوم خود و تبیین آن چقدر است؟
7) آیا این اتفاق وحشتناک تنها برای دین و مباحث و علمای آن رخ می دهد یا برای همه علوم و علماء می توان چنین بمب ساعتی ساخت که با تیک تاک خود هر لحظه کیان وجودی و استمراری مواریث قدیم و مفاهیم جدید را تهدید به انفجار می-نماید؟
******************************
29. «آیه» و «أیْ» قریب المعنی هستند یعنی منظور و معنای خاصی را نشان می دهند. پس آیات الهی چه قرآنی و چه انسانی و چه جهانی همگی مفهوم «معناداری» را می رسانند. به زبان دیگر قرآن کریم می خواهد بگوید که جهان شما معنادار است و هر اتفاقی که در آن رخ می دهد منظوری در پشت آن نهفته است که آدمی باید سعی کند تا آن را دریابد.
******************************
30. روانشناسی غرب سعی می کند آدمی را با همین وضعیت زمینی، صنعتی، مدرن، آزادیخواهانه و نفسانی درمان کند یا تسکین دهد درحالیکه این امر ناشدنی است ولذا هر روز که می گذرد به آمار کمّی و کیفی بیماری های روانی در غرب افزوده می شود.
اما آنچه که در آموزه های قرآنی ما وجود دارد این است که باید چیز دیگری شد تا مشکلات حل شود. توضیح اینکه کِرم، حیوانی است بسیار ضعیف که با حرکت کُند خود به هر صیادی فرصت می دهد که او را شکار کند و غذایش نیز بسیار کم و بی اهمیت است و چیزهای زیادی را نمی تواند تماشا کند اما پروانه که همان کرم داستان ماست به دلیل تغییر در ساختار فیزیولوژیکی خود قادر به پرواز و تماشای بیشتری از مناظر خواهد بود و غذای او از برگ گیاه به شهد گل ها تبدیل می شود و صیادان به راحتی نمی توانند او را شکار کنند.
ما نیز در زندگی خود تا زمانی که به موضوعات زمینی می اندیشیم و آن ها برای ما مهم هستند گرفتار همین قضایا خواهیم بود. اما وقتی که موضوعات ذهنی ما ارتقا یافت و در صدد کسب ثواب و رضایت الهی شدیم ناگهان گویی کتاب زندگی ما ورق خورده باشد و به صفحه ای از شادمانی ها و راحتی ها رسیده باشیم که با زمان کِرم بودن ما تفاوت بسیاری دارد. اینجاست که حیات طیبه و نفس مطمئنه بجای حیات خبیثه و نفس اماره رخ می نمایند و از ما انسان دیگری می سازند که مشکلاتش مسائل پیش پاافتاده ی دنیای معاصر نخواهد بود.
آیا ما همینیم که هستیم یا شخصیت دیگری داریم؟ چه کسی یا چه چیزی می تواند به ما نشان دهد که ما واقعا چیستیم و کیستیم؟ به نظرم همه موافقیم که بشر باید تست شود. این همان ابتلایی است که قرآن از آن سخن گفته است. اما این تست الهی و ابتلاء جهانی می تواند به شکل مثبت و در راستای نعمت باشد یا به شکل منفی و در راستای نقمت. (بلوناهم بالحسنات و السیئات). نشانه پیروزی و موفقیت در این تست ها قرب الهی و رغبت به عبادت و خداست و نشانه شکست و رفوزگی، دوری از خدا و بی میلی به دین و عبادت اوست. «یأس» و ناامیدی مشکل بسیاری از جوانان و مردم روی زمین است. اما یاس دو چهره دارد: یکی یاس سرد که از روی نادانی و جهل آدمی است که قدرت خدا را در تغییرها و تحول ها نادیده می گیرد. و دیگری یاس گرم است که از روی لجبازی و خشم پنهان آدمی است که مانند بچه ها چون به خواسته اش نرسیده لذا سرخورده و ناامید می گردد. این دومی درواقع نوعی کنش عصبی و غضبی از درون است که به شکل یاس خودنمایی می کند.
«تنهایی» بسیار شکوهمند است که شِکْوه های بشر را بیرون می ریزد. آدمی در هنگام تنهایی می فهمد که چه هنگامه ای به پا شده و چه اعجوبه ای است. عبادات اسلامی به ویژه نماز و بالاخص نماز شب در ایجاد فضای تنهایی نقش مهمی دارند. ما در تنهایی متوجه می شویم که غذا، زن، پول، مردم، شغل، تماشای فیلم، شنیدن موسیقی، قدرت، شهرت، تفریح، خواب، اخبار و صدها چیز دیگر چه آثار تخریبی در روح و روحیه ما دارند. چون ما در این موارد گم می شویم و خود را نمی بینیم تا این که دوباره گرفتار تنهایی شویم و سپس همان آش و همان کاسه!
درواقع آنچه در کلام شریف امیر المؤمنین ع به عنوان معرفت الهی نام برده شده برای برخی از آدم ها یک معرکه و مصیبت است نه یک معرفت. امام ع فرمودند: عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَم‏. اما همین سه مشکل اگر برای انسان معاصر پیش بیاید بجای افزایش معرفت به خدا، احساس دلسردی و کینه به خدا پیدا خواهد کرد و از عبادت و معرفت دورتر خواهد شد. بشر امروز متواضعانه نمی گوید آیا دستی بیرون از من، وجود دارد که عزائمم را فسخ و عقودم را منحل و تصمیماتم را نقض کند؟ چه خوب شد که شناختمش پس باید احترامش کنم. بلکه بشر امروز می گوید چرا چنین دستی از بیرون کارهایم را خراب می کند؟ اگر گیرش بیاورم می دانم چه کارش کنم! و این یعنی نه عبودیت خود را پذیرفتیم و نه ربوبیت خدا را. و این یعنی شیطان الانس شدن. و این یعنی استکبار. و این یعنی کفر و کفران. و این یعنی جدا کردن مقام خلق و امر. و این یعنی تکرار داستان شیطان.
قید «سبحانه» در کلام مولی ع حاکی از رد همین احساسات غلط شیطانی است که توهم نشود خدا در این فسخ ها و نقض ها تقصیری دارد. این ها در گستره مشیت او رخ می دهند که بسیاری از آن ها از رضایت الهی به دورند. درواقع عامل این ضربات چه دیگران باشند و چه خدا بالاخره بهتر است که بشر پی به نیروهای دیگری غیر از اراده و خواسته ی خود ببرد و گمان باطل نکند که هر چه را خودش خواست لابد قابل دسترسی برای اوست.
من فکر می کنم زندگی بر اساس «خواستن» باید تفسیر شود یا تغییر یابد. خواسته من، نخستین عنصری است که خودم احساسش می کنم و به حیات و ممات و لذت ها و رنج هایم مربوط می شود ولذا در مرکز قرار می گیرد که سه ضلع مثلث خواسته های دیگران آن را دربرگرفته است که عبارتند از : خواسته خدا، خواسته شیطان، خواسته مردم.
سؤال اساسی این است که من مگر چه می خواهم که این چنین خواستن من در محاصره سه خواسته دیگر قرار گرفته که خدا از من چه می خواهد؟ و شیطان از من چه می خواهد؟ و مردم از من چه می خواهند؟
نکته مهم این است که سؤالی که در وسط و مرکز این مثلث قرار می گیرد نقش تعیین کننده ای دارد که همانا سؤالِ «من چه می خواهم؟» است اما ناگفته نماند که انسان پس از تحقیق حق و تحقق به حق متوجه می شود که سؤالِ «خدا از من چه می-خواهد؟» درواقع اصل و مرکز این مثلث و بلکه کل هستی بوده است و باید باشد. دیانت از همین جا شروع می شود.
تا زمانی که اصل را سؤال خودم قرار دهم درواقع به نوعی اومانیسم گردن نهاده ام و خودم را سرگردان کرده ام تا چه رسد به اصل قرار دادن سؤالات دیگر که مملو از شرارت شیطانی و زحمت ها و دردسرهای مردمی است. جالب این است که سؤالِ «خدا از من چه می خواهد؟» درواقع دوباره به «من چه می خواهم؟» برمی گردد که ما آن را با نام بهشت ابدی و رضوان الهی می شناسیم.
معاذ الله انسان اگر خودش را بجای خدا بگذارد به سادگی خواهد دید که او با آنهمه رحمتی که دارد درباره انسانش هرگز به اینهمه بدبختی رضایت نمیدهد. پس اینهمه زوری که ما میزنیم که در دنیای خود مرفه و راحت باشیم چندمیلیارد برابر آن را خدا نیز خواهان است تا ما را در دنیای دیگر به رفاه و راحتی یعنی بهشت برساند. خیلی عجیب و هیجان انگیز است که غربی-ها وقتی ذهن و دل خود را تماما دنیایی کردند پیشرفت غول آسایی کردند و این یعنی اگر انسان، تمامیت ذهن و دلش را به دنیای دیگر بسپارد چندین برابر در امر ایمان و معنویات پیشرفت خواهد کرد. غربی ها، دنیا باورشان شده اما ما آخرت، باورمان نشده است.
آیات و روایات به گونه ای درباره رنج ها و لذت های دنیا سخن می گویند که هیچکس را یارای آن نیست که به صرف داشتن دنیا احساس امنیت الهی بکند کما اینکه هیچکس هم نباید به محض بلایا و مصائب دنیا احساس ناامنی و ذلت بکند.
پس از دو زیارت امام رضا ع که در همین اسفند 94 برایمان رخ داد کم کم بوی عطر معنوی رضوی را احساس می کنم. چندروز پیش درباره خواهش های زندگی و به پایان رسیدن آن ها الهام عجیبی به من شد. توضیح اینکه احساس کردم همه چیزِ زندگی برایم تمام شده و من گویا میلی به دنیا ندارم و فقط آماده سفر آخرتم، اما در ته دلم شک داشتم که اینهمه آمادگی برای مرگ داشته باشم درحالیکه هنوز قلبم گرفتار و آشوب زده است. ناگهان ملهم شدم که من از روی لجبازی و غیظ می-گویم حوصله دنیا را ندارم درست مانند کسی که خواسته اش را به او نداده اند ولذا عصبانی شده و از همه چیز دل کنده و ناامید گشته است. ناگهان دیدم مشکل من اینست که چرا آزادِ آزاد نیستم تا هرچه دلم می خواهد انجام دهم؟ و چرا هرطور که دلم می خواهد نمی توانم بر ضد دشمنانم اقدام کنم؟ و چرا توان من کم است که نمی توانم هر زنی را خواستم دراختیار بگیرم؟ ووو…. اینجا بود که متنبه شدم که اساسا ما هنوز همان دو آرزوی پدرومادرمان آدم و حوا را که ابلیس از همان طریق، آنان را وسوسه کرده بود می خواهیم و آن شجره الخُلد و مُلک لایبلی است. خلد و ملک یعنی جاودانگی در عین پادشاهی که آرزوی اصلی ماست. ملک اشاره به اقتداری است که درست مانند یک پادشاه هرکاری که دلمان خواست با رعیت خود انجام دهیم.
درواقع «قدرت بی پایان» یا به تعبیر دقیق تر «خدایگان شدن» از خواهش های همیشگی و اصلی انسان است که البته خدای متعال نیز از گذاشتن این حس در آدمی پشیمان نیست بلکه فقط می خواهد آن را تهذیب و تصفیه کند یعنی همین قدرت بی پایان را در بهشت برین به ما خواهد داد بشرط العبودیه.
ناگهان حس کردم که آری اگر قدرت بی پایان و جاودانه ای دراختیارم بود هرگز میل به مرگ و تمایل به سفر به آخرت در من شکل نمی گرفت و من اصلا کاری به خدا نداشتم. پس عرفان کنونی من یک حقه بازی و مکر است که خودم را می فریبم و گمان می کنم که عاشق خدا شده ام و میل به آخرت دارم و یا از دنیا و مافیها خسته و ملول گشته ام! آنگاه یاد گربه و پیفش و گوشتی که به دستش نمی رسید افتادم.
چندروزی که با این اندیشه ها دست به گریبان بوده ام ناگهان جلوه ای دیگر رخ نمود که هرچند سابقه داشت اما به نحو شفافی بروز کرد و آن اینکه ما باید تکلیف این قضیه را روشن کنیم که آیا بالاخره ما «زندگی» را می خواهیم یا «بندگی» را؟
به نظر می رسد که چند وجه در اینجا وجود دارد:
• فقط زندگی
• فقط بندگی
• هم زندگی هم بندگی
• نه زندگی نه بندگی
غربی ها نماینده وجه اول اند کما اینکه صوفی ها و برخی آخوندان نماینده وجه دوم اند. برخی از روشنفکرنماها و مذهبی های سطحی به وجه سوم گرایش دارند. و افراد مایوس که میل به خودکشی دارند وجه چهارم را دنبال می کنند.
وجه پنجمی که به من افاضه و اضافه شد این بود که در دین اسلام و دعوت قرآنی نخست باید بندگی را سرلوحه خود قرار دهد اما کم کم از همین بندگی، زندگی ای به وجود می آید که قرآن از آن به حیات طیبه تعبیر می کند. این همان زندگی معقول و مبارکی است که مورد تایید اولیاست و اساسا زمین، تنها ارزش این گونه زندگی را دارد وگرنه سراسر لهو و لعب است. درواقع زندگی ماقبل بندگی ارزشی ندارد و دردسرآور است ولو اینکه بندگی هم در کنارش باشد مثل بسیاری از مردمی که عوامانه ایمان دارند و عوامانه عمل می کنند فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون.
اما زندگیِ مابعدِ بندگی، یک زندگی ارزشی و سراسر ثواب و فیض است که اسلام درصدد ایجاد و تقویت چنین گونه ای از زندگی است که انسان مؤمن با وجودِ لذت بردن از مواهب طبیعی و حتی ازدواج زیاد و تفریحات سالم همیشه آمادگیِ مجاهدت و شهادت و سخاوت را دارا باشد. برای کسب این زندگی دوم یا همان حیات طیبه، درست باید از طریق کسب زندگی اول یا همان حیات دنیا اقدام کرد یعنی تمایل زیاد، ارتباط زیاد، یادآوری زیاد، حسرت خوردن، غصه خوردن برای از دست دادنش، التماس و دعا برای به دست آوردنش و بسیاری از این شیوه ها را باید درباره کسب حیات طیبه إعمال کرد. اینست که طلبه های حوزوی و نیز پاسداران آمادگی بیشتری برای کسب حیات طیبه دارند برخلاف قشرهای دیگر جامعه به ویژه دانشجویان و دانشگاهی ها.
جالب اینست که بشر، خلد و ملکی را که آرزوی رسیدن به آن ها را دارد در همین زندگی دوم و حیات طیبه که از دگردیسی بندگی حاصل می شود خواهد دید. تست این مقام به اینست که همیشه انسان با خود بگوید: اول بندگی بعدا زندگی و عمل کند.
زندگی بر اساس دین وحیانی سه ویژگی بسیار مهم دارد که هیچ مکتبی در جهان دارای آن نیست و نمی تواند به ما درباره حل آن ها قول مساعد بدهد. واما آن سه ویژگی عبارتند از:
الف) حل کردن احتمالات مخوفِ پس از مرگ از طریق عقیده معاد و آخرت و ورود به بهشت و رضوان الهی.
ب) ارایه جامع ترین و کامل ترین تئوری زیستی به گونه ای که هر خطری و هر حادثه ای در قضاوقدر الهی جا می گیرد.
ج) گارانتی شدن و بیمه شدن توسط امدادهای غیبی الهی در جلب منافع غیبی و حسی و دفع مضار غیبی و حسی.
همانگونه که روشن است هیچ مکتبی در دنیا نمی تواند خیال ما را در سه مورد فوق راحت کند و ما را خاطرجمع سازد. و به-همین نسبت سه سؤال است که هیچ مکتبی به اندازه دین وحیانی قادر به پاسخ گفتن آن ها نیست. این سؤالات عبارتند از:
الف) از کجا آمده ایم و چه کسی ما را آفریده و به دنیا آورده است؟
ب) برای چه در دنیا هستیم و چرا ما را آورده اند و در دنیا چکار باید بکنیم؟
ج) پس از مرگ به کجا خواهیم رفت و بر سر ما چه خواهد آمد؟
******************************
31. تمام حقیقت هستی در سه جمله خلاصه می شود:
الف) اینکه به احدیت و صمدیت خدا ایمان داشته باشیم بدون هیچ قید و شرط.
ب) اینکه در همه امور عبد و مطیع خدا باشیم بدون هیچ قید و شرط.
ج) اینکه در انتها به لذت ابدی و بهشت جاویدان می رسیم بدون هیچ قید و شرط.