خطورات و خطرات و خاطرات من (۴)

93. ما انسانها بر سر یک دوراهی هستیم که یکی از آنها به پوچی درونی و تکرارِ ملال آور و بی معنایی فلسفی منجر می شود که همان صراط مغضوبین و ضالین است که عین گمراهی است و اگر بتوان اسم راه را بر آن گذاشت چیزی جز «صراط الجحیم» (راه دوزخ) نیست. این همان زندگی عادی (چه عامیانه و چه عالمانه) است که متاسفانه امروزه می بینیم طیف عظیمی گرفتار آنند که به نوعی هنرپیشگی و تصنع رفتاری و تظاهر به خوش بودن منتهی می گردد(انما الحیاه الدنیا لعب و لهو).
اما راه دیگر، ما را به معناداری در زندگی و نماز و انتظار و تحول دائمی (کل یوم هو و نحن فی شأن) سوق می دهد که همان صراط مستقیم و صراط مُنعَمین است که عین حیات طیبه و حیات برتر (لَهِیَ الْحَیَوان) است. این زندگی، جدی ترین نوع زندگی است.
مراد من از معناداری این است که هریک از ما به عنوان یک «کلمه» در قاموس جهان، معنای مستقلی داریم و هرگاه در جمله ا ی از جملات جهان ذکر شویم به آن جمله معنا خواهیم داد. یعنی ما در تنهایی معنا داریم و در بین جمع نیز معنا داریم.
مراد من از «انتظار» انتظار فرج در همه عرصه هایی است که به خدا و آخرت منتهی می شود که البته اعظم آن ها انتظار ظهور حضرت مهدی ع است. در همین راستا ما باید همیشه منتظر باشیم که حضرت صاحب چه ماموریتی از راه دور (یا نزدیک) به ما میدهد تا از ایشان اطاعت کرده و آن را به انجام برسانیم ولی چون دسترسی مستقیم به حضرتش نداریم فعلا باید نظام ولایت فقیه را جایگزین آن کنیم.

******************************

94. «انتظار» مفهوم عجیبی دارد چراکه تمامی انسان ها براساس انتظار زندگی می کنند، حتی شیاطین و ملائکه بر اساس انتظار در عالم غیب، فعالیت میکنند چراکه شیاطین همیشه در انتظار گمراهی بشر، و ملائک پیوسته در انتظار هدایت بشر هستند.
اما مردم دنیا هریک به اندازه فهم و شعور خود انتظار چیزی را می کشند که برای آنان جالب یا مورد نیازشان است. به طور کلی اهل دنیا انتظارِ رسیدن به نعمت ها و امتیازات دنیا را می کشند، و اهل آخرت انتظار ثواب و رسیدن به نعمت های بهشتی را.
به همین نسبت هر کسی می تواند شخصیت خود را ارزیابی کند که چی هست و چه اندازه هست. ازقضا همین انتظارات است که شخصیت ما را می سازد، چون کسانی هستند که انتظارات بی ارزشی دارند مثل اینکه به نان و نوایی برسند یا با زنی رابطه ی جنسی برقرار کنند یا گروهی او را تحویل بگیرند و تمجیدش کنند یا کمی پول گیرش بیاید یا لقمه ای از مجلسی عایدش گردد و… که همه این ها انسان را به قهقرا می برد و او را کوچک می کند.
اما کسانی که انتظار صلح جهانی و عدالت جهانی را می کشند یا انتظار یک مرگ خوب را می کشند یا انتظار می کشند که مستمندان را دستگیری کنند یا کسی را ارشاد و هدایت نمایند یا مشکل علمی و معمایی را حل کنند طبعا مقام برتری خواهند داشت.
انتظارات متوسطی نیز وجود دارد مثل انتظارات کارمندی که افزون بر بی ارزش بودن واقعا انسان را پیر و از زندگی سیر می کند، مانند انتظار تمام شدن اقساط وامی که گرفته اند یا انتظار پایان یافتن سال برای رفتن به تعطیلات نوروزی یا انتظار پُرپول شدن جیب همسران برای شتاب گرفتن در خریدن وسایل منزل یا خوراکی ها و… که خیلی از این ها واقعا روح آدمی را تنزل می دهد.

******************************

95. مغز ما، قلب ما، رغبت ما، و برنامه های ما جوری طراحی شده که اهل دنیا باشیم و دنیا مونس ما باشد. البته ناگفته نماند که وقتی به آرزویی می رسیم خیلی زود بی حوصله و دلزده می شویم. واقعا چرا؟ چرا این پروسه پرشور بودن و سپس بیحالی دایما تکرار میشود؟ ماجرا از چه قرار است؟ در پاسخ شاید بتوان چند عامل مشترک را نام برد:
1. نسیان و فراموش کردن مواعظ و سخنان دلچسب آخرتی که حتی پاشنه آشیل پدرمان آدم ع بود.
2. تردید و نداشتن یک تصمیم قاطع که موجب فقدان عزم و اراده می شود کما اینکه درباره آدم فرمود فلم نجد له عزما.
3. تسویف و تاخیر انداختن کارهای سلوکی که موجب کمرنگ شدن تصمیمات و از بین رفتن تلاش های خوب است.
4. عادت به زندگی یللی تللی که وقتی می خواهیم عاداتمان را تغییر دهیم گویا داریم قبض روح می شویم و می میریم.
5. کنترل نکردن چشم و گوش و زبان و از همه مهم تر خیال. اگر سوژه های آن ها از جنس آخرتی نباشد کارمان گیر پیدا می کند.
6. ترک تلاوت، کمبود زیارت، ضعف عبادت، و حذف ادعیه از عوامل مهم دنیازدگی و آخرت زدایی است.
7. عدم تصویر روشن از حیات طیبه و عدم درک بلایا و عدم فهم درست از دوگانه لذت و رنج در زندگی، از عواملی هستند که آدمی را به یاد ریشه های دنیادوستی و گریز از آخرت وامی دارد. و شاید علل دیگر.

******************************

96. عنصر مانع از سلوک دقیقا همان چیزی است که قرآن از آن به حیات دنیا یاد میکند. دنیا مانند یک منظومه شمسی است که چندین سیاره را به دور خورشید نفس، در اطراف خود نگه میدارد. همیشه چند موضوع چسبناک در مغز ما جولان می دهد که همانها دنیای ما را تشکیل می دهند که البته از اوصافی که قرآن درباره دنیا به کار برده بیرون نیست.
دنیا لعب است یعنی یک بازی که با هم وارد دادوستد می شویم و چیزی می خریم و چیزی می فروشیم و روز را به سر می آوریم.
دنیا لهو است یعنی ما را از کارهای مهمتری مثل آخرت و گذر عمر غافل و سرگرم می سازد مثل زن و غذا و تفریحاتی که داریم.
دنیا زینت است که واقعا با دلربایی ها و فریب کاری های خود ما را جذب خود می کند تا از او سیر نشویم و باز مشتاقش باشیم.
دنیا تفاخر است یعنی پیوسته خود را یک سروگردن از دیگران بالاتر می بینیم و افتخاراتمان را ذکر می کنیم و شگفت-انگیز می شویم.
دنیا تکاثر است یعنی در داشتنی های خود مسابقه می دهیم و در یک رقابت کور و بی پایان همیشه در حال چشم هم-چشمی هستیم.
بدیهی است که وقتی این موارد فوق را دراختیار نداریم پیوسته باید غصه بخوریم و به نابودی خود یا دیگران بیندیشیم.
وقتی ما را در لعب و بازی دنیا راه نمی دهند یا مالی نداریم که بازی بازار بکنیم چه می شود؟ آری احساس تنهایی خواهیم کرد.
وقتی از لهو و سرگرمی خبری نیست چه می شود؟ آری دچار پوچی و بی هدفی می شویم و از فرط بیکاری در غم فرو می رویم.
وقتی زینتی نیست که ما را جذب کند چه می شود؟ آری فقط زشتی های جهان را می بینیم و همه چیز آزاردهنده خواهد بود.
وقتی اسباب تفاخر را نداریم پس باید در درد حقارت و کوچکی بمیریم چراکه عملا و علنا دیگران به تفاخر روی می-آورند.
وقتی وسایل تکاثر را دراختیار نداریم پس همیشه باید احساس عقب ماندگی کنیم که همراه است با احساس شکست و ورشکستگی.
اینست دنیای فکسنی ما!!!
ما باید خود را از این دایره دنیایی خارج کنیم وگرنه یکی از این چسب ها به سراغ ما می آید و ما را بالاخره و به هر نحوی به دنیا متصل می سازد. این چرخه حیات مادی مانند چرخ فلک است که اگر روزی ما بالا هستیم و دیگران پایین، به زودی، روزی آنان بالا می روند و ما پایین. مغز ما متاسفانه با همین چرخه لعنتی عادت کرده و سیستم خطرناکی از عناصر دنیایی را با خود می کشاند. ما در هنگام بلایا یا رفاه چه کار می کنیم؟ آیا جز همان کاری که مغز ما در گذر زمان از این و آن یاد گرفته است؟! پس در کنار هراس از نفس باید از ناس نیز هراسید، کما اینکه خناس نیز به این منظومه افزوده می شود.
وَ قَالَ ع‏: مَنْ وُقِیَ شَرَّ ثَلَاثَهٍ فَقَدْ وُقِیَ الشَّرَّ کُلَّهُ لَقْلَقَهُ وَ قَبْقَبَهُ‏ وَ ذَبْذَبَهُ. لَقْلَقُهُ لِسَانُهُ وَ قَبْقَبُهُ‏ بَطْنُهُ وَ ذَبْذَبُهُ فَرْجُهُ. (معدن الجواهر کراجکی)
ساختار و بافتار ذهن و قلب ما با همین رویکرد دنیایی شکل گرفته است. برای نجات خود باید حتما سازه ی دیگری بسازیم.
برای این کار شاید نافع ترین عمل، تلاوت قرآن و قرائت احادیث معصومین ع است. مضامین این نصوص دینی، دنیای دیگری را در ذهن و قلب ما ترسیم خواهد کرد. کلام الهی نور است و نیز کلام معصومین (کلامکم نور). پس ما با این دریافت دینی، از ظلمات دنیا خارج می شویم و با نور قرآن و معصومین ع به فراخنای عالم غیب وارد خواهیم شد.
در کنار مطالعه قرآن و حدیث، دو چیز دیگر وجود دارد که به نحوی ذیل احادیث جا می گیرند اما مضمونا فرق دارند و آن ها «ادعیه» و «زیارات» هستند. خواندن ادعیه بسیار مفید است کما اینکه انجام زیارات معصومین ع انسان را در مسیر ثقل اصغر قرار می دهد و انسان، همراه با ولیّ الله معصوم به سلوک می پردازد.

******************************
97. در زمان های خیلی دور، روی زندگی اضطراری خیلی فکر می کردم. منظورم نوعی از زندگی با فشار است که از داخل یا خارج، بر ما تحمیل می شود. فشار از داخل مانند فشار غرایز، فشار نروزها، فشار ژن ها، فشار آرزوها، فشار حسرت ها، فشار آزادی خواهی ها، فشار توهمات و تخیلات وو … .
و فشار از خارج مانند فشار حکومت ها، فشار همسایه ها، فشار فامیل ها، فشار ارتزاق، فشار ازدواج، فشار وجود فرزند، فشار شغل ها.
حالا اگر روزی روزگاری این فشارها برداشته شود آیا ما به یک زندگی اختیاری و آزادانه خواهیم رسید؟ آیا واقعا در آن موقع بلدیم چکار کنیم یا بالاخره به یکی از همین سوژه های اضطراری گرایش خواهیم یافت؟ من در تجارب و مطالعاتم دیده ام که ما در حالت اختیار مزعوم دقیقا به همان سوژه های رایج قدیمی خودمان برمی گردیم اما این بار به طرز بچه-گانه ای دلمان می خواهد فقط به کیف و لذتمان برسیم و مانند بچه ها هرچه دلمان خواستیم انجام بدهیم.
این یک فریب شیطانی است که فکر می کنیم در هنگام آزادی و رفاه و ثروت و راحتی و لذت، کاملا آدم خوبی خواهیم شد. ما درواقع نمی توانیم خودمان را مدیریت کنیم بلکه باید مدیریت خود را به ربوبیت الهی بسپاریم. یعنی خدا با بلایایی که برای ما جور می کند و محدودیت هایی که برای ما ایجاد می کند به گونه ای حکیمانه و بلکه رحیمانه ما را رشد می دهد. این است که انبیا و اولیا از ابتلای الهی آنقدر شاد می شدند که از نعمت ها نمی شدند، چون آدمی دلِ آن را ندارد که خودش را بیازارد و محدود کند پس باید خود را به مربی سپرد.
بنابراین بهتر است که در هر وضعیتی که قرار داریم شروع به سلوک کنیم و منتظر تغییر شرایط یا بهبود اوضاع نباشیم، زیرا بهبودی اوضاع از زمانی شروع می شود که شما تصمیم به بهبودی اوضاع گرفته اید. این درواقع ماجرای سی تا مرغ تا سیمرغ است.
این ماجرا اشاره است به داستان عطار نیشابوری که مرغ های جهان تصمیم گرفته بودند به قله قاف بروند تا رهبر مرغان جهان را پیدا کنند. آنگاه همه به پرواز درآمدند و مسیر طولانی و دشواری را طی کردند اما متاسفانه تعدادی از آنان در مسیر مردند و تعداد دیگری اسیر دام و دانه های توی مسیر شدند. و همینطور از تعداد مرغان کاسته شد تا اینکه سی مرغ به قله قاف رسیدند اما از فرط خستگی خوابشان برد. وقتی که از خواب بیدار شدند دیدند خودشان به همدیگر چسبیده و یک مرغ بزرگ و زیبا شده اند که از آن به سیمرغ نام می برند. من این روند طی کردن از کثرت به سمت وحدت را «تئوری سی مرغ تا سیمرغ» می نامم.
اما این را باید پذیرفت که ما گاهی در سیاهچاله های خلأ های خود قرار می گیریم که انسان را متحیر و سرگردان می-سازد به گونه ای که انسان دوباره به همان سوژه های فشاری اول پناه می برد. اینجاست که من معتقدم هر کسی می-خواهد از این مهلکه جان سالم به در ببرد باید برای خود اشتغالات ثابتی را تعریف کند که به فراخور حالات مردم متغیر خواهد بود، مثلا برخی میل به دعا دارند و برخی میل به علم و برخی میل به صدقه و برخی میل به کمک به دیگران و برخی میل به تلاوت قرآن و برخی میل به تفکر و برخی میل به مطالعه و برخی میل به حضور در اماکن مقدسه و زیارات و برخی میل به جلسات مذهبی وعظ و خطابه ووو …. .
من قبلا میل به مطالعه احادیث و سپس میل به ختم دائمی قرآن و بیشتر از همه میل شدید به تفکر و بازنگری در مسائل اسلامی و بازنگاری آن ها داشتم که در این چند سال اخیر میلم بیشتر به سوی ادبیات معناگرای قرآن و سروسامان دادن به مطالب نوشتاری و نظرات علمی ام کشیده شده است. اینها پایه های زندگی ام بوده اند و هستند.

******************************

98. رمزگشایی سیستم مغز بسیار مهم است چراکه ایمان ما گاهی فقط ذهنی است و از سیستم مغز پیروی می کند. لذا باشناسایی کارکرد مغز می توان به راز ایمان های آبکی خود پی برد. احتمالا «ذهن» همان چیزی است که از آن در قرآن به «حِسْبان» تعبیر می شود و تعبیر «یحسبون» و «لایحسبنَّ» و مانند آن ها حاکی از نوعی محاسبه ذهنیِ بدون تکیه بر شرایط واقعی است.
در اینجا آیاتی شگفت انگیز از سوره کهف، کا را تمام می کند: «أَ فَحَسِبَ الَّذینَ کَفَرُوا أَنْ یَتَّخِذُوا عِبادی مِنْ دُونی‏ أَوْلِیاءَ إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرینَ نُزُلاً (102) قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرینَ أَعْمالاً (103) الَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً (104) أُولئِکَ الَّذینَ کَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَزْناً (105) ذلِکَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما کَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آیاتی‏ وَ رُسُلی‏ هُزُواً (106) إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً (107) خالِدینَ فیها لا یَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً (108)»
آیات 103 و 104 بسیار تکان دهنده است چون می تواند روی هر کسی که حسبانِ إحسان صنع دارد قابل تطبیق باشد.
اما با توجه به قبل و بعدِ این دو آیه می توان فهمید که حاسبُ الإحسان از چه شخصیت کافرانه ای برخوردار است که گمان می کند می تواند با ترفندها و تهدیدهای خود، اولیای خدا را به سوی خود بکشاند یا اصلا به دیدار خدا اعتقادی ندارد که مورد بازخواست قرار گیرد و نیز آیات و رسولان الهی را به تمسخر می گیرد.
هرچند عکس موجبه کلیه، موجبه کلیه نیست بلکه موجبه جزئیه است ولذا نمی توان هر حاسب الاحسانی را کافر انگاشت اما باید پذیرفت که مؤمنان باید جانب احتیاط را رها نکنند که مبادا در دام شیطانی این حسبان لعنتی گرفتار شوند.
در کنار این ذهن بازی یا حسبان، در نصوص دینی ما از چیزی به نام «عقل» یاد شده که آمیزه ای از کار مغز و قلب است. قلب در اصطلاحات دینی ما همان است که واقعیت را به خوبی متوجه می شود و واکنش مناسب را نشان می دهد. مغز، فقط از واقعیت ها عکس و فیلم می گیرد اما قلب، با خود واقعیت مواجه می شود و تاثیر می گیرد و حتی تاثیر می گذارد. اگر می خواهید کارکرد مغز را بهتر بفهمید آن را با رسانه ها مقایسه کنید. مغز یک نوع رسانه عصبی و گوشتی است که به فراخور حال و مقام شخص دارنده آن، در مراتبی شبیه مراتب روزنامه، کتاب، مقاله، رادیو، تلویزیون، سینما، موبایل، تبلت، لب تاب، کمپیوتر و دوربین و غیره در نوسان است که نقطه مشترک همه آن ها در این است که هرگز در خود ماجرا حضور ندارند و بازیگر نیستند بلکه تماشاگرند.
لذا ایمان ذهنی و حسبانی، ایمان تماشاگرانه است نه بازیگرانه. چنین فردی با تماشای صحنه های شگفت انگیز و سوزناکِ راهپیمایی اربعین و تعزیه خوانی و فیلم های مذهبی به وجد می آید و می گرید و آرزوی شهادت می کند اما متاسفانه وقتی که با خود واقعیت مواجه می شود ناگهان پس می زند، غافل می گردد، حوصله ندارد، بی رغبت می شود، می خواهد بگریزد، حتی شاید بستیزد و … .
حاسب الاحسان با انواع خیالبافی ها و توهمات شخصی زندگی می کند و وقتی که اطرافش خالی شد و تنها گشت ناگهان آن شخصیت حقیقی و بی احساس او بیرون می زند. او خودش را بدون روتوش و بدون هیچ گریم و نقابی خواهد دید. و متاسفانه این همان شخصیتی است که قرار است با آن وارد قبر شود و به ملائک موکل در قبر و سؤالاتشان پاسخگو باشد. آیا او چیزی از توحید و ولایت و ثواب یادش می آید؟ آیا نیت های او نورانیتی داشت که الان ملائکه بازجو را قانع و راضی کند؟ آیا او از خدا طلبکار خواهد بود یا بدهکار؟ آیا اگر اعمالش را عرضه کنند و او ببیند که حتی عمل خوبش سراسر بد بوده چه حالی خواهد شد؟
این جاست که در نصوص آمده که در قبر بر انسان خیلی سخت خواهد گذشت چراکه خواهیم فهمید که با دست خالی به دیار آخرت و سرزمین برزخ رفته است درحالی که حسِ کسی را دارد که با پول های تقلبی به یک شهر دور و بیگانه رفته است.
در نصوص دینی، از این ایمان ذهنی و خیالی با تعابیر گوناگونی یاد شده است، ازقبیل: ایمان مستودَع (دربرابر ایمان مستقر)، اسلام (دربرابر ایمان)، تکلف (دربرابر تکلیف)، ایمانِ از سر (دربرابر ایمانِ از دل)، اسلامِ صَحْنی (دربرابر ایمانِ حَرَمی)، و مانند آن ها… .
این همان است که منجر به نفاق می شود که در مرحله نخست و کمونِ اولیه خود، حالت تذبذب را دارد (مذبذبین بین ذلک لا الی هؤلاء و لا الی هؤلاء) ولی اگر اصلاح نشود و بهبود پیدا نکند به مرحله مرض قلبی خواهد رسید (فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا).

******************************

99. راه نفوذ به اعماق قلب، ذهنیتِ فعال و مؤثر است که از طریق عقلانیت، موعظه، ادعیه، و مانند آن ها تحت تاثیر قرار گرفته و کم کم راهی به سمت قلب باز می کند. برای اینکه این فرصت برای عقل و قلب پیدا شود که به یکدیگر نزدیک شوند چاره ای از پذیرفتن نوعی ریاضت جسمی نیست. این ریاضت در آموزه های دینی ما به صورت محدویت و محرومیت تجلی می کند.
مراد از محدودیت همان التزامی است که باید به احکام إلزامی یعنی واجبات و محرمات داشته باشیم که بو و رنگی از آن به عرصه بزرگ مستحبات و مکروهات نیز می رسد و انسان را به محدود شدن عادت می دهد تا فراتر از زمین، به آسمان هم بیندیشد.
مراد از محرومیت همان صبوری بر بلایا و مصایب زندگی است که در انواع تصادفات و درگیری ها و صحنه های تلخ زندگی تجلی می کند که رنگ و بویی از آن به عرصه وسیع غموم و هموم دنیا نیز می رسد، مثلا دچار تنهایی شدن، یار شفیق نداشتن، تنش های عادی میان خانواده ها، ناهنجاری یا ناهماهنگی فرزندان با والدین، دردسرهای خیابانی، دلگیری های نامعلوم، مشکلات خرید از بازار، و هزاران نوع از موضوعات زندگی که هریک به اندازه خود محرومیت هایی را به وجود می آورد که می تواند مالی، جانی، و آبرویی باشد.
بالاخره ما انسان ها در میان این همه محرومیت ها و محدودیت ها باید ساخته و پرداخته شویم تا آزمایش و ابتلای الهی تحقق یابد و انسان ها بفهمند که برای دنیا آفریده نشده اند بلکه عالمی دیگر بباید ساخت وزنو آدمی.

******************************

100. «خیالبافی» به تعبیر امام خمینی، سنگر مهمی در سلوک است که فتح آن راحت نیست. در مبارزه با خیالبافی باید به چند نکته توجه داشت:
1) اینکه ما در هنگام خیالبافی درواقع داریم حادثه مورد نظر را مدیریت و مهندسی می کنیم و این یعنی مهندسی خدا را نپذیرفتیم. ما فکر می کنیم با صحنه های خیالیِ ما دنیا جالب تر می شود. ولذا هرچقدر که خدا می خواهد چهره واقعی دنیا را با حوادث تلخش به ما نشان دهد ما ابلهانه مثل لورل و هاردی همه چیز را با خیالاتمان به خوشی و صحنه های مفرح تبدیل می کنیم درحالی که از پیام آن حادثه دور می شویم و این آن همان چیزی است که شیطان آرزو دارد.
2) خیالات ما هیچ حظّی از واقعیت ندارد پس فرد خیالباف در کدام جهان زندگی می کند؟ این جهانِ خیالی جهان عجیبی است که به خاطر کارکرد مخصوص مغز که بدون مواجهه با واقعیت می تواند واکنش مناسب را از خود بروز دهد می بینیم که انبوهی از واکنش های حسی از ما بروز می یابد درحالی که هیچ سوژه ی واقعی درکار نیست. این یعنی ساختن یک جهان انفرادی و توهمی که مکانیسم آن در خارج تعریف نشده است. حال اگر این شخص، با واقعیت خارجی مواجه شود چه بلایی بر سرش خواهد آمد؟ او آنچنان شوکه خواهد شد که گویی از مریخ آمده و از زندگی زمینی هیچ خبری ندارد.
3) فرد خیالباف به دلیل استفاده مفرط از ذهنیت و مغز خود متاسفانه در دیگر قسمت های ذهنی رشدی نخواهد داشت و اندام عقلی او همچنان کودکانه عمل می کند و در برابر حوادث دنیا «احساساتی» و دربرابر تلخی ها و مصایب، «بی ظرفیت» خواهد بود.

******************************

102. خانواده هرچند موضوع بسیار مهم تربیتی در اسلام است اما مهمترین مرحله سلوک در انقطاع الی الله است که سال های سال، انسان را گرفتار خود می سازد اما ما آن را به روی خودمان نمی آوریم. خانواده از همان روزهای اول ازدواج و تولد فرزند، تمامی هوش و حواس انسان را به خود جلب می کند که افراد نادان و بی تجربه همیشه فکر می کنند که باید رضایت مطلق خانواده خود را به دست آورد.
اینجاست که خانواده، بومِ بامِ زندگی می گردد که هرچند گاهی بلبلانه چهچه می زند اما ناله های جیغِ این جغد شوم نیز همیشه نگران کننده است.
آری همین خانواده است که انسان را وا می دارد که دائما دنبال پول برود و بلکه بدود، درحالی که نیازهای ما با کمتر از آنچه که داریم برآورده می شود. اما بیم ساختن زندگی برتر برای خانواده همیشه انسان را نگران می کند و همیشه مترقب است که دستش پر از پول و اقتدار مالی باشد درحالی که همین ها پاشنه آشیل سلوک آدمی است. خوشا به حال کسانی که همسرانشان و فرزندانشان با آنان در سلوک الی الله شریک و همدم می شوند.

******************************

103. آدم وقتی میان مشکلات قرار می گیرد تازه به نفسانیت و عقلانیت خود پی می برد که چقدر عقب است یا پیشرفت کرده است. واقعا در نظام سیروسلوک گاهی انسان به ریشه های ناراحتی خودش دست پیدا می کند و می بیند چیزی جز «راحت طلبی» و «جلوتر بودن» و «سرگرم بودن» را نمی خواهد که از حروف اولیه آن ها کلمه (رِجس) ساخته می شود. این رجس لعنتی گاهی انسان را از خدا و خلق گریزان می سازد و انسان حوصله هیچکس حتی خودش را ندارد درحالی که گمان می کند فیلسوف شده و نظریه ای تازه در جهان اندیشه درافکنده است و فلک را سقف بشکافته و پیشتاز میدان تفکر شده است. اما همه اش در یک جا جمع شده و به یک بن بست رسیده و آن رجس است.

******************************

104. آدمی وقتی دنیای نقد و لذیذش را دارد دیگر محال است که تن به انتخاب آخرت نسیه بدهد. این است که بلایا و تلخی ها و رنج ها باید بیایند تا این عروسک ها را از دست ما بگیرند که تا قبول کنیم دنیای دیگری بهتر از این هم هست.

******************************

105. غیظ داشتن بدتر از غیظ کردن است. آدمی به خاطر نرسیدن به خواسته های خود دچار غیظ مخوفی می شود که شاید از همه بیشتر، غیظ به خدا باشد. این غیظ و خشم هرگز حل نمی شود مگر از دو طریق: یکی اینکه ما به همه خواسته های خود برسیم که مسلما این امر در دنیا محال است و تنها در بهشت حاصل می شود. دیگر اینکه ما از خواسته های خود دست برداریم که این هم محال به نظر می رسد چون خواسته های ما درواقع بخشی از هویت ما هستند که به شکل آرزو تجلی کرده اند و دست برداشتن ازآن ها به منزله نابودی هویت ماست.
شاید طریقه سوم مشکل ما را حل کند و آن اینکه خدا می فرماید من خواسته های تو را در بهشت تامین می کنم و اگر در دنیا درست رفتار کنی و به خاطر خواسته هایت غیظ نکنی و حرامی را حلال نکنی حتی در همین دنیا تو را راضی خواهم کرد.
اما این موضوع نباید از پایین به بالا باشد بلکه باید از بالا به پایین اجرا گردد. منظورم این است که ما نباید با خدا اینطور معامله کنیم که اگر ما دین دار شدیم پس شما هم دنیای ما را آباد و خواسته های ما را اجرا کن وگرنه، نه. بلکه باید بگوییم ما به دین عمل می کنیم تا به بهشت برسیم ولی اگر خدا صلاح دانست در همین دنیا هم ما را راضی خواهد کرد و خواسته های ما را به ما خواهد داد مگر اینکه مشکلی پیش بیاید و انسان با دیدن خواسته هایش کم کم در ته دلش احساس بی میلی به آخرت بکند که در اینجا یقینا همه قبول داریم که چنین شخصی مانند بیمار و معتادی است که باید با روش های سخت بلایا ترک اعتیاد کند.

******************************

106. روح است و لجن. آدمی وقتی در لجن خود (حمأ مسنون) فرو می رود دنیایی می شود ولذا رفتارهای لجنی از او سر می زند و میل به زمین و زَیْن (زینت و زیبایی) و مَیْن (دروغ و فریب) دارد اما وقتی روح، تجلی می کند انسان آسمانی می شود زیرا روح، منفوخ از آسمان است و از نزد خدا آمده.
لجن، فرومایه است و اگر به خواسته اش نرسد لجن پرانی می کند و همه را متهم می سازد و افسوس و حسرتِ زمین و زمینیان را می خورد، اما روح، ریح است و مانند نسیم و باد، میل به پرواز دارد و به آسمان پر می کشد و می خواهد نزد خدا یعنی نافخ اصلی خود برود ولذا از دنیا دل می کند و چیزی او را عصبانی یا علاقمند نمی سازد.

******************************

107. ابلیس چندتا بدبختی داشت که همه آن ها را به آدم بیچاره تزریق کرده است:
یک) ناامیدی و مایوس شدن از خدا و رحمتش.
دو) نافرمانی و سرپیچی از دستورات خدا با چرا چرا کردن.
سه) شیطنت و منحرف کردن دیگران.
چهار) تکبر و خود را عالی تر از دیگران دیدن و انجام کارهای چشمگیر و شگفت انگیز.
پنج) حسدورزیدن و آرزوی نابودی امتیازات دیگران.
شش) دروغ گفتن برای پیشبرد اهدافش.
هفت) غیظ کردن و عصبانی شدن از خدا.
این خصلت هفتم یکی از مشکلات بزرگ بشر است که به محض نرسیدن به آرزوهای خود، از دست خدا عصبانی و خشمگین می شود و با خدا قهر می کند و به لجبازی با خدا و دستوراتش می پردازد. آنگاه نحوه لذت بردن ابلیس از زندگی، منحصر می شود به خصلت های قبلی به جز اولی که یاس برای او بدترین درد است. او با دروغ گفتن، حسدورزیدن، تکبر، شیطنت، و نافرمانی لذت می برد، همچنانکه افراد شیطان صفت، کیف و لذتشان در همین چیزهاست.

******************************

108. خوش بگذره یا خوب بگذره!؟ این دو جمله، کوچک هستند اما معنای بزرگی دارند. ما خیلی دلمان می خواهد که همیشه خوش بگذره اما در این صورت چگونه می توانیم دل از دنیای فانی بکنیم و میل به آخرت و رضوان الهی پیدا کنیم؟
البته از اینکه بد بگذره نیز خوشمان نمی آید اما بهتر است که لااقل کاری کنیم که خوب بگذره. خوب بگذره یعنی به حیات طیبه برسیم و طبق دستورات خدا به پیش برویم نه طبق مدیریت خودمان یا دیگران زندگی خودمان را تخریب کنیم.

******************************

109. چی مهم است؟ چی مهم نیست؟! (وَ طائِفَهٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُم‏) اگر کمی دقت کنیم خواهیم دید که ما هرچه می کشیم از إهمامِ نفس که در آیه آمده می کشیم. منظورم این است که «من» برای من مهم است و انسان، تمامی هموم و مشغولیت خود را برای خودش قرار می دهد. اینجاست که مهمترین چیز هستی خودم خواهم بود نه دیگران و نه حتی خدا.
این همان جایی است که ابلیس لغزید. وقتی من خودم و منافعم و متعلقاتم برایم مهم باشند طبعا تمامی انرژی ام را صرف حل مشکلات شخصی خودم خواهم کرد و دیگر، کاری به خدا و دیگران ندارم. اما به قول حافظ: خود را مَبین که رستی!

******************************

110. همان گونه که در بسیاری از آیات و سور از قبیل بقره و مائده آمده است دین در نماز تجلی می کند و اقامه صلاه، ماکت کوچکی از دین داری است. انسان وقتی نماز می خواند چندین انگیزه و نیت دارد:
الف) اینکه این نماز فقط از باب اجرای یک مراسم موروثی و بجامانده از آباء و اجداد ماست مثل عید نوروز یا عزاداری یا عروسی. ولذا اگر کار مهمی داشتیم یا حوصله اجرای آن را نداشتیم یا اگر کسی پیدا نشد که نماز را با هم اجرا کنیم ووو می توانیم نسبت به آن بی خیال شویم.
ب) اینکه به مراسم نماز عادت کرده ایم به گونه ای که اگر آن را نخوانیم احساس خوبی نداریم و گمان می کنیم یک جای کارمان گیر دارد یا قرار است بلایی سرمان بیاید. به هرحال چنین نمازی قابل ترک است بدون اینکه اتفاق بسیار مهمی رخ دهد.
ج) اینکه نماز می خوانیم چون یه جورایی به ما آرامش می دهد و درواقع از خستگی های زندگی به آن پناه می بریم به-گونه ای که وقتی تفریحات و آرام بخش های بهتری مثل تماشای تلویزیون، مواد مخدر، لاس زدن، پیک نیک رفتن و … برایمان آرامش بخش باشد خیلی راحت می توانیم نماز را ترک کنیم چراکه فایده ای برای ما نخواهد داشت.
د) اینکه نماز می خوانیم چون تکلیف شرعی و وظیفه فقهی ماست و قصدمان فقط امتثال امر مولی است چون می-ترسیم که مولی در دنیا و آخرت بلایی سرمان بیاورد. در این صورت ترک نماز خیلی وحشتناک است چون در نظر ما معادل مصیبت و دوزخ است.
هـ ) اینکه نماز می خوانیم تا خدا در دنیا به ما رزق و روزی و سلامتی و موفقیت در امور عطا نماید. یعنی نمازمان تجاری و معامله ای است. ولذا همیشه به شوق رسیدن به منافع، نماز را ادامه می دهیم و آن را ترک نمی کنیم.

و) اینکه نماز را ازباب اقم الصلاه لذکری و به عشق دیدار خدا در دنیا و آخرت می خوانیم و در عین حال می دانیم که خدا ناراحت می شود که نماز را ترک کنیم. ولذا هرگز ترکش نمی کنیم ولو اینکه به منافع خود نرسیم یا دچار بلایا شویم.

******************************
111. تمام حرف این است که دین را برای دنیا می خواهی یا برای آخرت؟ هرچند دین برای دنیا نیز سودمند است اما اگر نیت ما تئوری دینِ معطوف به دنیا باشد همیشه در عذابیم.

******************************

112. در انتهای سال 98 هستیم که چند روزی است به کرونای خفیفی که مثل آنفولانزا است دچار شده ام. آبسه لثه من نیز مزید بر علت شده و عفونتم مضاعف شد و طبعا تب من نیز افزایش یافت. روزهای اول تحملم بد نبود و حتی بشکن میزدم که خدا این سختیها و بیماریها را به من داده تا مرا تطهیر کند. حتی دکتر نرفتم و گفتم خودش خوب میشه اما شد آنچه شد یعنی تمامی احساساتم و آرزوهایم فروریخت. دیدم چه احمقی بودم که روی خدا احمقانه ترین محاسبات را باز کردم. او فراتر از مهندسی بچگانه من بود. اما من یک عمری بود با همین بچه گانه ها زندگی کرده بودم، اما حالا چی؟
تمامی آنها در آتش تبی که شعله ای از جهنم بود سوخت و خاکستر شد. و من درحالیکه دهانم خشکیده و همه چیزم را بربادرفته میدیدم نتوانستم دیگر به رحمتش اعتماد کنم چراکه اصلا رحمتش را بد معنا کرده بودم. من در تب دوزخی ام داشتم می سوختم و عقایدم و سخنرانی هایم نیز با من سوخت. چقدر ساده لوح بودم که فکر میکردم که فلان چیز و فلان حادثه، رحمت خداست درحالیکه خدا پس از چندی دهنی از آدم سرویس میکرد که نمی توانستی بفهمی از کجا خوردی . آیا واقعیت خدا همین است که مرا در آتش تب رها کرده ؟ همه چیزم می سوخت و کسی گوش به من نمیداد. کلافگی شدیدی که نمی دانستم در کجای جهات ششگانه به سر می برم عارض بر من شده بود که تمامی عقایدم را به سخره میگرفت. حقیقت اینست که من از خدا به شدت ترسیده بودم و فکر نمیکردم اینقدر مخوف و وحشتناک باشد. من فقط داد میزدم که منو از جهنم خلاص کن! ای وای از این تب جهنمی! ای وای از این کلافگی!

آخرش فهمیدم که این جور تب های جهنمی فقط نمی از دریای گناهان خودمان است که خدا لطف می کند پیش از رسیدن به عذاب قبر و قیامت، آنها را در همین عالم به ما نشان می دهد تا فکری برایش بکنیم.

******************************

113. ما همگی برای همین دنیا ساخته شده ایم و از زندگی و پیروزی و کامیابی لذت می بریم و از رنج و درد گریزانیم اما دین از ما می خواهد که درعین حالی که در این دنیا زندگی می کنیم خودمان را برای دنیای پس از مرگ بسازیم.
دنیایی که دیده نشده و از کسی شنیده نشده بجز انبیای گذشته. متاسفانه به دلیل اقتدار بیش از حد حس و حسیات و ماده و مادیات، آدمی کمتر می تواند خود را آماده آن جهان بکند. وقتی برای ما خریدنِ خوب و ارزان از یک مغازه آنقدر می ارزد که حاضریم چندین روز وقت بذاریم تا آن را پیدا کنیم و سپس با خوشحالی توی آن چرخی بزنیم و کالای مورد نظرمان را خریداری کنیم اما حوصله چند دقیقه نماز و مناجات با خدا را نداریم معنایش این است که ما باوری و نیازی به جهان دیگر و زندگی در آن نداریم.
ما برای موجودات زنده و تاثیرگذارِ اطرافمان حتی گیاهان و حیوانات و حتی میکروب ها و ویروس ها وقت می گذاریم و نسبت به آن ها اهتمام می ورزیم اما فرصتی برای خدا و مناجات وعبادت و دیانت و تلاوت قرآن نمی گذاریم. واقعا چرا؟
این پدیده را باید بررسی و تحلیل کنیم:
ما باور و نیاز خود را از هرجایی و به هر دلیل و عاملی دریافت کرده باشیم به محض فقدان آن عامل و علت، دیگر نیاز و باوری برای ما باقی نمی ماند چون با انتفای علت، معلول نیز منتفی می شود. پس باید دنبال علل باورهایمان باشیم:
1. کسانی که علت باورمندی و نیازشان به دین، تبلیغ آخوندی و تقلید از مراجع بوده متاسفانه در این جوّ نابسامان که حوزه و آخوندها ضربه زده و هم ضربه خورده اند و بسیاری از دروغ هایشان و زورگویی هایشان برملا شده است پس نباید توقع داشت کسی که واسطه ی دیانتش همین ها بوده اند دین و ایمانی برای او باقی مانده باشد.
2. کسانی که از طریق عادات اجتماعی و فشار عرف مذهبی یا افراد انقلابی، به دین و ایمان گرایش پیدا کرده بودند اکنون با برداشته شدن این فشارها یا آن عادات مذهبی طبعا دیگر تمایلی به إعمال محدودیت های دینی در خانه و جامعه ندارند.
3. کسانی که عقل گرا بوده و با استدلال به ایمان و نیازمندی به دین رسیده بودند به محض هجوم انبوه نفسانیت و نفس های دیگر کم کم از داده های عقلانی خود فاصله می گیرند، خصوصا آن هایی که دچار مشکلات و مصائبی شوند که ببینند دین عقلانی آنان راهکاری برای آنان ندارد و دردی از آنان دوا نمی کند. در دنیای امروز اقتصاد و سیاست و قدرت حرف اول را می زند درحالی که عقل و فلسفه، فرسنگ ها از آن به دورند و نمی توان با فلسفه در این دنیای پرسفسطه، زندگی کرد.
4. کسانی که از طریق نقلیات و متواترات مثل قرآن و وجود مکتب نبوت و روایات معصومین ع به باور و نیاز دینی رسیده بودند پس از اینکه حس و مادیاتشان قوی شد دیگر کمتر می توانند به تاریخ گذشته که مانند عکس های کهنه در قاب های قدیمی، رنگ کدر به خود گرفته اند به مضامین دینی و محتویات عبادی برگردند.
حقیقت این است که خود قرآن و معصومین ع به این مشکل بزرگ بارها و بارها تصریح یا اشاره کرده اند گه اگر زیاد دنبال دنیا بروید همه چیز را از دست خواهید داد. کما اینکه آنان روی مصاحبت با اهل آخرت تاکید فراوان داشته اند. پس اگر می خواهیم گوهر دین و دیانتمان حفظ شود باید اولا از دنیای خود بکاهیم که در نصوص دینی به شکل محرمات و مکروهات آمده، از جمله این مکروهات عبارت است از: زیاد درباره دنیا و پول و اموال سخن گفتن یا شنیدن، زیاد خوردن، شوخی فراوان، لغو گفتن یا شنیدن، تماشای زیاد تلویزیون، موسیقی زیاد، پیگیری زیاد اخبار متعدد و متنوع جهان، نگاه کردن به زندگی و لذایذ دیگران از طریق حسادت یا حسرت یا غیبت یا مقایسه یا چشم-هم چشمی وو … . ثانیا باید مطالعات قرآنی و روائی خود را افزایش دهیم یعنی در قالب تلاوت قرآن و ختم دائمی آن و نیز مطالعه احادیث پیامبر اعظم ص و روایات ائمه معصومین ع فکروذکر خود را به عوالم بعدی سوق بدهیم. ثالثا باید همنشین ها و همدم های خدایی و دینی پیدا کنیم که شامل انواع وب گردی ها و عضویت در شبکه های مجازی با رویکرد دینی و اخلاقی هم می شود. رابعا به عبادات اربعه بسیار بسیار مقید شویم که عبارتند از: نماز، روزه، زکات، حج. هرکدام از این عبادات به نحو احسن و در کمال مهندسیِ پیشرفته، به جان و مال ما سروسامان می دهند.
در نماز نمی توان با لباس و مکان غصبی نماز خواند یعنی نمازخوان باید حلال خور باشد نه حرام خور، همچنانکه مکروه است که مفت خور باشد مثل همان کسی که عبادت می کرد ولی خرج زندگی اش را برادرش می کشید که حضرت ع فرمود برادر کارگرش افضل از اوست. به دنبال این عبادت مالی باید به خمس و صدقات و نذرها و رد مظالم نیز اشاره کرد.
در روزه نیز هم صرفه جویی می کنیم و هم افطاری می دهیم و هم زکات فطر، و از همه مهمتر کارهای دنیا را کمی تعطیل می کنیم و یا آن ها را وارونه می سازیم مثل شب زنده داری و خوابیدن در روز.
در زکات نیز که روشن است که از اموال دامداری یا کشاورزی یا فلزات گرانبهای خود باید سهمی را به محتاجان بدهیم.
و در حج نیز آنگاه که ثروتمان سرریز شد و مستطیع شدیم باید آن را در قربانی کردن و مهمانی دادن پس از حج، صرف کنیم.
خامسا شیعیان عقیده درست و نافعی به نام «توسل» دارند که واقعا معجزه می کند. پس برای تقویت دین خود باید به ائمه ع توسل کرد و از ارواح طیبه آنان و از وجود مبارک و زنده حضرت حجت ع کمک خواست.

******************************

114. من به عنوان یک انسان سرگشته و آشفته در سیاره زمین سه مرحله در دیدگاه خلقتی خودم دارم:
1) اینکه واقعا آیا خدایی در خارج و در هستی وجود دارد؟ که پاسخ مرا این آیه می دهد:
قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَ یُؤَخِّرَکُمْ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى قالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا تُریدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَمَّا کانَ یَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبینٍ (ابراهیم / 10)
این فاطر در قرآن ویژگی هایی دارد از قبیل:
الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جاعِلِ الْمَلائِکَهِ رُسُلاً أُولی‏ أَجْنِحَهٍ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ یَزیدُ فِی الْخَلْقِ ما یَشاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ (فاطر / 1)
قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکینَ (انعام / 14)
رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی‏ مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنی‏ مِنْ تَأْویلِ الْأَحادیثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ تَوَفَّنی‏ مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنی‏ بِالصَّالِحینَ (یوسف / 101)
قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ فی‏ ما کانُوا فیهِ یَخْتَلِفُونَ (زمر / 46)
فاطِرُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً یَذْرَؤُکُمْ فیهِ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ وَ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُ (شوری / 11)
2) اینکه آیا این خدای فاطر در نهاد درونی من ریشه دارد یا باید او را اکتساب کنم و به دست بیاورم؟ پاسخ این است:
فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (روم / 30)
إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً (مریم / 93)
وَ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ (روم / 26)
وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَهِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ (اعراف / 172)
یعنی همه ما دارای فطرت دینی هستیم و اساسا اندام واره خلقت ما بر اساس عبودیت و قنوت به درگاه خدا تنیده شده است. پس جای نگرانی نیست که چقدر باید زحمت کشید تا خدا را به دست آورد یا مبادا خدا را از دست بدهیم.
3) اینکه اساسا من چرا در این سیاره خسته کننده زندگی می کنم تا بخواهم فاطر و فطرت را بشناسم؟ پاسخ این است که درست حدس زدی این دنیا واقعا ارزشی ندارد اما کل ارزش ها و تمامی خوبی ها در دنیای دیگری تعبیه شده که پس از مرگ به آن خواهیم رسید اما آن دنیای دیگر را باید خودمان با ایمان و عمل صالح بسازیم. قیامت نشانه هایی دارد که یکی از آن ها انفطار آسمان است که به مناسبت تناسب داشتن با فاطریت و فطرت، این مرحله سوم را «انفطار» می نامم تا نشان دهم که یکی از عقاید حتمی مسلمانان این است که روزی دنیای کنونی ما شروع می کند به گسیخته شدن و شکافتن و باز شدن که گویی راهی به سوی آسمان و دنیای دیگر باز شده است که در پی این باز شدن، ستاره-ها فرومی ریزند و جاذبه به هم می خورد و آب دریاها گویی منفجر می شود و قبرها و سطح زمین به هم ریخته و زیرورو می گردد چراکه خبر از ساختن دنیای دیگر می دهند:
السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ کانَ وَعْدُهُ مَفْعُولاً (مزمل / 18)
إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ (انفطار / 1)
جالب است که هریک از این دو آیه با آیات دیگری آمده که واقعا در حکم یک منشور جهانی است. در سوره مزمل چنین آمده:
إِنَّا أَرْسَلْنا إِلَیْکُمْ رَسُولاً شاهِداً عَلَیْکُمْ کَما أَرْسَلْنا إِلى‏ فِرْعَوْنَ رَسُولاً (15) فَعَصى‏ فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ فَأَخَذْناهُ أَخْذاً وَبیلاً (16) فَکَیْفَ تَتَّقُونَ إِنْ کَفَرْتُمْ یَوْماً یَجْعَلُ الْوِلْدانَ شیباً (17) السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ کانَ وَعْدُهُ مَفْعُولاً (18) إِنَّ هذِهِ تَذْکِرَهٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبیلاً (19)
و همچنین سوره انفطار که به طور کامل یک منشور تمام عیار از چرایی زندگی در سیاره زمین است:
إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ (1) وَ إِذَا الْکَواکِبُ انْتَثَرَتْ (2) وَ إِذَا الْبِحارُ فُجِّرَتْ (3) وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ (4) عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ (5) یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَریمِ (6) الَّذی خَلَقَکَ فَسَوَّاکَ فَعَدَلَکَ (7) فی‏ أَیِّ صُورَهٍ ما شاءَ رَکَّبَکَ (8) کَلاَّ بَلْ تُکَذِّبُونَ بِالدِّینِ (9) وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظینَ (10) کِراماً کاتِبینَ (11) یَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ (12) إِنَّ الْأَبْرارَ لَفی‏ نَعیمٍ (13) وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفی‏ جَحیمٍ (14) یَصْلَوْنَها یَوْمَ الدِّینِ (15) وَ ما هُمْ عَنْها بِغائِبینَ (16) وَ ما أَدْراکَ ما یَوْمُ الدِّینِ (17) ثُمَّ ما أَدْراکَ ما یَوْمُ الدِّینِ (18) یَوْمَ لا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئاً وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ (19)
نکته مهم دیگر این است که لفظ «انفطار» معنای مطاوعه و پذیرشی دارد یعنی روز قیامت بالاخره رخ خواهد داد و دست خودش نیست که از این امر الهی روی برگرداند یا کسی بتواند سرنوشت آن را تغییر دهد.
اساسا در آیات دیگر قرآن آفرینش بدون وجود روز قیامت و روشن شدن تکلیف جهنم و بهشت، باطل و عبث و سُدَی نامیده شده است که معنایش بیخودی بودنِ دنیایی است که ما در آن زندگی می کنیم که با نام های لهو و لعب و حیات دنیا به ما تفهیم شده است مگر اینکه از این دنیا برای دنیای دیگر توشه برداریم و به دین خدا عمل کنیم.
4) اینکه چگونه می توان با او ارتباط دوستانه و صمیمانه ای برقرار کرد؟ یا چگونه باید از خشم و نارضایتی و عذاب او نجات یابیم؟
پاسخ این است که کل قرآن و احادیث و نیز ارسال رسل و إنزال کتب به خاطر همین موضوع است که انسان رابطه خود را با خدای هستی تسهیل نماید. اما همیشه موانعی وجود دارد که نمی گذارند انسان به راحتی با خدای خود ارتباط برقرار کند، از قبیل:
جهل، هبوط، نفس، و معصیت که حروف اولشان «جهنم» را می سازد.
جهل که ضدش علم است ما را از آگاه شدن از واقعیت خدا و موقعیت خودمان دور می کند به گونه ای که حتی به تصریح قرآن، از نهاد دین فطری در درون خود بی اطلاع هستیم. از سوی دیگر موقعیت خود را در سیاره زمین نمی-فهمیم و درک درستی از دین و خدا و خود و مردم و زندگی و مرگ نداریم.
هبوط که ضدش صعود است یعنی نمی فهمیم که ما دارای منزلت رفیعی در آسمان ها هستیم که به زمین هبوط داده شدیم ولی نباید به این هبوط رضایت بدهیم. کسانی که بههبوط خود رضایت می دهند درواقع بخشی از جهنم خود را می سازند.
نفس نیز غدار حرفه ای است و آنچنان انسان را به بدی امر می کند که تنها راه نجات از شر و شرارت آن رحمت الهی شمرده شده.
معصیت نیز تنها چیزی است که پرونده جهنمی انسان را تکمیل می کند چون در آن عنصر گردنکشی و تمرد و عناد نهفته است. انسان ممکن است گناه کند اما توبه خواهد کرد اما وقتی کسی عصیان می کند یعنی می داند که دارد خطا می کند اما به دلیل تمرد از دستور مافوق همچنان به کار زشت خود ادامه می دهد و این دهن کجی چیزی نیست که بتوان آن را بخشید.
5) آخرین مرحله در این پروسه اعتقادی این است که من در این دنیا پس از قبول کردنِ همه موارد فوق و انجام دین چگونه باید زندگی مادی خود را ادامه دهم؟ پاسخ این سوال بسیار مهم و خطیر است.
اولا گرچه هدف ما از اجرای دین کسب رضایتمندی خدا و نجات در آخرت است و این ها بزرگترین فواید جهانی هستند اما از قِبَل آن ها منافع ناخواسته ای در می آید که انسان را در زمین، محبوب دل ها می سازد و آرامش عجیبی نصیب او می کند که حتی دنیاداران حرفه ای نیز از آن محرومند و غبطه او را می خورند. گرچه گفتم که این ها از منافع فرعی دیانت است نه از فواید اصلی و اهداف آن.
ثانیا لا تنس نصیبک من الدنیا یعنی به اندازه نصیب و بهره و سهم خودت به فکر دنیا باش اما بقیه را واقعا فراموش کن. چراکه آن ها سهم تو نیست و فقط موجب حسرت و حسادت انسان می شود و در بهترین حالت فقط وقت ترا می-گیرد و سرگرمت می سازد پس یا عذاب است یا غموم است یا هموم است یا لهو و لعبی است که ترا از آخرت بازمی-دارد.
ثالثا ممکن است بلایایی برایت پیش بیاید که بر سه قسم است: یک اینکه این بلایا از جانب خودت و انتخاب اشتباهت باشد مثلا پرخوری باعث بیماری می شود که در اینجا مقصر خودت هستی. دو اینکه مردم ترا بیازارند که در اینجا هرچند تقصیر کمی با خودت است که با مردم قاتی شده ای اما هر اذیت آنان و حلم تو برایت مقادیر زیادی پاداش آخرتی را به دنبال خواهد داشت.
سوم اینکه مصایب طبیعی پیش بیاید که طبعا به نظام الهی ربط دارد که هر صبر تو بر این بلایا مثل سیل و زلزله و بیماری و پیری و مانند آن ها پاداش های عظیمی دارد که طرف تو خداست.
رابعا تو باید عقل دنیایی خودت را که به آن عقل معاش گویند به کار اندازی و سعی کنی با بهترین روش و آسان ترین برخورد همه چیز را برای خودت حل کنی و روزی خودت را که خدا برایت مقدر کرده به دست آوری. این عقل مورد تایید دین است و به آن توصیه شده و مؤمنِ بدون عقل معاش را درجه پایین دانسته اند و مورد مذمت قرار داده اند.
خامسا بالاخره مؤمن در جاهایی کم می آورد و احساس تنهایی و خستگی می کند یا یک نیاز مادی ممکن است او را زمین گیر نماید اینجاست که اولا توکل بر خدا و ثانیا توسل به ائمه ع خیلی خیلی کارساز خواهد بود که هر دو نتیجه می دهد: دعا را.
در پایان این پروژه اعتقادی و عملکردی باید بگویم که منظور دین این است که انسان، هوش و حواس خود را کلا به سمت و سوی آخرت ببرد و اصلا سعی کند که در آنجا زندگی کند که در اینجا نهج البلاغه توصیه های راهگشایی دارد.
این امر بدان معنا نیست که از دنیای خود غافل شویم به ویژه که نظام جمهوری اسلامی و الزامات انقلاب اسلامی ما را وامی دارد که وارد این دنیا شویم اما به نفع دینمان نه به نفع نفسمان. من به شدت به زندگی انقلابی در زیر رهبری آیه الله خامنه ای معتقد هستم و خوشحالم که سروکارم با قم مقدس و حوزه علمیه و سپاه پاسداران افتاده است.

******************************

115. اواخر رمضان 99 است و من کمی بی حال و بی حوصله شده ام. نمیدانم چه مرگمه! اما نفس نمی خواهد لو بدهد. همه این ادا و اطوارها بخاطر کسب آزادی و راحتی است. چون منی که میگویم حال ندارم ناگهان میبینم حال و حوصله خیالبافی های شیرین را دارم، همان خیالاتی که من در آن ها محور عالم و مرکز جهان محسوب میشوم و فقط یه خدای الکی هم بالای سرم هست که تمامی اوامر او را من تعیین میکنم و درواقع گویا نقش حضرت مهدی را دارم بازی میکنم اما مهدیِ ضالّ. یعنی مهدی ای که تکلیف خدا را روشن میکند و هرچه دلش بخواهد انجام میدهد. آیا این دجّال نیست؟!
ما هنوز دنبال همان خُلد و مُلک هستیم، آن هم ملک لا یبلی یعنی همیشه پیروز، همیشه موفق، همیشه کامیاب، همیشه بالا.
این نوعی ربوبیت است و از لحاظ اینکه انتظار داریم همه ما را قبول کنند و از ما اطاعت کنند نوعی الوهیت خواهد بود. اینست رمز لا اله الا الله که هر بتی را میشکند و نفس نحس ما یکی از آن هاست. اگر ما در خیالات خود می خواهیم جهانی را که خودمان دوست داریم بسازیم و مردمانی را که خودمان ترسیم می کنیم در مناطق جهان توزیع کنیم آیا این پا در کفش خدا کردن نیست؟
پس تکلیف الحمدلله الذی یفعل ما یشاء و لا یفعل ما یشاء غیره چه می شود؟
پس تکلیف عرفت الله بفسخ العزائم و نقض الهمم و حل العقود چه میشود؟
پس تکلیف و ما تشاؤون الا أن یشاء الله چه میشود؟
آری گاهی بی حالی های ما فقط ناشی از خستگی کار یا فشار روزه یا بیکاری یا مانند آنها نیست بلکه علل و عوامل این بی حوصلگی ها شرک اسفل است یا بیماری روانی است که فقط دیوانگانی که در تیمارستان در بخش خدایان نگهداری میشوند دچار آن هستند.

******************************

116. احادیث ناب و پرمحتوایی وجود دارد که انسان را واقعا راهنمایی می کند که چرا و چگونه باید از چنگال دنیا رها شود:
 سُئِلَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع أَیُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟ فَقَالَ:
مَا مِنْ عَمَلٍ بَعْدَ مَعْرِفَهِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ مَعْرِفَهِ رَسُولِهِ ص أَفْضَلَ مِنْ بُغْضِ الدُّنْیَا.
وَ إِنَّ لِذَلِکَ لَشُعَباً کَثِیرَهً وَ لِلْمَعَاصِی شُعَباً.
فَأَوَّلُ مَا عُصِیَ اللَّهُ بِهِ الْکِبْرُ وَ هِیَ مَعْصِیَهُ إِبْلِیسَ حِینَ أَبى‏ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ .
وَ الْحِرْصُ وَ هِیَ‏ مَعْصِیَهُ آدَمَ وَ حَوَّاءَ حِینَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمَا- فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ فَأَخَذَا مَا لَا حَاجَهَ بِهِمَا إِلَیْهِ فَدَخَلَ ذَلِکَ عَلَى ذُرِّیَّتِهِمَا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَهِ وَ ذَلِکَ أَنَّ أَکْثَرَ مَا یَطْلُبُ ابْنُ آدَمَ مَا لَا حَاجَهَ بِهِ إِلَیْهِ.
ثُمَّ الْحَسَدُ وَ هِیَ مَعْصِیَهُ ابْنِ آدَمَ حَیْثُ حَسَدَ أَخَاهُ فَقَتَلَهُ .
فَتَشَعَّبَ مِنْ ذَلِکَ:
حُبُّ النِّسَاءِ
وَ حُبُّ الدُّنْیَا
وَ حُبُّ الرِّئَاسَهِ
وَ حُبُّ الرَّاحَهِ
وَ حُبُّ الْکَلَامِ
وَ حُبُّ الْعُلُوِّ
وَ حُبُّ الثَّرْوَهِ
فَصِرْنَ سَبْعَ خِصَالٍ فَاجْتَمَعْنَ کُلُّهُنَّ فِی حُبِّ الدُّنْیَا. فَقَالَ الْأَنْبِیَاءُ وَ الْعُلَمَاءُ بَعْدَ مَعْرِفَهِ ذَلِکَ:
حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَهٍ. وَ الدُّنْیَا دُنْیَاءَانِ دُنْیَا بَلَاغٌ وَ دُنْیَا مَلْعُونَهٌ.
 عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ فِی طَلَبِ الدُّنْیَا إِضْرَاراً بِالْآخِرَهِ وَ فِی طَلَبِ الْآخِرَهِ إِضْرَاراً بِالدُّنْیَا فَأَضِرُّوا بِالدُّنْیَا فَإِنَّهَا أَوْلَى بِالْإِضْرَارِ.
 عَنْ جَابِرٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ ع فَقَالَ یَا جَابِرُ وَ اللَّهِ إِنِّی لَمَحْزُونٌ وَ إِنِّی لَمَشْغُولُ الْقَلْبِ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ مَا شَغَلَکَ وَ مَا حَزَنَ قَلْبَکَ؟
فَقَالَ یَا جَابِرُ إِنَّهُ مَنْ دَخَلَ قَلْبَهُ صَافِی‏ خَالِصِ دِینِ اللَّهِ شُغِلَ قَلْبُهُ عَمَّا سِوَاهُ .
یَا جَابِرُ مَا الدُّنْیَا؟! وَ مَا عَسَى أَنْ تَکُونَ الدُّنْیَا؟!
هَلْ هِیَ إِلَّا:
طَعَامٌ أَکَلْتَهُ؟
أَوْ ثَوْبٌ لَبِسْتَهُ؟
أَوِ امْرَأَهٌ أَصَبْتَهَا؟
یَا جَابِرُ إِنَّ الْمُؤْمِنِینَ لَمْ یَطْمَئِنُّوا إِلَى الدُّنْیَا بِبَقَائِهِمْ فِیهَا وَ لَمْ یَأْمَنُوا قُدُومَهُمُ الْآخِرَهَ.
یَا جَابِرُ الْآخِرَهُ دَارُ قَرَارٍ وَ الدُّنْیَا دَارُ فَنَاءٍ وَ زَوَالٍ وَ لَکِنْ أَهْلُ الدُّنْیَا أَهْلُ غَفْلَهٍ.
وَ کَأَنَّ الْمُؤْمِنِینَ هُمُ الْفُقَهَاءُ أَهْلُ فِکْرَهٍ وَ عِبْرَهٍ لَمْ یُصِمَّهُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ جَلَّ اسْمُهُ مَا سَمِعُوا بِآذَانِهِمْ وَ لَمْ یُعْمِهِمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ مَا رَأَوْا مِنَ الزِّینَهِ بِأَعْیُنِهِمْ فَفَازُوا بِثَوَابِ الْآخِرَهِ کَمَا فَازُوا بِذَلِکَ الْعِلْمِ.
وَ اعْلَمْ یَا جَابِرُ أَنَّ أَهْلَ التَّقْوَى أَیْسَرُ أَهْلِ الدُّنْیَا مَئُونَهً وَ أَکْثَرُهُمْ لَکَ مَعُونَهً.
تَذْکُرُ فَیُعِینُونَکَ وَ إِنْ نَسِیتَ ذَکَّرُوکَ.
قَوَّالُونَ بِأَمْرِ اللَّهِ قَوَّامُونَ عَلَى أَمْرِ اللَّهِ .
قَطَعُوا مَحَبَّتَهُمْ بِمَحَبَّهِ رَبِّهِمْ وَ وَحَشُوا الدُّنْیَا لِطَاعَهِ مَلِیکِهِمْ وَ نَظَرُوا إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِلَى مَحَبَّتِهِ بِقُلُوبِهِمْ وَ عَلِمُوا أَنَّ ذَلِکَ هُوَ الْمَنْظُورُ إِلَیْهِ لِعَظِیمِ شَأْنِهِ.
فَأَنْزِلِ الدُّنْیَا کَمَنْزِلٍ نَزَلْتَهُ ثُمَّ ارْتَحَلْتَ عَنْهُ ،
أَوْ کَمَالٍ وَجَدْتَهُ فِی مَنَامِکَ فَاسْتَیْقَظْتَ وَ لَیْسَ مَعَکَ مِنْهُ شَیْ‏ءٌ.
إِنِّی ضَرَبْتُ لَکَ هَذَا مَثَلًا لِأَنَّهَا عِنْدَ أَهْلِ اللُّبِّ وَ الْعِلْمِ بِاللَّهِ کَفَیْ‏ءِ الظِّلَالِ .
یَا جَابِرُ فَاحْفَظْ مَا اسْتَرْعَاکَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ مِنْ دِینِهِ وَ حِکْمَتِهِ .
وَ لَا تَسْأَلَنَّ عَمَّا لَکَ عِنْدَهُ إِلَّا مَا لَهُ عِنْدَ نَفْسِکَ . (نپرس از آنچه در نزد خدا داری مگر که بپرسی که چه چیز از او داری)
فَإِنْ تَکُنِ الدُّنْیَا عَلَى غَیْرِ مَا وَصَفْتُ لَکَ فَتَحَوَّلْ إِلَى دَارِ الْمُسْتَعْتَبِ. (اگر دنیا را بجز آنچه برات گفتم دیدی برو توبه کن)
فَلَعَمْرِی لَرُبَّ حَرِیصٍ عَلَى أَمْرٍ قَدْ شَقِیَ بِهِ حِینَ أَتَاهُ،
وَ لَرُبَّ کَارِهٍ لِأَمْرٍ قَدْ سَعِدَ بِهِ حِینَ أَتَاهُ.
وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ‏ الْکافِرِینَ.
 سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ فِیمَا نَاجَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ مُوسَى ع:
یَا مُوسَى لَا تَرْکَنْ إِلَى الدُّنْیَا رُکُونَ الظَّالِمِینَ وَ رُکُونَ مَنِ اتَّخَذَهَا أَباً وَ أُمّاً.
یَا مُوسَى لَوْ وَکَلْتُکَ إِلَى نَفْسِکَ لِتَنْظُرَ لَهَا إِذاً لَغَلَبَ عَلَیْکَ حُبُّ الدُّنْیَا وَ زَهْرَتُهَا.
یَا مُوسَى نَافِسْ فِی الْخَیْرِ أَهْلَهُ وَ اسْتَبِقْهُمْ إِلَیْهِ فَإِنَّ الْخَیْرَ کَاسْمِهِ.
وَ اتْرُکْ مِنَ الدُّنْیَا مَا بِکَ الْغِنَى عَنْهُ.
وَ لَا تَنْظُرْ عَیْنُکَ إِلَى کُلِّ مَفْتُونٍ بِهَا وَ مُوکَلٍ إِلَى نَفْسِهِ.
وَ اعْلَمْ أَنَّ کُلَّ فِتْنَهٍ بَدْؤُهَا حُبُّ الدُّنْیَا.
وَ لَا تَغْبِطْ أَحَداً بِکَثْرَهِ الْمَالِ فَإِنَّ مَعَ کَثْرَهِ الْمَالِ تَکْثُرُ الذُّنُوبُ لِوَاجِبِ الْحُقُوقِ .
وَ لَا تَغْبِطَنَّ أَحَداً بِرِضَى النَّاسِ عَنْهُ حَتَّى تَعْلَمَ أَنَّ اللَّهَ رَاضٍ عَنْهُ.
وَ لَا تَغْبِطَنَّ مَخْلُوقاً بِطَاعَهِ النَّاسِ لَهُ فَإِنَّ طَاعَهَ النَّاسِ لَهُ وَ اتِّبَاعَهُمْ إِیَّاهُ عَلَى غَیْرِ الْحَقِّ هَلَاکٌ لَهُ وَ لِمَنِ اتَّبَعَهُ.

******************************
117. ما واقعا منتظر چه هستیم؟ بله مشکل بزرگ انسان ها که همیشه منتظر سورپرایزهای دنیایی هستند که اگر اهل ایمان نیز به همین وضع دچار شوند مسلما رنگ سعادت و خوشدلی را نخواهند دید. این موضوع به مسئله «بشارت» برمی گردد که در مباحث تفسیری خود گفته بودم که از مسائل مهم بشریت است که همیشه دنبال یک بشارت و یک مژده می گردد.
ما غالبا و بلکه همیشه پس از هر عمل عبودی و کار دینی انتظار بیخودی را در خود نهفته داریم و آن اینکه اثر این کارم را در همین دنیا ببینم یا بشارتی از جنس مادیات دریافت کنم درحالی که ثواب های الهی در آخرت تعریف شده که البته نمی و کمی از آن به دنیای ما هم می رسد ولی اصلش این است که والله یرید الآخره، یعنی جوایز و بشارت ها در منطقه روح و آیات انفسی رخ می دهد. لذا انسان خیلی زود از عبادت و مناجات خسته و ملول می شود چراکه برخلاف توقعش آثارش را در زمان نزدیک آن هم در مادیات نمی تواند ببیند. اگر ما خودمان را تمرین بدهیم که منتظر آثار روحی و آخرتی و مکاشفات دینی باشیم مطمئنا علاقه و اشتیاق ما درباره عبادات دوچندان خواهد شد. ما خوشی ها را در پول، غذا، زن، رفاه، تماشای تلویزیون، برنامه های تفریحی، محبوبیت، دعوت شدن، خانه، ماشین، سفر داخلی و خارجی می بینیم ولذا کم می آوریم، چون این ها متاع حیات دنیا هستند که نه علهً و نه معلولاً ربطی به عبادت و مناجات ندارند. بله به صورت فواید عارضی و جانبی اشکالی ندارد که انسان عابد به دنیا و مادیات برسد اما حق ندارد آن ها را از فواید اصلی دین یا همان اهداف و اغراض دیانت و عبادت قرار دهد.

******************************

118. تمام صحبت روی خدا شدن است. آدمی مثل ابلیس گرچه خدا را به خالقیت می شناسد اما او را به آمریت نمی-پذیرد چون اوامر او شاید با نفسانیت آدمی سازگار نباشد. اینجاست که یا بنده می شوی و اطاعت می کنی یا ابلیس می شوی و به خدا دهن کجی می کنی و جنگ با خدا شروع می شود، شروعی که پایانش از همین الان معلوم است و آن شکست مفتضحانه دشمن خداست.

******************************

119. وقتی که می فهمیم زندگی ما یک پروژه مهم و ابدی است که برای ابتلای الهی در زمین به سرمی بریم و هرلحظه ممکن است توسط مرگ، راهی جهان آخرت که پایان کار است بشویم آنگاه دیگر نمی توان مثل مردم دیگر زمین به راحتی زندگی کرد.
ما پس از آنکه معیشتمان مشخص شد حالا باید بپرسیم که چه باید بکنیم؟
آیا عاقلانه است که دم به دم به دنیای خود بیفزاییم؟
آیا عاقلانه است که با دیگران به رقابت بپردازیم؟
آیا عاقلانه است که فقط خوب بخوریم و خوب بپوشیم و خوب بکنیم و دلمان خوش باشد که داریم زندگی می کنیم و خوبم زندگی می کنیم و به خاطر شایستگی های خودمان به این موفقیت دست یافته ایم؟
هرگز!!!
من با تمامی عقلانیتم و با تمامی درکی که از دین و شریعتم دارم اعلام می کنم که بر من واجب است که کاری برای خدا انجام دهم و برای مهدی موعودش زمینه سازی کنم. پاسداشت این حکومت اسلامی و احترام و التزام به ولایت فقیه باید در سرلوحه برنامه هایم باشد. من فعلا در این ایام کرونایی باید حداقل سعی کنم که به کارهای حوزوی و قرآنی ام برسم، ازقبیل تکمیل مفردات قرآنی برای خدا، تدریس ادبیات معناگرای قرآنی برای خدا، ویرایش جلسات سوره حمد و بازنشر آن برای خدا، تماشای تلویزیون و تفریحات مناسب برای خدا، ووو … اینکه می گویم «برای خدا» منظورم این است که سطح زیستی ام را از یک حیوان خوش آب و علف بالاتر ببرم. خوردن غذای خوب و نشستن زیر کولر خنک و ارتباط جنسی با حلال خود و تماشای بی حساب و کتاب تلویزیون و رفتن به گشت و گذار و خریدن وسایل زندگی و تفریح و سفر و سیاحت ووو … همگی فقط نموداری از زندگی یک حیوان پیشرفته است که گونه ی برتر جانوری است که ما آن را با نام انسان، بشر و آدمیزاد می شناسیم.
و همه این ها فقط کفاف زندگی زمینی را می دهد و مایه خوشحالی در همین دنیاست البته اگر به مانعی برخورد نکند ولی وای به حال ما وقتی که به جهان آخرت وارد شویم چراکه آنگاه خواهیم فهمید که اساسا منطق آن دنیا با منطق اینجا فرق می کند و به تعبیر پیامبر اعظم ص : حلاوه الآخره مراره الدنیا و مراره الدنیا حلاوه الآخره.

******************************
120. چندروز پیش داشتم روی دعای آدم و حوا فکر می کردم که ظاهرا اولین دعای بشر روی سیاره زمین است که پس از هبوط از جنت گفتند: ربنا ظلمنا انفسنا و إن لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین
جمله اخیر آنان خیلی عجیب است چون به نظر می رسد که باید می گفتند إنک غفور رحیم یا إنک ارحم الراحمین یا مانند آن ها.
اما آنان تعبیری را به کار بردند که من خودم را معاذ الله جای خدا می گذاشتم دلم می خواست بگم به جهنم! به من چه که خاسر میشوید!؟ خاسر می شوید که بشوید! می خواستید تمرد نکنید تا گرفتار نشوید! به من هیچ ربطی نداره! اصلا چرا من باید نگران خسران شما باشم!
یعنی پاسخ قانونی و بلااشکال الهی می توانست همین ها باشد اما نمی دانم آدم و حوا چه دیده بودند و چه جور حساب کرده بودند که اگر این جمله را بگویند شاید بهتر باشد. این درست مانند آن زمانی است که یک مجرم فراری روی پل بایستد و پلیسی را که تعقیبش می کند این گونه مورد خطاب قرار دهد که اگر برگه تبرئه مرا امضا نکنی خودم را پرت می کنم، آنگاه هیچ می دانی چه خسارت هایی متوجه من خواهد شد؟! پس بیا جلوی این خسارت ها را بگیر! خب به نظرم پلیس نیز می تواند بگوید به جهنم!
آیا خدا از رسیدن خسارت به آدم وحوا وحشت داشت؟ آیا خسارت آن دو مشکلی برای خدا به وجود می آورد؟ آیا آنان با این تعبیر می خواستند دیگ رحمت الهی را به جوش بیاورند و نزد او عجزولابه کنند که ما چقدر بدبختیم تا دل خدا برای آنان بسوزد؟!
مگر خدا خسارت بشر را چقدر به خودش مربوط می داند؟ مگر خسارت انسان چقدر برای خدا مهم است؟ اصلا مگر برای خدا تفاوتی می کند که بشر بی ادب و متمرد، خسارت ببیند یا نبیند!
آری خدا خودش را به عنوان رب العالمین، مسئول بشر می داند. خدا حقوق خودش را به شکل «تکالیف شرعی» مطالبه می کند. لذا در قرآن آیاتی آمده که بشر گمان نکند که به حال خود رها شده است! بشر گمان نکند که خدا بدون آزمایش او و توجه به نمرات او، وی را مفت و رایگان به بهشتش راه دهد! بشر گمان نکند که خدا از او غافل شده تا او هر غلطی دلش خواست بکند! بشر بداند که خدا در مرصاد است! بشر بداند که اگر شکر کند و ایمان بیاورد خدا کاری به او ندارد و عذابش نمی کند! بشر بداند که وقتی گناه می کند و شرک می ورزد مسببِ مَقْت الهی شده آن هم مقتی که بدتر از مقت خود انسان بر خودش هست. (اشاره به آیه 10 غافر)
اما این اصرار در قرآن وجود دارد که همه چیز به نفع بشر است و خدا نفعی از این ماجرا نمی برد.
این که خسارت ما برای خدا اینقدر مهم باشد که آدم و حوا در آخر دعایشان بتوانند بگویند که خدایا مبادا دچار خسارت شویم خیلی خیلی مهم است و اساسا کلید حل مشکلات بشر معاصر است که بین خود و خدا نسبت سنجی درستی ندارد و از خدا یک مولای زورگو ساخته است که چون قدرت دارد لذا باید از او اطاعت کرد و دم نزد درحالی که این دعا در اولین روز هبوط و فرود بشر روی زمین بسیار بسیار معنادار و پرمحتواست.
خدا خودش را متعهد می داند که از خسارت بشر جلوگیری کند ولذا هدی و دین فرستاده است اما اگر بشر توجهی به هشدارهای الهی نکرد آنگاه مرحله دیگری فرامی رسد، و آن مرحله مغفرت است که منوط به انابه و توبه و استغفار انسان است. پس آدم و حوا خوب فهمیده بودند که خدا نگران خسارت آن هاست ولذا از رحمت غیرت آمیز او استفاده کردند.

******************************

121. ما باید سعی کنیم که این آیه را در خودمان تجلی ببخشیم که «إن صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین لاشریک له و بذلک أمرت و انا من المسلمین».

اما موانعی وجود دارد که باید با آن ها جنگید:
مانع اول) بی حوصلگی در عبادات. این امر خیلی در تضعیف اراده انسان نقش دارد و انسان را دوباره به مرزهای قبلی برمی گرداند.
مانع دوم) بی حاصلگی در خیرات و ثواب ها و انفاق ها و ادعیه و درخواست ها از خدا که این حسِ بی فایدگی، خیلی ما را می آزارد.
مانع سوم) فرورفتن در جزئیات زندگی و برای خود هم وغم درست کردن مثل بسیاری از دخالت های مربوط به آشپزی و وسایل آن.
مانع چهارم) خیالبافی های شیرین و تلخ درباره آینده خود و همسر و خانه و ماشین و شغل و شأن و بچه ها و شاگردان و مردم و…
به نظرم مشکل اصلی ما عادتی غلطی است که از نوجوانی در ما رخنه کرده و آن تنبلی و تن آسایی و تن پروری و میل به راحتی و رفاه است. یعنی نسبت به بلایا و مصایب بی صبریم. بعضی وقت ها احساس می کنیم که این اصلا حق ما نیست که دردی بکشیم و بلایی سرمان بیاید چراکه به زعم خودمان فکر می کنیم بلایای زیادی کشیده ایم، بس است دیگر!!
به زبان دیگر، ما طلبکارانه زندگی می کنیم و خودمان را بدهکار خدا نمی دانیم درحالی که تماما به خدا بدهکاریم.
آنچه که من فهمیدم این است که زندگی دینی و توحیدی و مخلصانه حاصل نخواهد شد مگر به دل کندن از دنیا و زهد و قناعت.
إنا أخلصناهم بخالصهٍ ذکری الدار. این آیه تفسیر بلندی دارد که انشاء الله در آینده اگر مناسبتی پیدا شود خواهم گفت.

******************************

122. به دنبال تحلیل فوق باید بگویم که ما هرچند ادعا میکنیم که هیچ کاری به مردم نداریم و اساسا تحویلشان نمی گیریم اما متاسفانه بیشترین تاثیرات را همین مردم روی ما دارند. می توان از طریق واکاوی خیالات خود، به درجه تاثیرگذاری مردم در زندگی خود پی برد به گونه ای که ما حتی طالب آن دسته از لذایذی هستیم که در بین مردم شایع و رایج شده است و اساسا این مردم هستند که آرزوهای ما را می سازند و موضوعات شادی آور یا غم افزا را برای ما به وجود می آورند
تصور کنید توی یک خانه بسیار شیک و مجللی به سر می برید اما کسی در اطرافتان نیست یا مثلا در پارک بسیار زیبایی به گردش و تفریح می پردازید اما خبری از مردم نیست، آنگاه خواهید دانست که مردم چقدر در تصویب امورات و نحوه زندگی شما تاثیرگذارند. یاد آخرت همان برنامه مهمی است که این مشکل را حل می کند زیرا کسی که منتظر مرگ و رسیدن به خدا و زندگی در آخرت است کم کم دلبستگی او از مردم کاسته شده و خود را کاملا مستقل می سازد. جالب اینست که نخستین بار حضرت ابراهیم ع به این موضوع اشاره کرده است که حتی بت پرستی ریشه در -دوستی با مردم دارد:
وَ قالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً مَوَدَّهَ بَیْنِکُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَهِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً وَ مَأْواکُمُ النَّارُ وَ ما لَکُمْ مِنْ ناصِرینَ (عنکبوت / 25)
تعبیر مَوَدَّهَ بَیْنِکُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا واقعا پرمحتواست چراکه این مفعول له با کارکرد عجیب خود، به مفهوم عجیبی اشاره می کند چون این مفعول له برای برخی بر اساس تراوُح المعانی (یکی از اصول ادبیات معناگرای قرآنی) مفعول له حصولی است و برای برخی دیگر مفعول له تحصیلی، و بدین سان نشان می دهد که بت پرستی علهً و معلولاً، به مودت مردمی در دنیا وابسته است.
یعنی مردم همدیگر را دوست می دارند و به یکدیگر عشق می ورزند و همین باعث می شود که انسان جذب فرهنگ و آهنگ آنان شود و از هنگ و جنگ آنان وحشت کند و سپس به بَه بَهِ آنان دلخوش، و از اَه اَهِ آنان نگران گردد.
حقا که قرآن با خوب مطلبی به پایان آمد که فرمود: قل اعوذ برب الناس … مِن الناس.
دربرابر مَوَدَّهَ بَیْنِکُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا حتما «مذمَّهَ بینکم فی الحیاه الدنیا» نیز وجود دارد یعنی مردم از سرزنش می-ترسند ولذا جرأت امر بمعروف و نهی از منکر را ندارند یا بر بطلان همدیگر سکوت می کنند. ما گاهی از ترس قطع رابطه مردم با ما و از دست دادن حمایت آنان ممکن است به خیلی از چیزها تن بدهیم که نادرست است، پس هرچه سریع تر باید شر این قضیه را کَند.

******************************

123. من در تب دوزخی ام در شبه کرونای اواخر 98 دیدم که تمام دنیا جهنم است اما با رنگ و لعاب بهشتی. یعنی این عالم بسیار وحشتناک و خطرناک و دردآور است اما لایه ای طلایی رنگ از عیش و نوش روی آن کشیده اند و همین امتحان بزرگ انسان هاست. کسانی که به بلایی دچار می شوند درواقع سهمیه جهنم خود را در همین عالم دریافت می-کنند اما جهنمی که بسیار بسیار ساده و عادی است ولذا باید خوشحال باشند کما اینکه اولیای خدا این چنین اند.
124. مشکل بزرگ بسیاری از ما یک چیز بیشتر نیست و آن «نارضایتی» است که می تواند در زمان حال و گذشته و حتی آینده ریشه نحس خود را برویاند. آنچه انسان را از خدا و دین گریزان می سازد همین نارضایتی است. نارضایتی مثل نار است که به جان آدمی می افتد و او را می سوزاند. اساسا جهنم، مظهر نارضایتی بشر است. نارضایتی عواملی دارد و آثاری بجا می گذارد که می خواهم درباره اش بحث کنم:
شاید بتوان عوامل نارضایتی را در خانواده، محله، مدرسه، جامعه، اداره، و هرجای دیگر کشانید اما همه شان از یک خصلت واحد پیروی می کنند و آن «توقع بیجا» و انتظارات غیرواقعی است. این توقع بیجا از طرز مهندسی ما شکل می گیرد یعنی ما جوری جهان را مهندسی می کنیم که طبعا توقعات و انتظاراتی را برای خود تعریف می کنیم که بی-گمان هنگام برآورده نشدن آنها احساس ناکامی و ناآرامی و زیان و خسارت به ما دست می دهد. پس این ما هستیم که مقدمات احساس نارضایتی را در خود و دیگران به وجود می آوریم چراکه پازل زندگی را آن گونه می چینیم که اگر طبق خیالات ما تکمیل نشد پس ما بازنده محسوب می شویم و احساس می کنیم که حقی از ما خورده شده یا ظلمی بر ما رفته که باید برایش ناراحت باشیم.
اما چه شده که ما چنان مهندسی ای را در ذهن خود پرورانده ایم؟ اینجاست که باید به تعلیم و تربیت اولیه خود در خانه و محله و مدرسه و جامعه برگردیم. و در یک کلام، این مردم هستند که متاسفانه به ما چنین مهندسی ای را آموزش داده اند و اساسا ما با مقایسه خود با دیگران و دیگران با خود به این نتایج خطرناک رسیده ایم. فقط کافی بود شما بجای تارزان در جنگل زندگی می کردید مطمئن باشید درست مثل یک پرنده، قانع به آب و دانه خود بودید و کاری به چیز دیگری نداشتید. اما چه کنیم که ما در این شهرهای لعنتی بزرگ شده ایم و مردم پرتوقع شهرها ما را نیز پرتوقع بار آورده اند.

******************************

125. بنده نظریه ای دارم به نام «إعتاق» که از دعای معروفِ «اَعْتِقْ رَقَبَتی مِنَ النار» اخذ شده که به حقیقت مهمی اشاره دارد که ما انسانها همین الان اسیر و برده دوزخیم و این، نمی شود مگر با اعتقاد به وجود فعلی دوزخ در باطن همین دنیای فعلی.
درواقع ما همین الان داریم در دوزخ زندگی می کنیم اما با رنگ و لعابی از بهشت که اگر به هُدای الهی توجه نکنیم در این هبوطستانِ ترسناک دنیا در چاله وچوله های دوزخ گرفتار و زخمی خواهیم شد. مگر دوزخ چیست؟ جز تخاصم اهل النار؟ خب این تخاصم همین الان بر سطح وسیعی از کره زمین سایه انداخته است. مگر دوزخ چیست؟ جز رنج و عذاب؟ خب همین الان تمامی مردم دنیا در رنج و عذاب هستند و کسی خوشبخت مطلق نیست. عرفای ما می گویند دنیا مرتبه ای از جهنم است و چرا نباشد وقتی که در آن کفر و کفران و گناه بالاخره به رنج و عذاب منتهی می شود!!
از سوی دیگر، نفس اماره بر اساس «افرأیت من اتخذ إلهه هواه» خود را خدا و معبود می داند و بجای اینکه پیش خدای جهان، سر خم کند به پای لذایذ و رفاه خودش سجده می کند. از سوی سوم در دنیای ما دست شیاطین کاملا باز است و مردمان را به هر سمتی که خودشان می خواهند گرایش می دهند، و همه این ها از دنیای ما اعجوبه ای می سازد که اگر این را هم اضافه کنیم که خدا از آن روزی که دنیا را آفریده حتی یک لحظه به آن نگاه نکرده است دیگر وای بحال دنیای ملعون ما!!!!
البته امتیازات الهی نیز کم نیست از قبیل: وجود قرآن، وجود انبیا و اولیا، حضور مهدی ع، توبه، دوستی اهل ایمان، انقلاب و نظام اسلامی ایران، ولایت فقیه، سپاه پاسداران، حوزه های علمیه و ….

******************************

126. درست مثل خیال به نظر می رسد که هیچ چیز واقعی نمی بینی و اتفاق خاصی هم نمی افتد ولی باید بهش وفادار باشی. این وصف خدا و آخرت و دیانت و ثواب و عقاب و تکالیفی است که در ادیان وحیانی جهان دیده می شود. ما در حال حاضر جسم و حس خود را می بینیم و با مادیات هم آغوشیم و زندگی ما بر اساس پول و لذت می چرخد، اما قرآن می گوید کفاری که در صحرای محشر حضور پیدا می کنند با دیدن تجلیات و واقعیت های آخرت، تازه ایمان می آورند اما دیگر چه فایده! این یعنی دعوای ما بر سر غیب و حس است.
حتی قرآن را در دوجا می گوید «لو ردوا لعادوا الی ما نهوا عنه» یعنی بشر اگر هزار بار هم به دنیا برگردد بازهم همان انتخاب را خواهد داشت که قبلا داشته است یعنی بار دیگر حس و جسم بر او غلبه خواهد کرد و همه چیز به فراموشی سپرده خواهد شد.
خب مگر چه ایرادی دارد که انسان بر اساس داده های و داشته های حسی و تجربی خودش عمل کند و در کره زمین درست مانند یک زمینی زندگی کند؟! پاسخ دین این است که باشه ایرادی نداره اما وقتی که در آن عالم حضور پیدا کردی مطمئن باش که نمی توانی در منطقه خوش آب و هوای بهشت، زندگی ات را ادامه بدهی و باید به منطقه خشک و سوزان جهنم پرت شوی و درد بکشی و خودت را لعنت کنی که چرا چنین انتخابی داشتی.
آیا این بی عدالتی خداست؟ آیا این عروسک بازی الهی است؟ آیا خدا نمی توانست جور دیگری نحوه زندگی ما را رقم بزند؟ آیا او از اینکه بشر را در یک بازی خطرناک و ریسک آور در زمین انداخته لذت می برد؟ اساسا چه إلزامی برای ساختن اینهمه پروژه داشت؟
خب شما لابد این سؤالات را بر اساس عقلت طرح کرده ای؟ حال اگر بر اساس عقل، جواب تو داده شود آیا قانع خواهی شد؟ لابد بله. اما به زودی خواهی دید که تو با استدلال عقلانی آرام نخواهی گرفت. پس منشأ اشکال تو باید چیزهای دیگری باشد از قبیل نفس سرکش و انتخاب دلخواه تو.
پس شاید تو دوست داشتی که جهان و انسان بر اساس ذهنیت تو اداره شود؟ شاید اصلا می خواستی ربوبیت هستی را به دست بگیری و این تو باشی که می خواهی تکلیف همه چیز حتی خدا را روشن کنی؟ لابد در این صورت کوچک ترین تردیدی در کارت و مدیریتت نمی کردی. پس دعوای ما دعوای بین انتخاب خدا و کار خدایی است نه اینکه چرا آن خدای غیبی می خواهد همه کارها طبق اراده او صورت بگیرد، چون خود تو نیز اگر خدا می شدی و همه چیز را به دست می گرفتی همین گونه عمل می کردی.
پس می رسیم به همان مسئله ای که ابلیس گرفتارش شده بود که آیا تشخیص من درست است یا تشخیص خدا؟ اما باید پذیرفت که حق «فاطریت و مالکیت مطلقه» و «فطرت الهی و شاکله خاص بشری» و «انفطار جهان جدید و هدف بودن آخرت»، حقی برای کسی جز خدا و تصمیماتش باقی نمی گذارد.

******************************

127. گویا مرحله تازه ای در من شروع شده که از حس و عقل، از تجربه و استدلال، از مشاهده و شاهد بودن می گذرد و به فراخنای احساس و قلب، فراخنای مکاشفه و یقین، فراخنای شهود و شهید شدن می رسد. بله این یک واقعیت است که دیانت عقلانی همیشه دچار کاستی ها و خستگی هایی می شود که انسان قادر به حل آن ها نیست ولذا به مرحله ای دیگر نیاز دارد تا به مرتبه ای دیگر برسد.
کرمی که در پیله است بالاخره از آن دنیای کوچک و تیره خسته و عصبانی می شود و به فراخنای پروانه شدن می رسد.
آدمی تا زمانی که در عرصه عقل پرسه می زند بعد از مدتی بالاخره خسته و ملول و آشفته می شود و گزاره هایی که یک روز نجاتش می دادند الان بلای جان او شده عذابش می دهند و مباحثی که یک روز راهگشا بودند الان حال او را بد می کنند و او را متشتت می سازند. پس عرصه دیگری انتظار او را می کشد و آن عرصه قلب و روح و وحدت بینی است نه کثرت بینی.
ترا زکنگره عرش می زنند صفیر که در این دامگه چه افتاده ست
این است که امیرالمؤمنین به ذعلب می گوید من خدا را با چشم قلبم می بینم و عبادتش می کنم نه با چشم سر.
این است که بسیاری از عرفا علیه عقل سخن می رانند درحالی که با همین عقل دارند سخن می گویند و با همین عقل به اینجا رسیده اند یعنی می خواهم بگویم منظور آنان رد اصل عقل نیست بلکه مرادشان این است که عقل کم است و کم دارد و کم می رود، پس برای تکمیل آن به چیز دیگری نیاز است. مقام عقل بالاتر از دین نیست، پس وقتی که خدا در قرآن می گوید ما دین شما را با ولایت، إکمال کردیم پس عقل نیز باید با چیزی مثل «قلب» تکمیل گردد.
برای شهود قلبی لازم است که از مشاهدات جسمانی و تجارب حسی که اعظم آن شکم و شهوت و شهرت است دور شویم تا دربرابر دشمنان خواسته یا ناخواسته خود یعنی نفس و ناس و خناس مقاومت کرده راه سعادت و وصال را پیدا کنیم.
اینجاست که نگاه ما به قرآن جور دیگر خواهد شد. نگاه به امام زمان ع جور دیگر خواهد شد. نگاه به انقلاب و جهاد در راه خدا جور دیگر خواهد شد. نگاه به ارتزاق و جمع کردن مال و منال جور دیگر خواهد شد و خیلی از چیزهای دیگر جور دیگر خواهد شد
قرآن سه وضعیت دارد : تلاوت / تعلیم / تزکیه.
وضعیت تلاوت این است که باید متن آن را بخوانی تا موضوعاتش دستت بیاید.
وضعیت تعلیم این است که چیزهایی که از سلوک جدید یعنی کار قلبی نمی دانی یاد بگیری.
وضعیت تزکیه این است که عیب هایی که در کار قلبی می بینی از قبیل حسد، کینه، هوس، ریا، سمعه، غیظ، بی صبری، بیکاری، ناامیدی، عجب، غرور و مانند آن ها را از درونت بزدایی.
در این زمینه بیشترین چیزی که به انسان ضربه می زند «کثرت» است که با هر دو نوعش (خیالی و خارجی) مانع از ایجاد «وحدت» می شود. اما این کثرات از ضروریات زندگی ما هستند پس چکار کنیم که از دستشان خلاص شویم؟ بنظرم باید کثرات را بر دو قسم کرد: کثرات تشتت زا و کثرات کم تشتت. باید سعی کنیم دست کم به کثرات کم تشتت بپردازیم و از کثرات تشتت زا مثل ورود زیاد در مجادله ها، مباحثات سیاسی، طرق افزایش مال، ارتباط زیاد با مردم، خریدن وسایل لوکس و کارهای پردردسر بپرهیزیم.

******************************
128. امالی صدوق: عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقُ ع أَ مَا تَحْزَنُ أَ مَا تَهْتَمُّ أَ مَا تَأْلَمُ قُلْتُ بَلَى وَ اللَّهِ قَالَ فَإِذَا کَانَ ذَلِکَ مِنْکَ فَاذْکُرِ الْمَوْتَ وَ وَحْدَتَکَ فِی قَبْرِکَ وَ سَیَلَانَ عَیْنَیْکَ عَلَى خَدَّیْکَ وَ تَقَطُّعَ أَوْصَالِکَ وَ أَکْلَ الدُّودِ مِنْ لَحْمِکَ وَ بَلَاکَ وَ انْقِطَاعَکَ عَنِ الدُّنْیَا فَإِنَّ ذَلِکَ یَحُثُّکَ عَلَى الْعَمَلِ وَ یَرْدَعُکَ عَنْ کَثِیرٍ مِنَ الْحِرْصِ عَلَى الدُّنْیَا.
ما تا به حال فکر می کردیم که ذکر موت، منغِّص لذات (کوفت کننده) است ولی این روایت شریف می گوید ذکر موت، منقِّص رنج ها (کاهش دهنده) هم هست و این حکمت شریف که مخصوص آقای ما امام صادق ع است باب جدیدی را درباره یاد مرگ باز می کند. همچنانکه پاسخ داندان شکنی به سروش است که می گفت یاد مرگ که کوفت کننده لذت-هاست مثل دارو باید مورد استفاده قرار گیرد و انسان را از زندگی دلزده نکند درحالی که این روایت می گوید یاد مرگ حتی برای رفع غم و غصه نیز مفید است.

******************************

129. جُذام تناقض. این اصطلاح را برای این مورد درست کرده ام که گاهی بین ذهنیت و عینیت ما یا بگو گفتار و رفتار ما یا بگو پندار و کردار ما یا بگو بین قول و فعل ما، تناقضی آشکار وجود دارد که مثل خوره به جان و روح ما می افتد و کیان وجودی ما را از ریشه فرو می پاشد. این مشکل میان ایمان و عمل صالح نیز رخ می دهد یعنی وقتی ادعای ایمان داریم ولی عمل صالح نمی کنیم یا ظاهرا عمل صالح را انجام می دهیم اما ایمانی نداریم مطمئنا یک جای کار می لنگد. این همان جذام تناقض یا خوره مخرّب است.

******************************

130. حدیث ذِعْلِب:
این حدیث شریف در دو منبع مهم روائی ما آمده است که عبارتند از اصول کافی و امالی صدوق اما با دو نوع عبارت که هرچند محتوای آن ها یکسان است اما فرق های حاشیه ای دارند که برای عصر ما بسیار مهم است.
در اصول کافی 1 / 138 آمده است که امیرالمؤمنین در کوفه روی منبر سخنرانی می کرد که ناگهان میانه خطابه، کسی به نام ذعلب که بسیار پرجرأت بود سؤال مهمی از حضرت کرد که هَلْ رَأَیْتَ رَبَّکَ؟ و حضرت نیز سریع پاسخ داد: وَیْلَکَ یَا ذِعْلِبُ‏ مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ.
آنگاه ذعلب ادامه داد که یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ کَیْفَ رَأَیْتَهُ؟ و حضرت در پاسخ او معارف والایی را ذکر می کند و حدیث تمام می شود. تفصیل حدیث اصول کافی این است:
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: بَیْنَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع یَخْطُبُ عَلَى مِنْبَرِ الْکُوفَهِ إِذْ قَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ یُقَالُ لَهُ- ذِعْلِبٌ‏ ذُو لِسَانٍ بَلِیغٍ فِی الْخُطَبِ شُجَاعُ الْقَلْبِ فَقَالَ:
یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ هَلْ رَأَیْتَ رَبَّکَ؟
قَالَ وَیْلَکَ یَا ذِعْلِبُ‏ مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ.
فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ کَیْفَ رَأَیْتَهُ؟
قَالَ وَیْلَکَ یَا ذِعْلِبُ‏ لَمْ تَرَهُ الْعُیُونُ بِمُشَاهَدَهِ الْأَبْصَارِ وَ لَکِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَانِ.
وَیْلَکَ یَا ذِعْلِبُ‏ إِنَّ رَبِّی لَطِیفُ اللَّطَافَهِ- لَا یُوصَفُ بِاللُّطْفِ عَظِیمُ الْعَظَمَهِ لَا یُوصَفُ بِالْعِظَمِ کَبِیرُ الْکِبْرِیَاءِ لَا یُوصَفُ بِالْکِبَرِ جَلِیلُ الْجَلَالَهِ لَا یُوصَفُ بِالغِلَظِ.
قَبْلَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ لَا یُقَالُ شَیْ‏ءٌ قَبْلَهُ وَ بَعْدَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ لَا یُقَالُ لَهُ بَعْدٌ.
شَاءَ الْأَشْیَاءَ لَا بِهِمَّهٍ، دَرَّاکٌ لَا بِخَدِیعَهٍ.
فِی الْأَشْیَاءِ کُلِّهَا غَیْرُ مُتَمَازِجٍ بِهَا وَ لَا بَائِنٌ مِنْهَا.
ظَاهِرٌ لَا بِتَأْوِیلِ الْمُبَاشَرَهِ، مُتَجَلٍّ لَا بِاسْتِهْلَالِ رُؤْیَهٍ.
نَاءٍ لَا بِمَسَافَهٍ، قَرِیبٌ لَا بِمُدَانَاهٍ.
لَطِیفٌ‏ لَا بِتَجَسُّمٍ، مَوْجُودٌ لَا بَعْدَ عَدَمٍ.
فَاعِلٌ لَا بِاضْطِرَارٍ، مُقَدِّرٌ لَا بِحَرَکَهٍ، مُرِیدٌ لَا بِهَمَامَهٍ، سَمِیعٌ لَا بِآلَهٍ، بَصِیرٌ لَا بِأَدَاهٍ.
لَا تَحْوِیهِ الْأَمَاکِنُ وَ لَا تَضْمَنُهُ الْأَوْقَاتُ وَ لَا تَحُدُّهُ الصِّفَاتُ وَ لَا تَأْخُذُهُ السِّنَاتُ.
سَبَقَ الْأَوْقَاتَ کَوْنُهُ وَ الْعَدَمَ وُجُودُهُ وَ الِابْتِدَاءَ أَزَلُهُ.
بِتَشْعِیرِهِ الْمَشَاعِرَ عُرِفَ أَنْ لَا مَشْعَرَ لَهُ‏ وَ بِتَجْهِیرِهِ الْجَوَاهِرَ عُرِفَ أَنْ لَا جَوْهَرَ لَهُ وَ بِمُضَادَّتِهِ بَیْنَ الْأَشْیَاءِ عُرِفَ أَنْ لَا ضِدَّ لَهُ وَ بِمُقَارَنَتِهِ بَیْنَ الْأَشْیَاءِ عُرِفَ أَنْ لَا قَرِینَ لَهُ.
ضَادَّ النُّورَ بِالظُّلْمَهِ وَ الْیُبْسَ بِالْبَلَلِ وَ الْخَشِنَ بِاللَّیِّنِ وَ الصَّرْدَ بِالْحَرُورِ.
مُؤَلِّفٌ بَیْنَ مُتَعَادِیَاتِهَا وَ مُفَرِّقٌ بَیْنَ مُتَدَانِیَاتِهَا دَالَّهً بِتَفْرِیقِهَا عَلَى مُفَرِّقِهَا وَ بِتَأْلِیفِهَا عَلَى مُؤَلِّفِهَا وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ تَعَالَى- وَ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ‏، فَفَرَّقَ بَیْنَ قَبْلٍ وَ بَعْدٍ لِیُعْلَمَ أَنْ لَا قَبْلَ لَهُ وَ لَا بَعْدَ لَهُ، شَاهِدَهً بِغَرَائِزِهَا أَنْ لَا غَرِیزَهَ لِمُغْرِزِهَا، مُخْبِرَهً بِتَوْقِیتِهَا أَنْ لَا وَقْتَ لِمُوَقِّتِهَا، حَجَبَ بَعْضَهَا عَنْ بَعْضٍ لِیُعْلَمَ أَنْ لَا حِجَابَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ.
کَانَ رَبّاً إِذْ لَا مَرْبُوبَ وَ إِلَهاً إِذْ لَا مَأْلُوهَ وَ عَالِماً إِذْ لَا مَعْلُومَ وَ سَمِیعاً إِذْ لَا مَسْمُوعَ.
اما شیخ صدوق در امالی خود ص 342 از اصبغ بن نُباته همین حدیث را با آب و تاب مفصلی نقل می کند که می توان از آن یک فیلم سینمایی کوتاه ساخت که امیرالمؤمنین در روز اول خلافتش با پوشش خاصی روی منبر نشست و شروع کرد به سخنرانی و از مردم خواست که هرچه می خواهند از وی بپرسند.
ذعلب در این میان به اطرافیانش گفت ادعای بزرگی کرده، الان سؤالی از او خواهم کرد که نتواند پاسخ دهد و خجالتش بدهم و سپس همین صحبت هایی که گفتیم ردوبدل شد، اما در این حدیث، پاسخ اولی حضرت چنین است:
وَیْلَکَ یَا ذِعْلِبُ لَمْ أَکُنْ بِالَّذِی أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ. این تعبیر با آنچه در کافی آمده است فرق اساسی دارد چراکه در اینجا حضرت می گوید من آن آدمی نیستم که خدایی را که نمی بینم بپرستم.
یعنی درواقع در این عبارت نوعی تعریف از خود نیز هست که حضرت شخصیت خود را به ذعلب معرفی می کند که مرا چگونه شناخته ای؟! فکر می کنی علی کسی است که خدای الکی و نادیده را بپرستد؟! شاید همین تعبیر باعث شده که رضی در نهج البلاغه و ابن ابی جمهور در عوالی اللئالی آن را چنین نقل کنند: أَ فَأَعْبُدُ مَا لَا أَرَى؟!‏ درحالی که سند آن معلوم نیست.
بالاخره پایان ماجرا این شد که ذعلب غش کرد و گفت دیگر هرگز از این نوع سؤالات نخواهد کرد. و سپس حضرت از حسن و حسین درخواست می کند که بعد از او خطبه ای بخوانند تا مردم به مقامات عالیه آنان پی ببرند و آنان را بهتر بشناسند.
تفصیل حدیث امالی این است:
عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَهَ قَالَ: لَمَّا جَلَسَ عَلِیٌّ ع فِی الْخِلَافَهِ وَ بَایَعَهُ النَّاسُ خَرَجَ إِلَى الْمَسْجِدِ مُتَعَمِّماً بِعِمَامَهِ رَسُولِ اللَّهِ ص لَابِساً بُرْدَهَ رَسُولِ اللَّهِ ص مُتَنَعِّلًا نَعْلَ رَسُولِ اللَّهِ ص مُتَقَلِّداً سَیْفَ رَسُولِ اللَّهِ فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ فَجَلَسَ عَلَیْهِ مُتَحَنِّکاً ثُمَّ شَبَّکَ بَیْنَ أَصَابِعِهِ فَوَضَعَهَا أَسْفَلَ بَطْنِهِ ثُمَّ قَالَ یَا مَعْشَرَ النَّاسِ سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی هَذَا سَفَطُ الْعِلْمِ هَذَا لُعَابُ رَسُولِ اللَّهِ هَذَا مَا زَقَّنِی رَسُولُ اللَّهِ زَقّاً زَقّاً سَلُونِی فَإِنَّ عِنْدِی عِلْمَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ ثُنِیَتْ لِی وِسَادَهٌ فَجَلَسْتُ عَلَیْهَا لَأَفْتَیْتُ أَهْلَ التَّوْرَاهِ بِتَوْرَاتِهِمْ حَتَّى تَنْطِقَ التَّوْرَاهُ فَتَقُولَ صَدَقَ عَلِیٌّ مَا کَذَبَ لَقَدْ أَفْتَاکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِیَّ وَ أَفْتَیْتُ أَهْلَ الْإِنْجِیلِ بِإِنْجِیلِهِمْ حَتَّى یَنْطِقَ الْإِنْجِیلُ فَیَقُولَ صَدَقَ عَلِیٌّ مَا کَذَبَ لَقَدْ أَفْتَاکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِیَّ وَ أَفْتَیْتُ أَهْلَ الْقُرْآنِ بِقُرْآنِهِمْ حَتَّى یَنْطِقَ‏ الْقُرْآنُ فَیَقُولَ صَدَقَ عَلِیٌّ مَا کَذَبَ لَقَدْ أَفْتَاکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِیَّ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْقُرْآنَ لَیْلًا وَ نَهَاراً فَهَلْ فِیکُمْ أَحَدٌ یَعْلَمُ مَا نَزَلَ فِیهِ وَ لَوْ لَا آیَهٌ فِی کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَأَخْبَرْتُکُمْ بِمَا کَانَ وَ بِمَا یَکُونُ وَ بِمَا هُوَ کَانَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَهِ وَ هِیَ هَذِهِ الْآیَهُ یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ ثُمَّ قَالَ ع سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَوَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّهَ وَ بَرَأَ النَّسَمَهَ لَوْ سَأَلْتُمُونِی عَنْ آیَهٍ آیَهٍ فِی لَیْلٍ أُنْزِلَتْ أَوْ فِی نَهَارٍ أُنْزِلَتْ مَکِّیِّهَا وَ مَدَنِیِّهَا سَفَرِیِّهَا وَ حَضَرِیِّهَا نَاسِخِهَا وَ مَنْسُوخِهَا وَ مُحْکَمِهَا وَ مُتَشَابِهِهَا وَ تَأْوِیلِهَا وَ تَنْزِیلِهَا إِلَّا أَخْبَرْتُکُمْ فَقَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ یُقَالُ لَهُ ذِعْلِبٌ وَ کَانَ ذَرِبَ اللِّسَانِ بَلِیغاً فِی الْخُطَبِ شُجَاعَ الْقَلْبِ فَقَالَ لَقَدِ ارْتَقَى ابْنُ أَبِی طَالِبٍ مِرْقَاهً صَعْبَهً لَأُخَجِّلَنَّهُ الْیَوْمَ لَکُمْ فِی مَسْأَلَتِی إِیَّاهُ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ هَلْ رَأَیْتَ رَبَّکَ فَقَالَ وَیْلَکَ یَا ذِعْلِبُ لَمْ أَکُنْ بِالَّذِی أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ قَالَ فَکَیْفَ رَأَیْتَهُ صِفْهُ لَنَا قَالَ وَیْلَکَ لَمْ تَرَهُ الْعُیُونُ بِمُشَاهَدَهِ الْأَبْصَارِ وَ لَکِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَانِ وَیْلَکَ یَا ذِعْلِبُ إِنَّ رَبِّی لَا یُوصَفُ بِالْبُعْدِ وَ لَا بِالْحَرَکَهِ وَ لَا بِالسُّکُونِ وَ لَا بِقِیَامٍ قِیَامِ انْتِصَابٍ وَ لَا بِجَیْئَهٍ وَ لَا بِذَهَابٍ لَطِیفُ اللَّطَافَهِ لَا یُوصَفُ بِاللُّطْفِ عَظِیمُ الْعَظَمَهِ لَا یُوصَفُ بِالْعِظَمِ کَبِیرُ الْکِبْرِیَاءِ لَا یُوصَفُ بِالْکِبَرِ جَلِیلُ الْجَلَالَهِ لَا یُوصَفُ بِالْغِلَظِ رَءُوفُ الرَّحْمَهِ لَا یُوصَفُ بِالرِّقَّهِ مُؤْمِنٌ لَا بِعِبَادَهٍ مُدْرِکٌ لَا بِمَجَسَّهٍ قَائِلٌ لَا بِلَفْظٍ هُوَ فِی الْأَشْیَاءِ عَلَى غَیْرِ مُمَازَجَهٍ خَارِجٌ مِنْهَا عَلَى غَیْرِ مُبَایَنَهٍ فَوْقَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ لَا یُقَالُ شَیْ‏ءٌ فَوْقَهُ- أَمَامُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ لَا یُقَالُ لَهُ أَمَامٌ دَاخِلٌ فِی الْأَشْیَاءِ لَا کَشَیْ‏ءٍ فِی شَیْ‏ءٍ دَاخِلٍ وَ خَارِجٌ مِنْهَا لَا کَشَیْ‏ءٍ مِنْ شَیْ‏ءٍ خَارِجٍ فَخَرَّ ذِعْلِبٌ مَغْشِیّاً عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ تَاللَّهِ مَا سَمِعْتُ بِمِثْلِ هَذَا الْجَوَابِ وَ اللَّهِ لَا عُدْتُ إِلَى مِثْلِهَا ثُمَّ قَالَ ع سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَقَامَ إِلَیْهِ الْأَشْعَثُ بْنُ قَیْسٍ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ کَیْفَ تُؤْخَذُ مِنَ الْمَجُوسِ الْجِزْیَهُ وَ لَمْ یُنْزَلْ عَلَیْهِمْ کِتَابٌ وَ لَمْ یُبْعَثْ إِلَیْهِمْ نَبِیٌّ فَقَالَ بَلَى یَا أَشْعَثُ قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ کِتَاباً وَ بَعَثَ إِلَیْهِمْ نَبِیّاً وَ کَانَ لَهُمْ مَلِکٌ سَکِرَ ذَاتَ لَیْلَهٍ فَدَعَا بِابْنَتِهِ إِلَى فِرَاشِهِ فَارْتَکَبَهَا فَلَمَّا أَصْبَحَ تَسَامَعَ بِهِ قَوْمُهُ فَاجْتَمَعُوا إِلَى بَابِهِ فَقَالُوا أَیُّهَا الْمَلِکُ دَنَّسْتَ عَلَیْنَا دِینَنَا فَأَهْلَکْتَهُ فَاخْرُجْ نُطَهِّرْکَ وَ نُقِمْ عَلَیْکَ الْحَدَّ فَقَالَ لَهُمُ اجْتَمِعُوا وَ اسْمَعُوا کَلَامِی فَإِنْ یَکُنْ لِی مَخْرَجٌ مِمَّا ارْتَکَبْتُ وَ إِلَّا فَشَأْنَکُمْ فَاجْتَمَعُوا فَقَالَ لَهُمْ هَلْ عَلِمْتُمْ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یَخْلُقْ خَلْقاً أَکْرَمَ عَلَیْهِ مِنْ أَبِینَا آدَمَ وَ أُمِّنَا حَوَّاءَ قَالُوا صَدَقْتَ أَیُّهَا الْمَلِکُ قَالَ أَ فَلَیْسَ قَدْ زَوَّجَ بَنِیهِ بَنَاتِهِ وَ بَنَاتِهِ مِنْ بَنِیهِ قَالُوا صَدَقْتَ هَذَا هُوَ الدِّینُ فَتَعَاقَدُوا عَلَى ذَلِکَ فَمَحَا اللَّهُ مَا فِی صُدُورِهِمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ رَفَعَ عَنْهُمُ الْکِتَابَ فَهُمُ الْکَفَرَهُ یَدْخُلُونَ النَّارَ بِلَا حِسَابٍ وَ الْمُنَافِقُونَ أَشَدُّ حَالًا مِنْهُمْ فَقَالَ الْأَشْعَثُ وَ اللَّهِ مَا سَمِعْتُ بِمِثْلِ هَذَا الْجَوَابِ وَ اللَّهِ لَا عُدْتُ إِلَى مِثْلِهَا أَبَداً ثُمَّ قَالَ ع سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَقَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَسْجِدِ مُتَوَکِّیاً عَلَى عُکَّازَهٍ فَلَمْ یَزَلْ یَتَخَطَّى النَّاسَ حَتَّى دَنَا مِنْهُ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ دُلَّنِی عَلَى عَمَلٍ إِذَا أَنَا عَمِلْتُهُ نَجَّانِیَ اللَّهُ مِنَ النَّارِ فَقَالَ لَهُ اسْمَعْ یَا هَذَا- ثُمَّ افْهَمْ ثُمَّ اسْتَیْقِنْ قَامَتِ الدُّنْیَا بِثَلَاثَهٍ بِعَالِمٍ نَاطِقٍ مُسْتَعْمِلٍ لِعِلْمِهِ وَ بِغَنِیٍّ لَا یَبْخَلُ بِمَالِهِ عَلَى أَهْلِ دِینِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بِفَقِیرٍ صَابِرٍ فَإِذَا کَتَمَ الْعَالِمُ عِلْمَهُ وَ بَخِلَ الْغَنِیُّ وَ لَمْ یَصْبِرِ الْفَقِیرُ فَعِنْدَهَا الْوَیْلُ وَ الثُّبُورُ وَ عِنْدَهَا یُعْرَفُ الْعَارِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّ الدَّارَ قَدْ رَجَعَتْ إِلَى بَدْئِهَا أَیْ إِلَى الْکُفْرِ بَعْدَ الْإِیمَانِ أَیُّهَا السَّائِلُ فَلَا تَغْتَرَّنَّ بِکَثْرَهِ الْمَسَاجِدِ وَ جَمَاعَهِ أَقْوَامٍ أَجْسَادُهُمْ مُجْتَمِعَهٌ وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا النَّاسُ ثَلَاثَهٌ زَاهِدٌ وَ رَاغِبٌ وَ صَابِرٌ فَأَمَّا الزَّاهِدُ فَلَا یَفْرَحُ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الدُّنْیَا أَتَاهُ وَ لَا یَحْزَنُ عَلَى شَیْ‏ءٍ مِنْهَا فَاتَهُ وَ أَمَّا الصَّابِرُ فَیَتَمَنَّاهَا بِقَلْبِهِ فَإِنْ أَدْرَکَ مِنْهَا شَیْئاً صَرَفَ عَنْهَا نَفْسَهُ لِمَا یَعْلَمُ مِنْ سُوءِ عَاقِبَتِهَا وَ أَمَّا الرَّاغِبُ فَلَا یُبَالِی مِنْ حِلٍّ أَصَابَهَا أَمْ مِنْ حَرَامٍ قَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَمَا عَلَامَهُ الْمُؤْمِنِ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ قَالَ یَنْظُرُ إِلَى مَا أَوْجَبَ اللَّهُ عَلَیْهِ مِنْ حَقٍّ فَیَتَوَلَّاهُ وَ یَنْظُرُ إِلَى مَا خَالَفَهُ فَیَتَبَرَّأُ مِنْهُ وَ إِنْ کَانَ حَبِیباً قَرِیباً قَالَ صَدَقْتَ وَ اللَّهِ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ثُمَّ غَابَ الرَّجُلُ فَلَمْ نَرَهُ وَ طَلَبَهُ النَّاسُ فَلَمْ یَجِدُوهُ فَتَبَسَّمَ عَلِیٌّ ع عَلَى الْمِنْبَرِ ثُمَّ قَالَ مَا لَکُمْ هَذَا أَخِی الْخَضِرُ ع ثُمَّ قَالَ ع سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَمْ یَقُمْ إِلَیْهِ أَحَدٌ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ وَ صَلَّى عَلَى نَبِیِّهِ ص ثُمَّ قَالَ لِلْحَسَنِ ع یَا حَسَنُ قُمْ فَاصْعَدِ الْمِنْبَرَ فَتَکَلَّمْ بِکَلَامٍ لَا یُجَهِّلُکَ قُرَیْشٌ مِنْ بَعْدِی فَیَقُولُونَ إِنَّ الْحَسَنَ لَا یُحْسِنُ شَیْئاً قَالَ الْحَسَنُ ع یَا أَبَتِ کَیْفَ أَصْعَدُ وَ أَتَکَلَّمُ وَ أَنْتَ فِی النَّاسِ تَسْمَعُ وَ تَرَى قَالَ لَهُ بِأَبِی وَ أُمِّی أُوَارِی نَفْسِی عَنْکَ وَ أَسْمَعُ وَ أَرَى وَ لَا تَرَانِی فَصَعِدَ الْحَسَنُ ع الْمِنْبَرَ- فَحَمِدَ اللَّهَ بِمَحَامِدَ بَلِیغَهٍ شَرِیفَهٍ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِیِّ وَ آلِهِ صَلَاهً مُوجَزَهً ثُمَّ قَالَ أَیُّهَا النَّاسُ سَمِعْتُ جَدِّی رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ أَنَا مَدِینَهُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا وَ هَلْ تُدْخَلُ الْمَدِینَهُ إِلَّا مِنْ بَابِهَا ثُمَّ نَزَلَ فَوَثَبَ إِلَیْهِ عَلِیٌّ ع فَتَحَمَّلَهُ وَ ضَمَّهُ إِلَى صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ لِلْحُسَیْنِ یَا بُنَیَّ قُمْ فَاصْعَدْ فَتَکَلَّمْ بِکَلَامٍ لَا یُجَهِّلُکَ قُرَیْشٌ مِنْ بَعْدِی فَیَقُولُونَ إِنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ لَا یُبْصِرُ شَیْئاً وَ لْیَکُنْ کَلَامُکَ تَبَعاً لِکَلَامِ أَخِیکَ فَصَعِدَ الْحُسَیْنُ ع فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ وَ صَلَّى عَلَى نَبِیِّهِ وَ آلِهِ صَلَاهً مُوجَزَهً ثُمَّ قَالَ مَعَاشِرَ النَّاسِ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص وَ هُوَ یَقُولُ إِنَّ عَلِیّاً مَدِینَهُ هُدًى فَمَنْ دَخَلَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا هَلَکَ فَوَثَبَ إِلَیْهِ عَلِیٌّ ع فَضَمَّهُ إِلَى صَدْرِهِ وَ قَبَّلَهُ ثُمَّ قَالَ مَعَاشِرَ النَّاسِ اشْهَدُوا أَنَّهُمَا فَرْخَا رَسُولِ اللَّهِ ص وَ هُوَ سَائِلُکُمْ عَنْهُمَا.
هرچند بررسی این حدیث شریف نیاز به تحقیقات بیشتری دارد اما آنچه در این حدیث مرا جذب کرد محتوای کلام حضرت بود که واقعا انسان نباید خدایی را که نمی بیند عبادت کند. پس ما چگونه خدا را عبادت می کنیم؟
آری با چشم دل باید او را دید و باید سعی کرد که او را دید. این نکته در سلوک عصری ما بسیار مهم است چون آدمیان روی واقعیت های دیدنی اطراف خود حساب باز می کنند اما چون خدا و آخرت را نمی بینند زورشان می آید که با آن ها جدی برخورد کنند، یعنی خدا و ملائک همین الان پیرامون ما هستند و ما باید با آنان مانند یک موجود واقعی که با آن کنش و واکنش داریم رفتار کنیم. متاسفانه در توهم بسیاری از افراد و حتی دینداران اینگونه وانمود شده که خدا در آفاق بلند و بی انتهای آسمان ها و کهکشان جا دارد و ملائکه نیز بالای آسمانها هستند و گاهگاهی پایین می آیند درحالیکه خدا حضور مطلق خود را در قرآن آنچنان بیان می کند که حتی می فرماید اگر دو نفر در یک جا جمع شوند سومی خداست.

******************************

131. منظورم از بحث فوق این است که ما با سوژه های دینی خود به صورت إنشائی برخورد می کنیم نه إخباری، یعنی فکر نمی کنیم که آنان واقعا وجود دارند و دارای آثارند و در پیرامون ما و حتی در درون ما اثرگذار هستند ولذا واکنش مناسبی مثل آنچه که دربرابر موضوعات مادی از خود بروز می دهیم دربرابر آنان بروز نمی دهیم.
ما گمان باطل می کنیم که با یاد خدا تازه خدا را زنده و ایجاد کرده ایم بعدش با خودمان می گوییم برای چه تحریک ساکن کنم؟ لازم نیست که ذکری بگم و دردسری را برای خودم زنده نمایم!!! ما فکر می کنیم که خدا مثل مردم عادی است که با سلام و احوالپرسی و تماس تلفنی با آنان ناچار می شویم که لحظاتی یا ساعاتی را با آنان بگذرانیم که چه بسا علاقه ای به آن نداشتیم درحالی که موجودیت خدا به این شکل است که انّ الله یحول بین المرء و قلبه، یعنی خدا بین ما و خودهای ما حیلوله دارد و این حیلوله (وسط بودن) یعنی از علم حضوریِ تو به خودت نزدیک تر است.
درواقع ما احمق ها فکر می کنیم تازه داریم خدا را إنشاء می کنیم یا تازه داریم آخرت را ایجاد می کنیم درحالی که آنان در کنار ما هستند و ما فقط باید آنان را به یاد بیاوریم. این است جنبه إخباری برخورد با خدا.
جمله طلایی دیگری که امیرالمؤمنین دارد این است که لو کُشِفَ الغطاء ما ازددتُ یقینا، یعنی اگرم پرده فروافتد چیزی به یقینم نیفزاید، یعنی من همین الان هم با وجود این مادیات غِلاظ و شِداد، دارم خدا را می بینم و آخرت را حس می کنم.

******************************

132. قوز غیظ: هرچند سال ها پیش به اهمیت خشم و غیظ پی برده بودم و حتی سال 73 را به عنوان سال خشم کُشی برای خودم و خانواده ام نام گذاری کرده بودم اما اعتراف می کنم که تا دیشب سحر هنوز به راز غیظ ها پی نبرده بودم. ما اگر گشتی در زندگی خود بزنیم خواهیم دید که انبوهی از غیظ های فروخورده ای که از ما مُغاضبِ کظیمِ مُلیم (اشاره به حالات یونس ع) ساخته (نه مُداریِ کاظم مُلام) در ما شکل گرفته است.
در قرآن ماده کَظْم به سه شکل استعمال شده که هریک معنای مخصوص به خود دارد:
1. کاظم: این اسم فاعل دلالت بر کظم غیظ بطور سریع و یکباره می کند به گونه ای که انسان با غیظ های خود بازی نمی کند و آن ها را در خود نگه نمیدارد. ولذا این تعبیر همیشه به صورت مثبت آمده است (الکاظمین الغیظ).
2. کظیم: این صفت مشبهه است که سه بار درباره کفارِ ضد دختر و یک بار درباره یعقوب نبی آمده است که حاکی از نگهداشتن غیظ در سینه است اما هنوز آن را کاملا فرو نخورده و آثارش همچنان در جانش شعله ور است.
3. مکظوم: این اسم مفعول است که نشان می دهد که شخص، مجبور به کظم غیظ شده و هنوز خرسند نیست. این تعبیر فقط درباره یونس نبی آمده است که در شکم ماهی بود و از دست امت خود ناراحت بود.
قرآن درباره یونس سه تعبیر مهم دارد که زمینه های غیظ را بهتر نشان می دهد:
1. مُغاضب
2. مَکظوم (به ترجمه خسروی: غم و غصّه گلوى او را گرفته بود و براى غیظ خود شفائى نمى‏یافت.)
3. مُلیم.
تعبیر ملیم، هم برای یونس بکار برده شده و هم فرعون وقتی که در دریا داشت غرق میشد که طبعا معنای مثبتی از آن درنمی آید چون ملیم یعنی کسی که پر از ملامت کردن خود و دیگران است یعنی آنان دلخور هستند و همه را سرزنش می کنند.
به نظر می رسد که همه چیز از مغاضبه شروع شد یعنی وقتی که یونس از دست قوم خود به تنگ آمد بر آنان غضب کرد و دیگر حوصله بحث با آنان را نداشت اما بدون اذن الهی از محل تبلیغ خود بیرون زد که قرآن با تعبیر «اَبِقَ» به آن اشاره می کند.
او وقتی داخل شکم ماهی شد و دید خدا کمکی برای رهایی او نکرد ناگهان متوجه اوضاع بغرنج خود شد ولی گویی عقده ناسپاسی مردمش توی گلویش سنگینی می کرد ولذا قرآن او را مکظوم می خواند. اینجا بود که ملیم شد یعنی یه جورایی (براساس تراوح المعانی) نخست مردم را یا خودش را یا شاید ارتباطش با خدا را ملامت کرد و سپس متوجه شد که این، او بود که کار ملامت باری را انجام داده است و باید توبیخ شود و آنگاه دچار غم شدیدی شد ولذا خدایش را صدا زد: لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین. و خدا نیز او را از غم نجات داد.
پس به یک پروسه خطرناکی درباره غیظ و غضب رسیدیم که چنین است: مغاضبه  مکظوم شدن  ملیم شدن  غم.
بعد از این غم اگر شخص مبتلا، دعای یونسیه نداشته باشد همان گونه در مصیبت و رنجِ شکم ماهی تا ابد باقی خواهد ماند.
اساسا من راز مغضوبین را در سوره حمد سال ها پیش درآورده بودم اما واقعا به اهمیت آن پی نبرده بودم چون از آنجا که خدا هرگز غضب ابتدائی ندارد بلکه رحمت ابتدائی دارد پس چگونه برخی افراد مورد غضب خدا واقع می شوند؟
طبعا جواب کلامی و قرآنی ما این است که لابد اینان خود بر خدا غضب کرده اند و با زیر پا گذاشتن اوامرش و انجام منهیاتش بر خدا و دستوراتش خشم گرفتند ولذا خدا هم بر آنان خشم گرفت. پس مغضوب، نخستْ غاضب بوده است. و همین غضب و غیظ است که انسان را به نابودی می کشاند.

******************************

133. گاهی با خودم فکر می کنم حتی اگر تمامی مشکلات و اشکالات ما انسانها حل شود بازهم احساس غریبی و تنهایی می کنیم، چون پس از حل همه مشکلات و اشکالات ما باز در برابر این سؤال قرار خواهیم گرفت که ثم ماذا؟! (آخرش که چی؟!)
این آن لحظه ای است که ما را به سوی عظمت ها فرا می خوانَد. این همان لحظه ای است که قلب ما برای غریبی خودمان و دور بودن از کسی که شبیه اطراف و اطرافیانمان نیست و ما را آفریده و دوستمان دارد می تپد. این همان لحظه ی دیدار با خداست. مدت هاست که برای این استغراق های مادی و فیزیکی و فکری ارزشی قائل نیستم و احساس می کنم استغراق فقط استغراق الهی است. متاسفانه ما مردم زمین به طرز وحشتناکی در همین محاسبات مادی و زمینی خود غرق هستیم و با دوری از هدای الهی در عمق عداوت هبوط آلود خود دچار انواع خوف ها و حزن ها می شویم اما دریغ از یک تفکر خلّاق و یک جهش فعّال به سوی بی انتها.

******************************

134. تئوری جهنّمَیْن و جنّتَیْن: این تئوری، بزرگترین تئوری تحلیل زندگی زمینی ماست که من آن را از قرآن و احادیث معصومین ع برداشت کرده ام. من دقت کردم دیدم که انسان در زمین با شرایط جهنمی زندگی میکند ولی قبل از آن، آدم در بهشتی به نام جنت میزیسته که همه چیز باب دل او بود و غذا و زوج موافق و احساس آزادی داشت بجز اینکه او از شجره ای که تجلی زندگی زمینی انسان بود ممنوع شد. در سوره طه درباره عوارض ناشی از اکل این شجره ممنوعه چنین آمده است:
فَقُلْنا یا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّهِ فَتَشْقى‏ (117) إِنَّ لَکَ أَلاَّ تَجُوعَ فیها وَ لا تَعْرى‏ (118) وَ أَنَّکَ لا تَظْمَؤُا فیها وَ لا تَضْحى‏ (119)
یعنی خروج از جنت، مساوی خواهد بود با «شقاء»، «جوع»، «عری»، «ظمأ»، و «ضحی» که همگی از نشانه های زندگی زمینی یا بهتر بگویم از علائم جهنم اول است. و سپس پس از چند آیه در سوره طه فرمود:
قالَ اهْبِطا مِنْها جَمیعاً بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقى‏ (123) وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَهً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ أَعْمى‏ (124) قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنی‏ أَعْمى‏ وَ قَدْ کُنْتُ بَصیراً (125) قالَ کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسیتَها وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسى‏ (126) وَ کَذلِکَ نَجْزی مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ یُؤْمِنْ بِآیاتِ رَبِّهِ وَ لَعَذابُ الْآخِرَهِ أَشَدُّ وَ أَبْقى‏ (127)
یعنی هبوطی با عداوت در انتظار بشر است که همه را درگیرِ ضلال و شقاء خواهد کرد مگر اینکه از هدای الهی پیروی کنند یعنی خود را در مسیر ادامه جنت اول قرار دهند که آدم قبل از عصیان در آن قرار داشت. آنان که از این هدای الهی پیروی نکنند و گرفتار ضلال و شقاء زمینی که همان جهنم اول است بی شک دچار معیشت ضَنْکایی خواهند شد که همان جهنم اول است که موجب می شود آنان در قیامت نیز گرفتار جهنم ابدی شوند که کور و فراموش شده محشور خواهند شد و به دلیل اسراف بیجای خود، دچار عذاب آخرت میشوند که شدیدتر و جاودانه تر از جهنم اول است.
بدیهی است که کسانی که به دنیا گرایش پیدا نکنند حتما از بهشت ابدی برخوردار خواهند بود که همان جنت دوم و کامل است یعنی به همان وضعیت بسیار عالی آدم و حوا برمی گردند اما این بار بدون وجود هیچ شجره ممنوعی.
اگر دقت کنیم خواهیم دید که تمامی اوصاف جهنم بجز ابدیت در تمامی گرفتاری ها و مصائب دنیا موج میزند و ما واقعا در جهنم زندگی می کنیم اما چون ابدی نیست و به اندازه شدت جهنم دوم و ابدی نیست فکر میکنیم که مشکل خاصی به وجود نیامده و میتوانیم کمی راحت باشیم.
اعراف: قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ‏ مِنْکُمْ أَجْمَعینَ (18)
توبه: وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ ائْذَنْ لی‏ وَ لا تَفْتِنِّی أَلا فِی الْفِتْنَهِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ‏ لَمُحیطَهٌ بِالْکافِرینَ (49)
توبه: وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ‏ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ کانُوا یَفْقَهُونَ (81)
توبه: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ‏ وَ بِئْسَ الْمَصیرُ (73)
توبه: أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى‏ تَقْوى‏ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَیْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى‏ شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فی‏ نارِ جَهَنَّمَ‏ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمینَ (109)
إسراء: عَسى‏ رَبُّکُمْ أَنْ یَرْحَمَکُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ‏ لِلْکافِرینَ حَصیراً (8)
إسراء: مَنْ کانَ یُریدُ الْعاجِلَهَ عَجَّلْنا لَهُ فیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُریدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ‏ یَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً (18)
إسراء: ذلِکَ مِمَّا أَوْحى‏ إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَهِ وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى‏ فی‏ جَهَنَّمَ‏ مَلُوماً مَدْحُوراً (39)
کهف: وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ‏ یَوْمَئِذٍ لِلْکافِرینَ عَرْضاً (100)
انبیاء: إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ‏ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ (98)
عنکبوت: یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ‏ لَمُحیطَهٌ بِالْکافِرینَ (54)
نبأ: إِنَّ جَهَنَّمَ‏ کانَتْ مِرْصاداً (21)
بقره: إِنَّ الَّذینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْکِتابِ وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلیلاً أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فی‏ بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ (174)
آل عمران: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ کُنْتُمْ عَلى‏ شَفا حُفْرَهٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (103)
زمر: وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنیباً إِلَیْهِ ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَهً مِنْهُ نَسِیَ ما کانَ یَدْعُوا إِلَیْهِ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْداداً لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ قَلیلاً إِنَّکَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ (8)
زمر: أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَهُ الْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِی النَّارِ (19)
غافر: وَ یا قَوْمِ ما لی‏ أَدْعُوکُمْ إِلَى النَّجاهِ وَ تَدْعُونَنی‏ إِلَى النَّارِ (41)
غافر: النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَهُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ (46)
اعلی: الَّذی یَصْلَى النَّارَ الْکُبْرى‏ (12)
اساسا تعبیر «اصحاب النار» و «اصحاب الجنه» به نظر من اشاره به همین صحابت و همراهی با نار و جنت است که نوعی وجود تشکیکی را می فهماند. پس جنت آدم با همان ویژگی های خود یعنی اطاعت از اوامر الهی و سکونت با زوجه و بذت بردن همانطور تا زمین کشیده شده است که در جهان پس از مرگ، انتهایش به جنت ابدی میرسد.
اما جهنم، از شجره ممنوعه شروع شده و همانطور در شکل بلایا و دردسرها به زندگی زمینی کشیده شده است که حداعلای آن پس از مرگ، در جهنم ابدی خواهد بود.
پس آنچه از دردها و رنج های مادی و روحی در این عالم میکشیم درواقع باد سوزانی از جهنم است و آنچه از لذایذ و دوستی ها می چشیم درواقع نسیمی از بهشت خواهد بود. فقط باید بدانیم که روی رنجها و دردها لایه ای ظاهری از جهنم کشیده اند که با تحمل آن، ناگهان باطنی طلایی از بهشت رخ خواهد نمود که برای اهل بلاء که اهل ولاء باشند بسیار شیرین است. (البلاء للولاء)

135. وقتی بلایی بر سر انسان می آید اولین فکری که به ذهن او خطور می کند بسیار مهم است، چراکه مبانی وی را درباره خدا، هستی، زندگی، و انسانیت را نشان می دهد. در این گونه موارد شخص مبتلا باید خود را بعلاوه و منهای آن بلا ارزیابی کند و ببیند که چه فرقی برای او دارد. طبعا وقتی بدون آن بلا راحتیم معنایش این است که آن شیئ مورد بلا درواقع بخشی از وجود ما شده است آنچنان که با صدمه دیدن آن گویی بدن ما صدمه دیده یا شخصیت ما ضربه خورده است. یک زمانی من درباره غذا بررسی می کردم به این نتیجه رسیدم که غذاها از چند بخش مهم تشکیل می-شوند که عبارتند از: چربی ها، قندها، ویتامین ها و اسیدآمینه ها که غذاهای جهان با اینهمه تنوع و تعدد فقط به همین چند ارکان برمی گردد. عین این حالت درباره انواع بلایا قابل صدق است.
پس هر بلایی تقریبا نشانگر بخشی از شخصیت ماست وگرنه این بلا یا آن بلا با یکدیگر فرقی نمی کند.

******************************

136. سحرگاه 23 شهریور 99 داشتم درباره مباحث متشتت و ملال آور مبانی و اصول و قواعد تفسیر و مانند آن مطالعه و بررسی می کردم که ناگهان نظریه ای حاکم بر همه این نظریات در ذهنم نقش بست که از الهامات این ماه محرم و به دعای صالحان درباره من حقیر بود. این نظریه حاکم همان نظریه ولائی است که معتقد است ما هرچیزی را که در قرآن و درباره قرآن می فهمیم باید با عترت و ولایت هماهنگ باشیم، به گونه ای که تعبیر «لن یفترقا» در حدیث ثقلین درصدد نشان دادن همین قضیه است که عترت هرچند ثقل اصغر است اما در ثقلیت با قرآن شریک است و به جز او ثقل دیگری در کار نیست. اگر ادامه عترت را ولایت فقیه بدانیم پس می توان به جرات گفت که چنانچه فهم ما از قرآن بدان گونه باشد که مقام ولایت ابراز آن را صلاح نداند پس آن فهم، دیگر حجیت فعلیه نخواهد داشت بلکه در نشئه شأنیه باقی خواهد ماند تا مصلحت دیگری اقتضا کند که مجددا بروز و ظهور نماید وگرنه سنگ روی سنگ بند نخواهد شد.
اساسا رابطه فکری سلمان ها و مالک اشتر ها با امیرالمؤمنین ع همین طور بود برخلاف ابوذر که به فهم خودش عمل کرد و راز عترت را ندانست گرچه به دلیل همان حاکمیت ولائی که عترت دارد وی از معفوّین شد و بدرقه امیرالمؤمنین ع درواقع نوعی تصحیح کار او محسوب می شود که در مقام و موقعیتی کمتر تحقق یافت. این گمرک ولائی و عترتی تمامی مشکلات جهان اسلام را حل می کند پس باید تابع امام بود. پیش از ولی فقیه، این نقش را مراجع تقلید به عهده داشتند اما پس از انقلاب اسلامی اتفاق عجیبی رخ داد که مردانی صالح و مصلح یعنی امامین خمینی و خامنه ای افسار این شتر پربار را به دست گرفتند و ما با آنان رهسپاریم تا ظهور.

******************************

137. درباره قرآن و اسلام باید گفت که دو مرحله از باورها و اعتقادات وجود دارد: یکی پیش قرآنی و دیگری پساقرآنی.
در باورهای پیش قرآنی که غالبا عَقلانی و عُقلایی هستند می توان به طور آزادانه بحث کرد که آیا قرآن، قابل پذیرش هست یا نه؟
قرآن با چه زبانی سخن می گوید؟ آیا الفاظ آن از خدا صادر شده یا نه؟ آیا تحریف شده یا نه؟ ووو ….
اما در نظریات پساقرآنی هرگز به این گونه بحث های فلسفی و کِش دار پرداخته نمی شود بلکه باید دید خود قرآن درباره خود چه می گوید؟ و از ما چه می خواهد؟ شاید بتوان اولی را مبانی تفسیر و دومی را اصول تفسیر نامید.

******************************

138. ما چرا از نماز چیزی نمی فهمیم یا از آن لذتی نمی بریم و بلکه از آن گریزانیم؟ به نظرم این امر برمی گردد به اینکه ما مقیم الصلاه نیستیم بلکه قائم الصلاه یا قاری الصلاه هستیم. توضیحش اینکه انسان گرچه از لجن ساخته شده اما روح منفوخ الهی نیز در او دمیده شده که خدا سجده بر آدم را مشروط به همین نفخه الهی کرد نه به حمأ مسنون لجنی. لجن که نمی تواند نماز بخواند. لجن که نمی تواند لذت مناجات را درک کند. لجن فقط از کِرم و قورباغه و جلبک و باتلاق خوشش می آید. وقتی حال نماز را نداریم اما حال هوس را داریم مطمئنا با وجود لجنی خود به نماز ایستاده-ایم. اما اگر روح منفوخ الهی در ما جان بگیرد شک نکن که نمازی خواهیم خواند به زیبایی صدای نسیمِ لابلای درختان سبز بهشت. پس انسان باید نماز را با روح خود بخواند نه با لجن.
با چشم سر که نمی توان ملکوت را دید. با گوش سر که نمی توان آواز ملائک را شنید. با زبان سر که نمی توان با خدا رازونیاز کرد. اما اگر روح باشد پس با چشمِ روح چیزها می توان دید. با گوش روح صداها می توان شنید و با زبان روح حرف ها می توان با خدا زد.

******************************

139. پیامبر ص فرمود «إحسان» این است که در هنگام عبادت خدا را ببینی و یا او ترا می بیند. تمام سلوک در همین دو مرحله است. در روضه المتقین ج 11 / ص 38 آمده است:
«الخوف من الله عز و جل کأنک تراه» و هو أیضا یختلف باختلاف العباد فخوف المقربین من العبد، بل من سطوات أشعه جلاله بل جماله و هم مخاطبون بقوله تعالى‏ (اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ) و بعدهم من کان فی مقام الإحسان و هم من یعبدون الله کأنه یرونه، و بعدهم من یعبدونه کأنه یراهم کما سألوا عنه علیه السلام فی تفسیر قوله تعالى‏ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ‏) ما الإحسان؟ فقال علیه السلام الإحسان‏ أن‏ تعبد الله کأنک تراه فإن لم تکن تراه فإنه یراک.‏»

******************************

140. وصیت پیامبر در حدیث ثقلین فقط إنشائی نبود بلکه إخباری هم هست یعنی انسان نمیتواند از قرآنِ بدون عترت لذت ببرد و راضی باشد. خوشا بحال ارواحی که با فَنای در راه حسین در فِنای حضرت حسین حلول کرده اند چراکه قرآن را بهتر از همه می فهمند. انسان گاهی خودش را گول میزند و با تنوع در غذا و تعدد در جنسیت گمان می کند شاید بتواند به آرامش برسد، یا با داشتن ماشین مناسب و خانه خوب و حساب بانکی مناسب فکر می کند که دست و قلبش پر می شود اما همیشه کمبود یک چیز احساس می شود و آن رفاقت با امام زمان است. من همراه با قرآن عزیز، نیاز مبرمی به مولایم حضرت حجت دارم. نمیخواهم بیشتر از تکلیف شرعی ام با مسائل نظام همراهی کنم درحالیکه میبینم که فساد و جهالت از سروروی بسیاری از مدعیان بیسواد می بارد و امام خامنه ای واقعا تنهاست اما چه کنم که طاقت ندارم که همه چیزِ احمقانه این نظام و این حوزه را مورد حمایت و تبلیغ قرار دهم. اما تا جان دارم از این نظام جدا نخواهم شد چون مطمئن هستم که رضایت خدا و رسول و ائمه خصوصا امام زمان من در حمایت از این نظام انقلابی است اما نه به قیمت ازبین رفتن ایمان من و صداقت من و عقاید من.
از آن روزی که از خدا کمال الانقطاع را طلب کرده ام جز خیروخوبی ندیده ام و حقا که امام رضا درست فرمود که در آخر الزمان عافیت در ده چیز است که نُه دهم آن در انزوا و یک دهم آن در سکوت است.

******************************
141. منش و روش آقای اکبرنژاد منتقد علم اصول فقه را مطالعه مختصری کردم و واقعا خوشم آمد. اگر آینده ای برای فقه حوزه و حوزه فقه وجود داشته باشد در دستان امثال ایشان خواهد بود و با روش و منش ایشان جان خواهد گرفت وگرنه این فقه و فقاهتی که ما داریم حتما ازبین خواهد رفت. اما با این همه هنوز فقه آنچنانی حوزه برای من هیچ اهمیتی ندارد چراکه به مقتضای جامعه شناسی قرآنی و دینیِ فقه، از نظر من دستگاه اجتهاد و تقلید باید رو به تسهیل و سادگی داشته باشد نه پیچیدگی و تکثیر مسائل. لذا قاعده الاحتیاط عند الخوفِ آقای اکبرنژاد اگر میخواهد جان بگیرد باید به تقلیل احکام بیانجامد نه تکثیر احکام. از طرفی احکامِ بدون ایمان چه فایده ای دارد درحالیکه همه میدانیم فقه و احکام، ایمان را نمیسازد بلکه ایمان موجود را فقط تثبیت می کند. پس اصلْ در کاستن فقه و فتوی و افزودن به دین و تقوی است.

******************************

142. من افزون بر دعای «هب لی کمال الانقطاع» که درخواست انقطاع الی الله از خداست، خودم نیز عملا و علنا اقدام به قطع روابط از این و آن کرده ام تا بتوانم حقایق بیشتری را در خودم و دیگران و دین و ایمانم ببینم. گویی «حقیقت» در همین نزدیکی ها است ولی دریغا که ما متوجه آن نیستیم چراکه آن چیزی جز نفس امّاره و غدّاره و مکّاره و جرّاره ما نیست.
بارها احساس کرده ام که به اصل اصیلی رسیده ام که ماورای آن، دیگر چیزی نیست و آن اینکه بارها دیده ام من  حقی بر آفریدگار ندارم که بخواهم سهم خواهی کنم!

من فقر مطلقم یعنی اصلا نمیتوانم خودم را متقاعد کنم که من در برابر خدا لابد حق و حقوقی داشته ام یا دارم که خدا آن را به من نداده یا نمیدهد! حاشا و کلّا!!!
منظورم این است که من همیشه مدیون و ممنون خدا هستم و هیچ حقی از او طلبکار نیستم مگر یک جا که همین یک جا منشأ دعوای من با خداست. این مورد از آن مواردی است که همه مردم گرفتارش هستند بجز انبیا و اولیای الهی.
این مورد عبارت از این است که ما وقتی دچار بلا و دردسری میشویم ناگهان احساس حق می کنیم و انتظار داریم که اولا خدا ما را دچار آن نسازد و ثانیا اگر دچار شدیم یا دچارمان کرد خیلی زود ما را نجات دهد و مشکلمان را برطرف کند که در همین راستا میل به عدم سلب نعمت ها قرار دارد. من فقط اینجا احساس حق میکنم که به من باید کمک کند. چون او را مثل مادرم، مهربان می بینم که وی نیز دقیقا چنین می کرد.
اما باید توجه داشت که مهندسی این قضایا و بلایا به همین راحتی نیست چراکه اگر خدا بخواهد حقیقتی را به من إعلام و آن را در من إعمال کند چی؟ آیا بازهم از بلایا احساس بدی خواهم کرد؟
مگر بلا چه می کند؟ تو را از دنیا سیر می کند تا میل به بالا پیدا کنی و به بهترین هایی که در طول زندگیت میخواستی برسی.
اساسا من فکر می کنم انسان دوست دارد همه چیز را درباره آفرینش و حوادث آن بداند یا قدرت بر هر کاری پیدا کند و به خواسته هایش برسد و در یک کلام، او اراده آزادِ آزاد می خواهد . خب اینکه مشکلی ندارد، چون خودِ خدا فرموده من چنین ظرفیتی را برای آدمیان فراهم کرده ام اما تنها چیزی که در اینجا هست این است که وقتش الان نیست، بلکه پس از مرگ در جایی به نام بهشت است که انسان را به تمامی خواسته هایش خواهد رساند. و طبعا آرزوی دیگر بشر که دلش می خواست هیچ رنجی به او نرسد در آنجا روا خواهد شد یعنی رهایی از دوزخ.

فقط فرق ما و خدا در اجرای این آرزوهای خوب و خوش در این است که ما می گوییم بهشت را در همین زمین و همین حالا می خواهیم و خدا می گوید نه دیگه گلم بلبلم عزیزم! الاغم خِنگولم گیجم!! بهشت برین با آنهمه تشکیلات در زمین حاصل نمی شود و بلکه پس از مرگ به انسان داده خواهد شد.

خب تا اینجای قضیه بازهم خوب است چون انسان می گوید باشه تحمل می کنم!  پس با اجازه شما فعلا در زمین هرجوری بخواهم زندگی می کنم تا انشالله با سلام و صلوات وارد بهشت شوم. خدا می گوید خب اگر در زمین رنجی به تو رسید یا نفعی از تو سلب شد و بالاخره یه جورایی دچار گرفتاری و عذاب شدی آنگاه می خواهی چکار کنی گلم؟ اینجاست که بشر خواهد گفت به مقتضای آزادی و عقلم عمل می کنم و هرجوری شد از این و آن، آنقدر می گیرم تا آرام شوم. خدا میگه دِ نه دِ. نشد بلبلم.
بشر می گوید خب صبر می کنم تا آن مشکل سپری شود. خدا می گوید حالا شد! حالا درسته! اما چطور می خواهی صبر کنی درحالی که انرژی کافی برای این صبوری نداری؟! وانگهی شوخی که نیست، زندگی زمینی چندان هم سریع تمام نمیشود بلکه طول می کشد خصوصا وقتی که انسان گرفتار بلا و مصیبتی میشود نمی دانم چرا زمانِ لامسّب، خیلی خیلی کُند حرکت می کند و ثانیه ها همچون پتکی به آرامی بر سر آدمی فرود می آید!
انسان به خدا گفت: خب حالا یه کاریش میکنم! خدا گفت خب عیبی نداره. منم منتظر می مانم. در این فاصله، تمدن های بی دین و بی خدا سرِ کار آمدند و آنقدر کشتند و کشته شدند که دهن بشریت سرویس شد و دادش درآمد که خدایا کمک! خدایا نجات! خدایا رحم کن!
خدا گفت صبر کن ببینم چی شد؟ یادمه که گفتی از خودت انرژی تولید میکنی! ولی الان میبینم به روغن سوزی افتادی و دمب ساعت داری منو صدا می کنی!
انسان می گوید خب میدونی خدایا من بدون تو نمیتونم این زندگی زمینی را سپری کنم. آنقدر رنج و زجر کشیدم که دیگه طاقتی برام نمانده!
خدا گفت حالا شد. حالا اگر می خواهی با قدرت و با تسلط کامل، به زندگی کردن بپردازی ناچاری به آیین نامه من  که همان «دین» است عمل کنی. چطوره بلبلم!؟
خدا وقتی آدم و حوا را به زمین فرستاد به آنان گفت که در زمین دچار انواع عداوت ها از جانب ابلیس و یارانش خواهند شد.
در سوره طه آمده است:
فَقُلْنا یا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّهِ فَتَشْقى‏ (117) إِنَّ لَکَ أَلاَّ تَجُوعَ فیها وَ لا تَعْرى‏ (118) وَ أَنَّکَ لا تَظْمَؤُا فیها وَ لا تَضْحى‏ (119) …. قالَ اهْبِطا مِنْها جَمیعاً بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ …. وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَهً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ أَعْمى‏ (124)
در این آیات به اشاره آمده که آدمی در زمین دچار گرسنگی، برهنگی، تشنگی، گرمازدگی، دشمنی، و تنگی معیشت خواهد شد.
حتی در سوره اعراف / 26 و 27 خدا به صورت رمزی و غیرمستقیم و خیلی خیلی عامیانه به بشر می گوید مراقب باش که شیطان، شلوارتو مثل شلوار آدم و حوا درنیاره. (یا بَنی‏ آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُواری سَوْآتِکُمْ وَ ریشاً وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِکَ خَیْرٌ ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ (26) یا بَنی‏ آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّهِ یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما …)
سپس قرآن راهکار می دهد که در آیات زیر دیده می شود:
بقره: … فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (38)
طه: …. فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقى‏ (123)
راهکار قرآنی برای نجات از دردسرهای زمین فقط یک چیز است که بدیل و نظیر ندارد و آن پیروی از هدای الهی است که اگر آن را عملیاتی کنیم این آثار بروز خواهد کرد که ضمنا نشانه صحت تبعیت ما نیز می باشد:
1. فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ (ترس ها و ناآرامی ها)
2. وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (اندوه ها و نارضایتی ها)
3. فَلا یَضِلُّ (گمگشتگی ها و بی هدفی ها)
4. وَ لا یَشْقى‏ (رنج ها و گرفتاری ها)
خب حالا خوب است به زندگی خود نگاهی بکنیم. آیا ما دچار این چهار دردسر نیستیم؟ اگر هستیم دلیلش این است که هنوز به دین خدا عمل نکردیم و از هُدای او گریزانیم.
خوف، حزن، ضلال و شقاء چیزهایی نیستند که به راحتی و آسانی با چند مکتب فکری و فلسفی و عرفانی از بین بروند تا بشر رنگ آرامش را ببیند بلکه این ها ویژگی های دنیای ما هستند که خود خدا آنها را ساخته و پرداخته است و راهکارش را نیز خودش بهتر از دیگران می داند.
جالب این است که در سوره طه تعبیر دیگری آمده که در حکم تبیین این هدای الهی است و آن عبارت است از ذکر الهی. ببینید!
وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَهً ضَنْکاً. این آیه تمامی آثار چهارگانه ای را که در بالا گفتیم در یک کلمه یعنی «معیشت ضنکا» جمع می کند. واقعا هم همینطور است چراکه امروزه بالاترین دغدغه بشر همین احساس تنگی معیشت است. اما قرآن می فرماید این زندگی تنگ، حاصلِ إعراض از ذکر الهی است.
پس معلوم می شود که «هدی» و «ذکر» روی یک ایوان نشسته اند به گونه ای که اگر «ذکر» داری پس در مسیر هدایتی، و اگر دچار غفلتی پس دچار ضلالتی که عاقبت آن تنگنای زندگی است.

******************************

143. جالب است که بدانیم شیطان چه راهکاری را به آدم و حوا معرفی کرد؟ او این راهکار را از کجا آورده بود؟ و چرا این راهکار را مطرح کرده بود؟ به تصریح قرآن، راهکار شیطان چیزی جز خلد و ملک لایبلی نبود، یعنی جاودانگی همراه با قدرت بی زوال.
در جای دیگر، قرآن کریم از این ملک لایبلی به مَلَک شدن یاد می کند. پس شیطان به آدم و حوا گفته بود که شما با خوردن از این شجره بجای اینکه به زمین بروید، به آسمان خواهید رفت و نزد ملائکه با قدرت و جاودانگی زندگی خواهید کرد.
به نظر می رسد این وسوسه از دغدغه های خود ابلیس نیز بوده است که دلش می خواست از ملائک شود آن هم از عالی-ترین نوع ملک که شاید تعبیر «ام کنت من العالین» در قرآن اشاره به همین دغدغه ابلیس باشد. به هرحال وقتی ابلیس توانست با این وسوسه، آدم و حوا را مشتاق خوردن از شجره کند معلوم می شود که این دغدغه در آدم و حوا نیز ریشه داشته است وگرنه حرفش اثر نمی کرد.
تعبیر خلد، حاکی از مرگ و تعبیر ملک، حاکی از ضعف است و آدمی همیشه از این دو گریزان بوده است. آدمی برای رسیدن به قدرت بی زوال و دوری از نابود شدن و مرگ، هزاران راهکار به ذهنش خطور می کند اما یک بار از خودش نمی پرسد که اینهمه ضعف و عجز و بیچارگی و مرگ و نابودی از کجاست؟ چرا به این دنیا آمده تا دچار این عوارض شود؟ پس چرا خلیفه شده است؟ عجب خلیفه مُردنی و ضعیفی؟ پس با چه چیز در مسابقه با ملائک پیروز شده بود؟ اساسا چرا آدم و حوا فکر می کردند ملائکه اوضاعشان خیلی خوبتر است پس ای کاش ما هم ملک میشدیم؟ خدا که بهتر از این موقعیت ها را به او داده بود پس چرا راضی به ادنی شد و از اعلی دل کند؟ به نظرم جواب همه این ها در این باشد که آدمی از رنج زمین و ناراحتی های آن بی تاب می شد و نمی توانست که مصائب جهانی و زمینی را تحمل کند لذا خودش را راحت کرد و به یک ملک شدن رضایت داد تا از انسان بودن در زمین برهد.

******************************

144. عجب روزگاری شده است. تقریبا همزمان با شهادات اواخر صفر 99 درکی عظیم از سجده بر آدم نصیب من شد که روزگارم را به کلی تغییر داد و مرا طرفدار سرسخت خدا کرد به گونه ای که اصلا هرگز فکرش را هم نمی کردم.
قضیه از این قرار است که من ملهم شدم که درباره راز دستور خدا به سجده بر آدم، کمی تامل کنم که واقعا چرا خدا اصرار داشت که ملائکه بر آدم خاکی ـ روحی سجده کنند؟ ما تا الان شاید فکر می کردیم که خدا می خواست ملائکه و ابلیس را بیازماید اما قبل از این، باید بپرسیم که چطور شد که خدا رضایت و اجازه داد که به آدم خاکی که هنوز هیچ کاری نکرده و فضیلت و منقبتی ندارد سجده شود؟ سجده، نشانه عالی ترین نوع کرنش و احترام است، چرا خدا دوست داشت که همه مخلوقات به آدم احترام بگذارند و به تعبیر ابلیس چرا برای او تکریم و ارزش قائل شد؟ این سؤالات به-نظرم فقط و فقط یک جواب عرفانی دارد و بس!
آن جواب این است که خدا این موجود تازه را دوست داشت و به او عشق می ورزید. خدا این موجود تازه را جانشین خود کرد و او را در مرحله ی پس از خود در هستی قرار داد که همه باید احترامش را نگاهدارند و به او سجده کنند.
این خیلی عجیب است که انسان تا این اندازه محبوب الهی باشد درحالی که هیچ کار مهمی هم انجام نداده بلکه وجودش از خاک و گِل ولای و لجن بوده که البته و صد البته روح الهی در او نفخ شده بوده است. این همان جود الهی و رحمت ابتدائی خداست که از آن به رحمت رحمانیه نیز تعبیر می شود. پس تعبیر «إنّی» که در آیات سجده آدم دیده می شود اشاره به مقام رحمانیت است.
اما حرمت و احترام این آدم خاکی حالا که این قدر بالا بود طبعا مطالبه الهی این بود که حالا که آدمش مسجود همه شده است پس لااقل آدم، ساجد خدا خواهد بود و این همان توقع الهی بود و هست که اگر عملیاتی نشود پس خدا همین آدمش را در آتش خواهد انداخت و از او اعلام انزجار خواهد نمود.
شاهد این تعامل، ادعای ابلیس است که گفت من این آدمت را منحرف میکنم به گونه ای که ترا شاکر نباشد و خدا هم در پاسخ گفت منم همه شما را می سوزانم چون دیگر عزیز من نیستید.

******************************

145. خیلی از افرادی که به بلایای الهی اعتراض دارند هنوز نمی دانند که بسیاری از این بلایا به مشکلات مدنی و تنش های جهانی مستکبران برمی گردد و از همه بدتر هنوز بسیاری نمی دانند که انواع بلایا و مصایب درواقع به آزادی برمی گردد، همان آزادی ای که خیلی ها شیفته آن هستند ولی نمی دانند که ناچارند لوازم آن را نیز بپذیرند.
پس از خلقت آدم و سجده بر او، خدا مطلبی گفت که ملائکه نصفش را خوب فهمیدند ولی خود آدم هیچی از آن نفهمید و ابلیس همه اش را خوب فهمید، و آن عبارت از خلافت آدم بود. خلیفه یعنی جانشین. و من اثبات می کنم که مراد از آن جانشین خدا بودن است و همین بود که پشت ملائکه را لرزاند و ابلیس را در انحراف آدمیان مصمم تر کرد. این خلافت دقیقا همان آزادی است.
تا پیش از آدم، هرچند موجوداتی مثل ملائکه صاحب اراده عَقلانی و هرچند حیوانات در درجه پایین تری صاحب اراده غریزی و هرچند جن ها دارای اراده متوسط بودند، اما هیچیک به پایه اراده انسانی نمی رسید. موجوداتی که نام بردیم همگی در یک پروسه خاص و با محدودیتی آشکار صاحب اختیار بودند مثلا حیوانات همیشه یک جور عمل می کردند و جن ها نیز هرچند متفاوت تر از حیوانات بودند اما هرگز ارتقای رفتاری و تمدنی نداشتند و ملائکه نیز که تکلیفشان معلوم بود زیرا بخاطر فقدان مادیات همیشه خوب و مطیع بودند هرچند هنوز اشکال عقلانی داشتند. اما آدم موجود تازه ای بود که هر کار که دلش می خواست می توانست بکند.
اگر خدا زمین را به حیوانات یا جن ها یا ملائکه می سپرد زمین هزاران سال دیگر هیچ تغییر محسوسی نمی کرد چون آنان اهل تغییر نبودند و اراده آنان در حد اراده خدایی نبود که بتوانند اشیاء متعدد و متنوعی را بیفزایند و سیاره زمین را به این شکل فعلی درآورند. جن ها خرابکار بودند اما نه در حدی که شرک و کفر بورزند ولذا کفر و شرک جنیان، پس از کفر ابلیس شروع شد.
اما انسان گونه ای برتر و عجیب و غریب است که حتی ادعای خدایی می کند و کافر می شود و اساسا خدا را منکر می-شود. در جنگ بدر شیطان صریحا گفت من از خدا می ترسم اما کفار نادان و لجوج ادعا می کردند که از هیچ چیز حتی خدای محمد نمی ترسند.
آدم مثل خدا آزاد بود چون آزاد آفریده شده بود. اینجاست که فقط او می توانست خلیفه خدا در زمین با شد.
اگر مثل خدا باشد پس مثل خدا آزاد است. حال که آزاد است ولی مثل خدا پاک نیست نمی تواند از آزادی و قدرت اختیار خود به درستی استفاده کند و اگر چنین شود جهان پر از فساد و تباهی خواهد شد. این آن چیزی بود که ملائکه به آن تذکر قانونی دادند. خدا نیز فرمود اگر این آزادی با علم عجین شود مشکلی پیش نمی آید خصوصا که در بین آدمیانِ آزاد، پاکانی نیز هستند.
اما مسئله به همین جا ختم نمی شد چون این آزادی فقط برای من نیست بلکه برای تو هم هست و بلکه برای همه هست. اینجاست که مشکلات، ضریب برمی دارد. این همان آزادی ای است که به بخش لجنی انسان برمی گردد چراکه آزادیِ برخاسته از روح الهی آنچنان منضبط و عادلانه عمل می کند که همه را شیفته حکومت پیامبران و امیرالمؤمنین نموده است.
الان ما داریم چوب آزادی هایمان را می خوریم چون تمدن فاسد و مفسد غرب و حاکمان جور و ستم یقینا بخاطر اینکه آزاد بودند هر غلطی کردند و بشریت را به این روز انداختند. این تاوان آزادی است. یا همه یا هیچکس. یا همه باید آزاد باشند یا هیچکس، یعنی نوع بشر باید آزاد باشد تا خلافت معنا پیدا کند، نوع بشر باید آزاد باشد تا بهشت و جهنم معنا پیدا کند.
انسان گونه ای برتر است نه فقط در احسن تقویم و برتری از ملائکه، بلکه در اسفل سافلین و پلیدتر بودن از حیوانات. (بل هم اضل).
البته باید گفت که انسان خلیفه خدا در ذات نیست حتی در صفات هم نیست بلکه در افعال است و اشکال ملائکه نیز بر افعال آدم بود که یفسد فی الارض و یسفک الدماء.
بنابراین برخلاف آنچه عرفای منحرف فهمیده اند باید گفت که انسان هرگز خدا نیست و هرگز خدا نمی شود بلکه راه نجات او در بندگی خداست و اساسا در دنیا آفریده شده تا عبد خدا باشد نه خدا. اما در آخرت نیز عبد خداست ولی با این فرق که نیازی به اجرای عبادت عملی ندارد و دیگر محدود به هیچ امر و نهیی نیست.
اساسا فلسفه خلقت آدم و آدمیان در همان سجده اول مشخص شده بود و آن اینکه این مخلوق جدید عزیزدُردانه خداست که همه باید در خدمت او باشند و همه باید برای او سجده کنند، فقط او باید در خدمت خدا و ساجد برای او باشد.
و وقتی خدا موضوع خلافت آدم در زمین را مطرح کرد ملائکه غرق در حیرت پرسیدند چرا؟ آخر او بخاطر وجود زمینی و لجنی اش فساد می کند و خونریز است اما خدا بین آدم و ملائکه مسابقه ای را طراحی کرد تا معلوم شود که این مخلوق عزیزدردانه دارای علم بسیار است که حتی ملائکه را پشت سر گذاشته است تا چه رسد به موجودات دیگر. و علم زیاد، یعنی قدرت زیاد و اختیار زیاد.
و وقتی که خدا آدم را با زوجه اش در باغ بهشتی گذاشت و به آنان اجازه هرگونه استفاده از این باغ را داد بازهم معلوم شد که این عزیزدردانه ی مسجود درواقع آمده است تا فقط و فقط لذت ببرد و هر چه می خواهد بکند.
اما ناگهان یک نهی همه را به فکر فرو برد. این نهی درواقع دنباله و لازمه آنهمه آزادی و خلافت بود. این نهی یعنی تکلیف، یعنی محدودیت، یعنی محرومیت، یعنی دوزخ. خدا به آنان گفت که میوه این درخت، مزه ظلم می دهد و آنقدر اثرات منفی دارد که باعث کشف سوآت و عورت شما خواهد شد، و بلکه موجب خروج شما از این باغ دل انگیز خواهد بود که پس از آن، دچار رنج و شقاوت خواهید شد و گرسنه و تشنه و برهنه خواهید ماند.
به نظرم این ها هرچند در زمین وجود داشت اما این ها مستقیما از آثار خلافت در زمین نبودند بلکه شاید آدم با امکانات بهتری رهسپار زمین می شد اما ارتکاب نهی الهی موجب شد این خلیفه با دست خالی و با کوهی از پشیمانی و غم غربت وارد زمین شود.
بنابراین وقتی که در داستان آدم تعمق می کنیم با عناصر عجیبی مواجه می شویم از قبیل: لذت، آزادی، قدرت، حق انتخاب، حاکمیت و مدیریت و … که بشریت در طول تاریخ همیشه در زمین به دنبال آن ها بود درحالی که این ها در آسمان فراهم می شود.
اما این یک راز کاملا مخفی و مستور است که بالاخره بشریت به دو طیف منتهی می شوند: گروهی غرق لذایذ در بهشت ابدی، و گروهی غرق عذاب در دوزخ ابدی. اما از اینکه در گوشه ای از هستی گروهی به شدت می سوزند و ناله و فریاد می زنند و گروه دیگری مست لذایذ خواهند بود درحالی که هیچ کاری و وظیفه ای هم برعهده ندارند واقعا یعنی چه؟! من هنوز این راز را نفهمیدم.
گرچه طبق روش خودم می توانم یک جواب کلی بدهم و بگویم اگر غیر این باشد چگونه می خواستیم هستی را توجیه کنیم؟
اساسا هستی به دو بخش بسیار بزرگِ رحمت آباد و لعنت آباد تقسیم می شود. سرزمین رحمت آباد با هشت در، همان بهشت الهی است و سرزمین لعنت آباد با هفت در، همان دوزخ آتشین است که موجودات شرور و شریر را در آن نگهداری می کنند.

******************************

146. اولین اولویت ما چیست؟ مسئله این است. انسان ها و اساسا هر موجود زنده ای همیشه دنبال اولین اولویت خود هستند حتی خدا و شیطان. برای خدا مثلا توحید و معاد و ولایت در اولین اولویت ها قرار دارد کما اینکه برای شیطان اولین اولویت ها معکوس این اهداف است یعنی شرک و کفر و تکذیب ولایت. اما برای انسان ها اولین اولویت چیست که برای آنان دغدغه و ولوله ایجاد می کند؟ آن چیست که برای ما در درجه اول اهمیت قرار دارد؟ چه چیزی برای ما آنقدر مهم است که بقیه چیزها را محو می کند؟
وقتی ما اولویتی را وارد زندگی خودمان می کنیم درواقع منطق ما به ما می گوید که باید همه چیز را برای کسب همان آرزو هزینه کنیم. لذا وقتی برای من فقط رزق ماهانه ام یا ماشینم یا خانه ام مهم باشد دیگر خدا و دین و تهذیب نفس و آخرت مهم نخواهد بود یا دست کم اهمیت کمتری خواهد داشت و این یعنی درجه دو قرار دادن دین و خدا.
متاسفانه امروزه وقتی مردم دائما در فکر معیشت خود هستند خود به خود خدا و آخرت برای آن ها یک امر فرعی و بلکه گاهی مزاحم تلقی می شود و هرگز نمی توانند به راحتی نماز بخوانند و مسجد بروند و قرآن بخوانند.
جالب است که کفار در صحرای محشر دقیقا مثل مؤمنان مخلص در دنیا سخن میگویند چون حقیقت را از نزدیک تجربه خواهند کرد، یعنی همه چیز به باور ما برمیگردد چون باور به آخرت نداریم لذا بی خیال شده ایم.
جالب است که قرآن در این زمینه آسیب شناسی دیگری دارد و آن اینکه «طال علیهم الامد فقست قلوبهم» یعنی دراز بودن طول عمر ما باعث میشود که دیگر حوصله آخرت را نداشته باشیم مثلا در همین دنیا اگر به ما بگویند یک منزل شیک و مجهز قرار است به شما بدهند اما در نود سالگی طبعا انسان کلا آن را از یاد میبرد و به کارهای جوانانه خودش میپردازد چون با خودش میگوید در آن موقع دیگر چه فایده ای برای من خواهد داشت اما مسئله آخرت اینگونه نیست چون مرگ در هر لحظه میتواند درب ورود به همان نود سالگی باشد. من مات قامت قیامته.
وانگهی دنیا محدود و زائل است و آخرت، نامحدود و دائمی. کدام آدم عاقل این را با آن عوض می کند؟!
از همه اینها بگذریم پس مسئله عشق چه میشود؟ ما مسجودِ ملائک و محبوبِ خدا بودیم. اکنون آیا دنیا ارزشی دارد که خود را از این مقام ممتاز جهانی محروم کنیم؟ مقامی که فقط شرطش این بود که ما ساجدِ خدا باشیم چراکه او همه را ساجدِ ما کرده است.
من تمام حرفم این است که هیچکس نمی تواند حتی به اندازه یک ذره اتم، به خدا اشکال کند و ایرادی به خلقت و تدبیر او بگیرد، نه بخاطر قدرت بی پایان او که می تواند هر معترضی را سر جای خود بنشاند، بلکه بخاطر بیّنات و دلایل محکمی که او می تواند هر معترضی را متقاعد سازد.
فقط مشکل کار اینجاست که همه اشکالات ما در روز قیامت در صحرای محشر حل خواهد شد یعنی ممکن است ما در دنیا نتوانیم متقاعد شویم اما خدا جوابهای خود را دارد و کاملا همه چیز را برای ما اثبات خواهد کرد.
اما دریغا که ما آدمیان خیلی بی صبر و بی حوصله ایم و بخاطر پیچیدگی ها و دردسرهای زندگی زمین، خیلی زود خدا را متهم می کنیم و خودمان را از افاضه فیض های او محروم می سازیم.
به هرحال پیدا کردن اولویت اول برای هر یک از باید مهم باشد چراکه لذت ها و رنج های ما را می سازد. خدا نکند که اولویت اول ما دنیا باشد که در این صورت، آخرت همیشه به صورت فرعی و گاهگاهی برای ما مطرح خواهد شد و زیان هنگفتی خواهیم کرد.
زیرا حرکت همه ما انسانها خواهی نخواهی به سمت آخرت است و سرنوشت ما در آنجا تعیین می شود و خدا را دیدار خواهیم کرد یا با عزّت یا با خفّت.
یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه * الی ربک المنتهی * إِلى‏ رَبِّکُمْ تُرْجَعُون‏ * یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ وَ یَرْحَمُ مَنْ یَشاءُ وَ إِلَیْهِ تُقْلَبُون‏ * إِلى‏ رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُون * …..