خطورات و خطرات و خاطرات من (۳)

59. من تا الان مثل دیگران معتقد بودم که حیات بر دو قسم است: دنیا و آخرت. اما در روز 14 رمضان سال 97 ناگهان چیزی مثل برق از سرم گذشت که زیستن در دنیا را با اینهمه مشکلات و ناملائمات و مصائب، چگونه می توان «زندگی» نامید؟! واقعا این چه زندگی ای است که حتی یک روز هم خوش نیستیم ووقتی هم بخواهیم خوش باشیم خیلی زود همه چیز تکراری و ملال آور می شود؟! اصلا از همه بالاتر وقتی خیلی خوش هستیم تازه خدا رهایمان نمی کند و حال گیری می کند و اگر هم نکند همین ترس از مکر خدا و سلب نعمت، انسان را به وحشت می اندازد و همه چیز دوباره کوفتمان خواهد شد. حالا خدا هم لطفی کند و عافیتی بدهد مردم رهایمان نمی کنند چون آن ها نیز نفس اماره دارند و دو تا نفس اماره مانند دو پادشاهند که در یک اقلیم نگنجند.
آن روز متوجه شدم که اصلا ما برای زندگی نیامده ایم چراکه زندگی فقط در آخرت است آنهم در بهشت الهی. بلکه ما اینجا آمده ایم تا پس از ایمان آوردن، عمل صالح انجام بدهیم و بس. مثلا ما با اینهمه بدبختی ها اصلا نباید ازدواج می کردیم چون فقط دردسری پیچیده است اما حالا طبق دستور دین، به عنوان عمل صالح حتما ازدواج می کنیم چون سراسر خیر است. آیات را بنگرید:
النساء : 124 وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ وَ لا یُظْلَمُونَ نَقیرا
هود : 46 قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلین‏.
النحل : 97 مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُون‏
الکهف : 46 الْمالُ وَ الْبَنُونَ زینَهُ الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلا
الکهف : 88 وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى‏ وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْرا
الکهف : 110 قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى‏ إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَهِ رَبِّهِ أَحَدا
مریم : 60 إِلاَّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ وَ لا یُظْلَمُونَ شَیْئا
الأنبیاء : 94 فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ وَ إِنَّا لَهُ کاتِبُون‏
طه : 112 وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا یَخافُ ظُلْماً وَ لا هَضْما
المؤمنون : 51 یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ عَلیم‏
المؤمنون : 100 لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فیما تَرَکْتُ کَلاَّ إِنَّها کَلِمَهٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُون‏
الفرقان : 71 وَ مَنْ تابَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَإِنَّهُ یَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتابا
النمل : 19 فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنی‏ أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتی‏ أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلى‏ والِدَیَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنی‏ بِرَحْمَتِکَ فی‏ عِبادِکَ الصَّالِحین‏
الروم : 44 مَنْ کَفَرَ فَعَلَیْهِ کُفْرُهُ وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِأَنْفُسِهِمْ یَمْهَدُون‏
السجده : 12 وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناکِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً إِنَّا مُوقِنُون‏
سبأ : 11 أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ بَصیر
سبأ : 37 وَ ما أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ بِالَّتی‏ تُقَرِّبُکُمْ عِنْدَنا زُلْفى‏ إِلاَّ مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِکَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ بِما عَمِلُوا وَ هُمْ فِی الْغُرُفاتِ آمِنُون‏
فاطر : 10 مَنْ کانَ یُریدُ الْعِزَّهَ فَلِلَّهِ الْعِزَّهُ جَمیعاً إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ وَ الَّذینَ یَمْکُرُونَ السَّیِّئاتِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ وَ مَکْرُ أُولئِکَ هُوَ یَبُور
فاطر : 37 وَ هُمْ یَصْطَرِخُونَ فیها رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَیْرَ الَّذی کُنَّا نَعْمَلُ أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فیهِ مَنْ تَذَکَّرَ وَ جاءَکُمُ النَّذیرُ فَذُوقُوا فَما لِلظَّالِمینَ مِنْ نَصیر
ص : 24 قالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلى‏ نِعاجِهِ وَ إِنَّ کَثیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیَبْغی‏ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلیلٌ ما هُمْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَناب‏
ص : 28 أَمْ نَجْعَلُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقینَ کَالْفُجَّار
غافر : 58 وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصیرُ وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ لاَ الْمُسی‏ءُ قَلیلاً ما تَتَذَکَّرُون‏
فصلت : 46 مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها وَ ما رَبُّکَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبید
الجاثیه : 21 أَمْ حَسِبَ الَّذینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْیاهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما یَحْکُمُون‏
به نظرم برای حل مشکلات و ناملائمات هیچ چیز بهتر از حذف زندگی نیست. اما دو نوع حذف داریم: یکی اینکه با خودکشی یا خودخوری، جسم و جان خود را نابود سازیم که در این صورت تا ابد رنگ خوشی و بهشت را نخواهیم دید و گرفتار دوزخی خواهیم شد که تا ابد باید رنج مضاعف و عذاب شدیدی را بچشیم. حذف دیگر اینکه با توجه به رهنمودهای قرآن در آیات فوق، دل به دین سپرده و جهان را مملو از آزمایشات الهی ببینیم که باید بهترین نوع واکنش را دربرابر آنها انجام دهیم، که در این صورت پس از چندی در دنیا و آخرت به زندگی برتر دست خواهیم یافت که قرآن از آن به «حیات طیبه» یاد می کند.

******************************
60. پس از رمضان 97 همه چیز داشت خوب تمام می شد، اما شدت یافتن بیماری مادرم، اوضاع خانواده ما را به هم ریخت، مادری که تمام وجودش را برای رفع درد ما هزینه کرده بود اکنون تمام وجودش دچار درد و هزینه شده بود. از طرفی همان روزی که آخرین قسط ماشینم را پرداختم باتری ماشین از کار افتاد و در اوج بی پولی ناچار شدم از کسی پول بگیرم تا باتری آن را عوض کنم. بالاخره همین طور اتفاقات بد رخ می داد که همگی اعصابم را به هم ریخت. ناگهان دیدم اعتقادات ما به خدای متعال خیلی بدتر از آن چیزی است که فکرش را می کردم چرا که در قرآن آیه عجیبی آمده است که می فرماید:
قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسی‏ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ ما مَسَّنِیَ‏ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذیرٌ وَ بَشیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ. (اعراف / 188)
یعنی ما نه قدرت مطلق داریم و نه علم مطلق تا بتوانیم از ضررها و خطرهای هستی نجات پیدا کنیم وگرنه خودمان می شدیم خدا. درواقع این گرفتاری ها مقتضای مخلوقیت و عبودیت ماست و تنها راه نجات ما فقط ارتباط خالصانه و مخلصانه با خدای هستی است. این ارتباط، هر چقدر عاشقانه تر باشد حال و روز ما بهتر خواهد بود چون عشق یعنی از خود گذشتن. و حالا که از خود می گذریم دیگر چیزی باقی نمی ماند که غصه اش را بخوریم! چون در عشق یک فداکاری عجیبی وجود دارد که عاشق می خواهد فدای معشوق و فنای در او شود، پس چیزی و کسی باقی نمی ماند که از آسیبهای آن دلمان بلرزد.
اینجاست که مشکل اصلی ابلیس، عدم عشق او بود نه عدم عقل او. کما اینکه مشکل اصلی آدم نیز عدم عشق او بود نه عدم عقل او. اما وقتی پای آن دو به زمین رسید یکی متنفر شد مثل ابلیس؛ و دیگری عاشق شد مثل آدم. پس نه به قول حافظ، گِل آدم را از اول با عشق سرشته باشند بلکه آدم با گِل زمین، تازه عاشق شد، اما ابلیس نخواست که عاشق شود و عاقل ماند تا اینکه آفل شد.

******************************
61. دوران عجیب و غریبی در راه است. برنامه انقطاع الی الله من به خوبی به پیش می رود اما سوزناک و دلهره آور هم هست. من از این وضع ناراحت نیستم بلکه مشتاق ساختارشکنی ام. اما هر انقلابی دلهره دارد. تمامی متعارض ها و متزاحم ها به سرعت از پیرامون ما پراکنده شده اند و ما در تونل زمان به تنهایی به پیش می رویم تا آفاق گسترده ای را که در خلوت و انزوا به ما الهام شده بود تماشا کنیم و توطّن جدیدی را اختیار کنیم که مالامال از امواج نورانی حضرت حق تعالی است. نمی دانم بنالم یا ببالم، ولی هرچه هست مطمئنا به خیر و صلاح ماست. احساسات تازه من، در این قطعه از اشعار «گلشن راز» از مرحوم محمود شبستری نهفته است:
اگر خواهی که گردی مرغ پرواز * جهانِ جیفه، پیش کرکس انداز
به دونان ده مر این دنیای غدّار  * که جز سگ را نشاید داد مردار
نَسَب چَبود؟ تناسب را طلب کن * به حق رو آور و ترک نَسَب کن
به بحر نیستی هر کو فرو شد  * «فلا أنسابَ» نقدِ وقت او شد
هرآن نسبت که پیدا شد ز شهوت  * ندارد حاصلی جز کبر و نخوت
اگر شهوت نبودی در میانه  * نَسَب ها جمله می گشتی فسانه
چو شهوت در میانه کارگر شد  * یکی مادر شد آن دیگر پدر شد
نمیگویم که مادر یا پدر کیست  * که باایشان به عزت بایدت زیست
نهاده ناقصی را نامﹾ خواهر  * حسودی را لقب کرده برادر
عَدُوی خویش را فرزند خوانی  * زخود بیگانه، خویشاوند خوانی
مرا باری بگو تا خال و عم کیست * وزایشان حاصلی جزدردوغم چیست
رفیقانی که با تو در طریق اند * پی هزل ای برادر هم رفیق اند
به کوی جدﹾ اگر یک دم نشینی * از ایشان من چه گویم تا چه بینی
همه افسانه و افسون و بند است*به جان خواجه کاینها ریشخند است
به مردی وا رهان خود را چو مردان * ولیکن حق کسﹾ ضایع مگردان
زشرع ار یک دقیقه ماندﹾ مهمل * شوی درهر دو کون از دینﹾ معطل
حقوق شرع را زنهارﹾ مگذار * ولیکن خویشتن را هم نگهدار
زر و زن نیست الا مایه غم  * به جا بگذار چون عیسی مریم
نمی دانم به هر حالی که هستی * خلاف نفس کافر کن که رَستی
اگر خواهی که گردی بنده خاص * مهیّا شو برای صدق و اخلاص
برو خود را ز راه خویش برگیر * به هرلحظه در آ ایمان زِ سرگیر
به باطنﹾ نفس ما چون هست کافر * مشو راضی بدینﹾ اسلامِ ظاهر
زِ نو هرلحظه ایمانﹾ تازه گردان * مسلمان شو مسلمان شو مسلمان

******************************

62. عبارت «بالوالدین إحسانا» در قرآن، با کمک عبارت «هل جزاء الإحسان إلا الإحسان» می تواند بهترین شاخصه تربیت فرزند در قرآن باشد، چراکه فرزندان باید به والدین خود إحسان کنند زیرا والدین هم قبلا نسبت به آنان إحسان کرده اند. اما «إحسان» عبارت است از انجام درست ترین کار در حق دیگری که تنها بخشی از آن، نیکی کردن است. پس «إحسان» یعنی کاردرستی نه فقط درستکاری. درعین حال قرآن گویا به والدین، این پیام را می دهد که سعی کنید درست ترین کارها را در حق فرزندتان انجام دهید تا آنان نیز همین کاردرستی را در باره شما إعمال کنند چون پاداش إحسان چیزی جز إحسان نیست.

******************************
63. من از دیرباز به فکر جمع کردن بین «تدین» و «تمدن» بودم و همیشه احساس می کردم که نه می توان در قرن هفتم میلادی (قرن ظهور اسلام) زیست و نه می توان در قرن 21 زندگی کرد. اما بالاخره ما مسلمانان دارای عقایدی هستیم که ما را آرام نمی گذارد و باید دربرابر پدیده های قرن موضع بگیریم. رهبر فرزانه انقلاب چند سال پیش درباره تمدن سازی نوین اسلامی سخنان مفید و مفصلی گفته بودند که من با الهام از آن و الهام از قرآن کریم (بقره :221) آن را طرح «آتِنا» نامیدم که حروف اول آن، اشاره به کلمات زیر است:

«آرمان تمدن نوین اسلامی» که برای تحقق بخشیدن این آرمان مهم باید آیه زیر محقق شود: ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الآخره حسنه و قنا عذاب النار .
ما در طرح «آتنا» حسنات دنیا را در کنار حسنات آخرت نیز می خواهیم و این گونه نیست که دنیا را یکسره رها کنیم و یا آخرت را یکسره رها کنیم. اما این طرح یک ضامن اجرایی نیز می خواهد که در جمله پایانی این آیه نهفته است که «قنا عذاب النار»، چراکه این عذاب النار، مظهر پاسخگو بودن بشر در دنیا و آخرت است که ای بشر بدانکه هیچ کاری «بزن در رو» ندارد.
منظورم این است که تا بشر به جهان دیگری پس از مرگ (که به نحو بودایی یا هندویی نیست که خبری از عذاب در آن ها نباشد) اعتقاد پیدا نکند هرگز نمی تواند از خیر این دنیا بگذرد و لذت های متنوع و متعدد آن را به صورت شر ببیند. لذت بردن از دختران ملوس و عروس، و آزاد بودن در هر کاری در این دنیا، زمانی در نظر ما یک فاجعه به شمار می آید که ما از عذاب جهنم بترسیم، عذابی که تجلی و تجسم رفتارهای غلط خودمان در این دنیاست و همان دختر ملوسه، در دنیای دیگر قطعه ای از آتش سوزان و بوی تعفن دوزخ خواهد بود.

******************************
64. در طرح «آتنا» همه بهانه ها از دست بشر گرفته شده و راهی جز انتخاب دین الهی نمانده است، چون اگر بشر بگوید که لذایذ دنیا خیلی شیرین است و من نمی توانم از آن ها دل بکنم، خدا خواهد گفت بهترش را در بهشت دارم و به تو خواهم داد. و اگر بشر بگوید عبادت و ریاضت خیلی سخت است و من نمی خواهم محدود و مجبور باشم، خدا خواهد گفت باشه عیبی ندارد اصلا در بهشت عبادتی نیست و فقط باید کیف کنی و لذت ببری. و اگر بشر بگوید من طالب قدرت و فرمانروایی هستم باز خدا خواهد گفت این ها را در بهشت عند ملیک مقتدر پیدا خواهی کرد. اما اگر بشر بگوید من همین ها را در همین دنیا می خواهم خدا خواهد گفت این دیگر یک تناقض محض و یک امر ناشدنی است چون دنیا جوری آفریده شده که همیشه همراه با درد و فراق و زوال و فناء و نیازمندی و مصیبت است و نمی توان بهشت را در آن ساخت. در طرح «آتنا» انسان، به موازات طلب حسنات آخرت، طالب حسنات دنیا نیز هست اما به شرطی که «قنا عذاب النار» بر آن صادق باشد یعنی تعریف حسنات دنیا از حاصلِ تفریق دنیا از عذاب النار به دست می آید پس در استفاده از دنیا باید به گونه ای عمل کرد که آدمی دچار عذاب النار نگردد. و نیز با توجه به نظریه ادبیات معناگرای قرآن بنده که إیتاء را به معنای «آوردن» می دانیم نه «دادن» باید گفت که فرق مهمی که بین این دو معنا وجود دارد این است که تعبیر «آوردن» در جایی به کار می رود که لابد چیزی در جایی فراهم شده و وجود دارد که قرار است برای ما آورده شود پس باید ما نیز نقشی در این پروسه داشته باشیم، برخلاف تعبیر «دادن» که فقط یک درخواست محتاجانه است که بدون نقش ما به کار می رود، مثل گفتن «غذا بده» از طرف گدا در پشت درب خانه، و گفتن «غذا بیاور» از طرف مشتری در رستوران.

******************************
65. نمی دانم چه بگویم! گاهی انسان حالت عجیبی دارد. احساس می کند کل دنیا برایش تمام شده و او فقط دارد وقت خودش را هدر می دهد. فقط رنج هایی که از برآورده نشدن نیازمندی هایش او را می آزارد وی را به سوی دنیا می کشاند یعنی تماما جنبه عملی دارد نه جنبه تئوریکی. دنیا و ما فیها و مَن فیها دیگر برایش جنبه ارزشی و تئوریکی ندارد که مثلا ذهنیتِ روح او را اشغال کند فقط می خواهد بگذرد و از شرش خلاص شود. شاید چون دستمان به گوشت نمی رسد این همه پیف و پوف می کنیم. شاید از بس ناراحتیم چنین می کنیم. به هر حال حالت عجیب و غریبی است که آدمی فقط باید به خدا پناه ببرد و به معصومین ع توسل کند.

******************************
66. موسیقی به ما «حال» نمی دهد بلکه ما به موسیقی «حالت» می دهیم. منظورم این است که انسان با شنیدن موسیقی به یاد حالات و احساسات مثبت و منفی خود می افتد و آن ها را روی نت ها و قطعه های موسیقی تطبیق می کند، مثلا کودکان از شنیدن موسیقی حس خاصی ندارند چون خاطره ای یا دردی ندارند که بخواهند آن را از زبان موسیقی، بازگویی کنند یا یاد نگرفته اند که چنین کنند یا مثلا وقتی ما آهنگ غم انگیز چینی ها را می شنویم هیچ حسی نداریم مگر این که با دیدن یک فیلم تراژدیک، غم های خود را روی آن موسیقی پیاده کنیم. پس موسیقی با ما حرف نمی زند بلکه این ماییم که موسیقی را به حرف درمی آوریم. موسیقی غذای روح نیست، این ماییم که موسیقی را غذای روح خود می کنیم. موسیقی، حالات ما را ترجمه و بازگویی نمی کند، این ماییم که حالات خود را به زبان موسیقی، ترجمه و بازگویی می کنیم. موسیقی، تکرار آهنگینِ احساسات ماست ولذا موسیقی، آنچنانمان را آنچنان تر می کند.
حال می خواهم بگویم گویا این کلیدِ فعال کردن اشیاء در انسان ظاهرا در چیزهای دیگر هم وجود دارد مثلا در طبیعت نیز میتوان گفت که طبیعت به خودی خود نه زیباست نه زشت، نه گرم و مهیج است نه سرد و بی حال، بلکه این ما هستیم که با حالات و احساسات خود، طبیعت را جالب یا بی حال می انگاریم یا می پنداریم. ظاهرا این رابطه در آیات قرآن نیز وجود داشته باشد.
همه این ها به همان اصل معروف متدولوژیک برمی گردد که انسان، نخست «تئوری» دارد و سپس «می بیند» نه این که نخست «ببیند» و سپس «تئوری» پیدا کند.

******************************
67. بشر آنقدر پیچیده است و پیچیده عمل می کند و با او پیچیده عمل می شود که کمتر می تواند به ادراکات و احساسات خود اعتماد کند. اما خوشبختانه «طبیعت» می تواند معیار خوبی برای صدق ها و صداقت ها و مصداق ها باشد.
این بحث، شبیه این است که ما مثلا می بینیم در محصولات کشاورزی دو روش داریم: اولا روش طبیعی که میوه ها و سبزی ها به طور خودرو و با باران آسمانی رشد می کنند. و ثانیا روش مکانیزه که با استفاده از مواد تراریخته یا سیستم گلخانه ای با پرورش دادن بذر مناسب، آبیاری قطره ای، دادن انواع کودها، سم پاشی ها، کنترل کردن نور و حرارت، و حتی تعویض خاک، کاری می-کنند که محصولات بیشتری را تولید نمایند و حتی میوه ها و سبزی هایی عجیب و غریبی را به عمل می آورند.
اما همه می دانیم که هنوز محصولات مکانیزه و گلخانه ای نتوانسته اند مانند محصولات طبیعی، خوشمزه و مفید باشند و حتی از نظر سلامت و بهداشت نیز محصولات طبیعی در درجه بالاتری قرار دارند درحالی که محصولات تراریخته واقعا مشکل ساز شده اند. این برخورد عادی و مواجهه طبیعی می تواند درباره غریزه انسانی و زندگانی بشری و از همه مهم تر روی قرآن کریم نیز تطبیق گردد.
از این رو اگر بپذیریم که درست ترین برخورد در زندگی، برخورد طبیعی است پس باید تلاش کنیم تا طبیعی ترین برخورد و مواجهه را با قرآن و دین پیدا کنیم. روشن است که هرگونه سروسامان دادن به کشاورزیِ طبیعی برای دستیابی به محصولات طبیعی بیشتر و بهتر، بسیار عاقلانه و مورد تایید است که همین روش را باید روی قرآن پیاده کنیم.
مطالعات من و خیلی از محققین و دلسوزان اسلامی نشان می دهد که متاسفانه در طی قرون متمادی، مواجهه با قرآن و دین، بسیار بسیار مکانیزه شده و از حالت طبیعی خود خارج شده است. حتی حوزه علمیه نیز با الزامات و التزامات افراطی خود تا حدودی مواجهه طبیعی با دین را آشفته و آغشته کرده است. ای کاش خلفای نخستین، مرتکبِ فلته ی پر فتنه ی غصبِ خلافت نمی شدند. هرچند عمر گفته بود که «تلک فَلتهٌ وَقَی اللهُ المسلمین شرَّها» اما آینده نشان داد که تلک فتنه لم یُوقَ المسلمون شرُّها.
من اگر بخواهم با قرآن برخورد طبیعی داشته باشم باید نخست از تمدن کنونی خودم و از وضعیت فعلی جامعه ام و جهانم شروع کنم نه این که مانند دُن کیشوت، لابلای کتاب هایم گم شوم و سپس بخواهم وارد خیابان و بیابان شوم.
این عمل، درست مانند آن است که انسان با وجود این که در قرن بیست و یکم زندگی می کند ناگهان خود را در قرن هفتم احضار نماید و سپس با آموزه های آن زمان وارد قرن 21 شود که طبعا به همان تجربه شوم و تلخ وهابیت خواهد رسید.
من هرگز نمی گویم آنچه در تمدن کنونی وجود دارد یا همه الزامات و التزامات و استلزامات این تمدن، صحیح و مفید و کامل است، بلکه من فقط می گویم ناچارم از همین واقعیت هایی که موقعیت های فراوانی را برایم ساخته اند شروع کنم. یعنی تمدن کنونی فقط یک نقطه آغاز است نه نقطه پایان. اما فراوانند افرادی که همین تمدن با ویژگی های مدرنیسم و سکولاریسم و لیبراریسم، برایشان یک نقطه پایان یعنی تمامِ زندگی و زندگیِ تمام است. اکنون باید به برخی از ویژگی های این تمدن پیچیده بپردازیم تا بدانیم که در چه موقعیتی به سر می بریم؟ و چکار باید بکنیم؟ ویژگی های تمدن کنونی عبارت است از:
 حاکمیت پول و تجارت و بازار و کالا و اقتصاد
 سیاست زدگی ها
 نروزها و بیماری های روانی
 آزادی خواهی ها
 نظم و قانون ها
 نظام اداراتی و دولتی
 تجددخواهی ها و تنوع طلبی ها و لیبراریسم
 سکولاریسم و جدا کردن دولت ها و ملت ها از دین
 رقابت ها و مسابقات
 تکنولوژی ها
 پیشرفت های روزافزون علوم و فنون
 ارتباطات ماهواره ای
 تنش های مرزی و جنگ ها
 جاسوسی های دولتی و جهانی
 تفریحات و سیاحت ها
 حاکمیت سرمایه داری با نمایندگی آمریکا و اروپا
 فشار انقلاب اسلامی ایران و ولایت فقیه بر غرب
 فیلم ها
 موسیقی ها
 بحران های اجتماعی و طبیعی و جهانی
 تحولات غرب آسیا (خاورمیانه).
این بیست ویژگی درواقع همان عواملی هستند که ما را و همسرمان را و والدین ما را ساختند و اکنون اولاد ما را می سازند. من می گویم ورود اول ما باید از موقعیت تمدنی ما باشد و سپس وارد تاریخ دینی و دین تاریخی شویم و ببینیم تا چه اندازه می توان بین تاریخ و تمدن، بده بِستان موفقی را ایجاد کرد. پس از این، دیگر ورود اول و دوم نداریم بلکه همه اش توارد است یعنی باید بین تاریخ و تمدن، پل دائمی زد و رفت وآمد همیشگی داشت و آن دو را با ویژگی تاثیر متقابل دید و شناخت و سپس عمل کرد.
این توارد فرهنگی کاملا ضروری است و باید دائما به هردو مراجعه کرد چراکه من در تمدنی زندگی می کنم که می خواهم سایه دین و قرآن بر آن افراشته شود و خانه ای مجهز برای ماوای خود داشته باشم، پس باید مراقب هردو باشم: هم سقف و هم کف.
حال در ورود اول که با معیارهای خودِ تمدن، به سراغ تمدن می رفتیم باید بگویم که یک نوع نظام عُقلایی در جهان معاصر ما پذیرفته شده است که از قضا مبنای بسیاری از مباحث اصول فقه سنتی ما نیز هست و آن بناء عقلاء است. در این بناء عقلاء، دمکراسی و انواع کنوانسیون های دولتی و بین المللی نیز نهفته است. علوم و فنون جهان معاصر براساس همین عَقلانیّت، رشد و ارتقا یافته و عملا می بینیم که بسیاری از اندیشمندان و دانشمندان، از عدالت و رحمت و فداکاری دفاع می کنند. بالاخره دنیای غرب گرچه مصرف مشروبات الکلی را روا می دارد اما در عین حال راننده ای که با حالت مستی رانندگی کند مجازات می شود یا دزدی و زنا در نظر آنان هنوز زشت و ناپسند و محکوم است ولذا رئیس جمهورهای خود را در صورت زن بازی و دزدی به شدت محکوم و رسوا می کنند اما در عین حال همین کارها را در ساحات دیگر عرفی مجاز و عادی می دانند.
پس نوعی عقلانیت انسانی که در اکثر موارد مورد تایید دین هم هست در تمدن معاصر ما وجود دارد، اما دین می گوید تا ایمان نباشد همه عناصر زندگی، محکوم به عبث و پوچی است. ایمان عبارت از پروژه ای اعتقادی معطوف به التزام است که شامل تصدیق و اعتماد به خدا و مردی معصوم با عنوان نبی و رسول است که اخباری از نظام غیبی جهان به ویژه دنیای پس از مرگ را به ما اعلام می کند که خودبه خود ما را وادار به عمل صالح می سازد. از همین جاست که فرد مؤمن فقط دنبال علم مفید با نیت خالص است.
مثلا برای این که تکلیف موسیقی را روشن کنیم نخست باید به تمدن خودمان و کارکرد موسیقی در آن رجوع کنیم که طبعا به این نتیجه می رسیم که فقط بخشی از موسیقی در خدمت عیاشی و رقاصی و لهو و لعب قرار دارد که عقلای جهان از آن اجتناب می کنند بدون این که نام آن را تحریم بگذارند، وگرنه بخش مهمی از موسیقی ها جنبه انسانی و ارزشی داشته و حتی به جنگ ابتذال و ستم و استکبار جهانی می رود و حتی برخی از موسیقی ها حاکی از اصالت و هویت ملی کشورهاست که آن ها را از آفات موسیقی مبتذل و ویرانگر غربی ها محفوظ نگه می دارد.
حال به فرهنگ غنی تاریخ دینی و دین تاریخی خود یعنی اسلام رجوع می کنیم تا ببینیم در منابع اسلامی ما در طول سه بازه زمانی رسالت و امامت و فقاهت، درباره موسیقی چه چیزهایی گفته شده و صد البته فقط می خواهیم دستور خدا و رسول و امام معصوم را بدانیم که از ما چه می خواهند نه اینکه به احتیاطات افراطی علمای اخلاق یا عرفای مرتاض اعتنا کنیم.
در متون دینی ما تاکید شده که از موسیقی لهوی اجتناب شود پس می توان نتیجه گرفت که دین ما و تمدن ما در این تحریم و اجتناب، نقطه اشتراک دارند. لکن دیده نشده که در دین، روی خوشی به موسیقی نشان داده شده باشد اما دیده شده که مثلا گفته شده که در عروسی اشکالی ندارد آن هم به شرطی که نامحرم در آن مجلس نباشد. همه این موارد که با احتیاط و هشدار گفته شده حاکی از این است که دین، ابتدائا هرگز تمایلی به موسیقی ندارد. با ادامه دادن این توارد فرهنگی بین دین و تمدن در امر موسیقی به این نتیجه می رسیم که بخشی از موسیقی های غیرمخرب می تواند برای توده مردم و عوام به ویژه در مراسم خاص جایز باشد اما ابتدائا و در حالات عادی و به صورت اعتیادی و مقصودٌلذاته نباید به موسیقی پرداخت. درواقع گویا موسیقی فقط جنبه ثانوی و اضطراری دارد. و اگر هم کسی به آن بپردازد درواقع مرتکب امر مکروهی شده، و ما می دانیم که مکروهات شاید در عذاب اخروی نقشی نداشته باشند اما مطمئنا در ضررهای دنیایی و کُند شدن حرکت سلوکی مؤمن و ایجاد کسلی و بی حوصلگی در انجام عبادات متاسفانه نقش غیرقابل انکاری دارند. اما این امر به خود شخص مربوط می شود که تا چه اندازه غصه سلوک اخروی خود را می خورد ولذا گرچه منع قانونی و فقهی برای آن درست نمی کنیم اما منع اخلاقی و منع روحی و سلوکی را برای همگان سفارش می کنیم. البته باتوجه به تشکیل حکومت اسلامی روشن است که حکومت نباید از موسیقی مبتذل دفاع کند و بلکه باید با تاثیرگذاری آن مبارزه کند ولو این که ناچار باشد به عنوان ثانوی، از موسیقی های خوب و عُقلایی حمایت نماید مثل انواع موسیقی سنتی یا محلی.

******************************
68. امروز صبح (24 آبان 97) خیلی زود رفتم پنجشنبه بازار قم تا چیزهایی بخرم اما سر چهارراه گلزار کمی مکث کردم تا به یک راننده که از روبرو سمت چپ می آمد ایثار کنم و مهلت دهم که رد شود. او رفت ولی وقتی که خواستم طبق حق خودم به جلو بروم ناگهان یک موتوری که خلاف می آمد، از سمت راست جلوی من پدیدار شد و منم هرچند سرعتم فقط 20 یا 30 کیلومتر بود و ترمز هم گرفتم اما بالاخره زدم به موتوری، چون کف خیابان به علت بارندگی لیز بود و لذا او را با موتورش پرت کردم. پیرمرد موتورسوار درحالی که داشت با زحمت موتورش را بلند می کرد من خیلی آرام از ماشینم بیرون آمدم و هیچی نگفتم درحالی که حق کاملا با من بود و لذا موتورسوار، لال شده بود و هیچی نمی گفت. آمدم پایین و نگاهی به سپر جلوی ماشینم کردم دیدم ظاهرا چیزی نشده. دوباره به آرامی بدون اینکه به راننده موتور چیزی بگویم یا نگاهش کنم ـ چون عصبانیت خفیفی داشتم ولی می خواستم با حلم رفتار کنم ـ سوار ماشینم شدم ولی با صدای رسا رو به موتوری گفتم اگر هرکس قانون را اجرا می کرد هیچ بلایی سرش نمی آمد! یعنی این بلایی که سرت آمده به خاطر حرکت غیرقانونی خودت بود پس بکش.
تا اینجای ماجرا نمی دانم چرا آرام بودم ولی درعین حال وضعیت آن پیرمرد و موتورش اصلا و ابدا برایم مهم نبودند یعنی حتی اگر آن پیرمرد سقَط هم می شد یا موتورش آتش می گرفت هیچ حالتی در من به وجود نمی آمد به جز شادمانی.
من فرمول خودم را داشتم که فرد خاطی در هنگام عمل خلاف قانون باید به اشد مجازات برسد ولو مرگ و نابودی.
بالاخره به سوی پنجشنبه بازار قم حرکت کردم ولی وقتی رسیدم دیدم هیچکس باز نکرده و جنس قابل توجهی نیز وجود نداشت لذا داخل ماشین کمی خوابیدم تا نیم ساعت یا بیشتر فروشندگان آمدند و من به قصد خرید پیاده شدم اما احساس ناراحتی مبهمی داشتم. با خودم گفتم بهتره که دوباره ماشینم را وارسی کنم ببینم آیا رنگش بر اثر ضربه به موتور پریده یا نه!
وقتی با دقت نگاه کردم دیدم بَه بَه! چراغ مه شکن سمت راستم لق شده و سپر محافظ آن و سپر زیرین هم کمی تَرَگ برداشته، ناگهان داشتم کفری می شدم که به خودم آمدم. حالا چرا داشتم کفری می شدم؟ و چه شد که به خودم آمدم؟
دلیل کفری شدن من این بود که اصلا این اتفاق مسخره چرا باید برای من می افتاد؟ اصلا سرِ صبح چرا به سمت بازاری رفتم که می دانستم خبری نیست و کسی نیومده؟ یا چرا باید محبت می کردم و به ماشین روبرویی راه می دادم که زمان آمدن آن موتور با زمان شتاب من یکی شود؟ اصلا چرا با آن سرعت آرام، ترمزم به خوبی نگرفت؟ چرا آن پیرمرد نفهم خلاف می آمد؟ چرا خدا پاداش محبت و ثوابِ راه دادن من به آن ماشین روبرویی را این چنین پایمال کرد؟ ووو …
و اما دلیل آرام شدن و به خود آمدنم این بود که مبادا گناهی، موجب این بلای توبیخی شده باشد؟ شاید حضار جلسه دیروزم به من چشم زده اند؟ شاید قرار بوده بلای سخت تری بیاید که اینگونه رفع شد؟ شاید خدا می خواهد ببیند با حرف های عرفانی سنگینی که دیروز صبح در مسیر قم به تهران به همسرم گفته بودم آیا صداقت و آمادگی بلا را دارم یا نه؟ چون خیلی مدعی شده بودم که عالم، رمز و رازهای عجیبی دارد که باید آن ها را در بلایا و نعمت ها کشف کرد و فلان و بهمان …. .
با جمع بین دو حالت فوق، یک حالت سومی از صبر و سکوت و غیظ فروخورده و بیحالی به من دست داد و آن قدر عجیب بود که مرا واردار کرد این تحلیل را پس از برگشتن از بازار به خانه بنویسم.
البته مسئله خیلی ریشه دارتر از این هاست. آدمی هنگام بلایا دو سوال دشوار و بلکه دو دغدغه و دو اعتراض را درهم می تند و از آن ها نتیجه خطرناک و دهشتناکی می گیرد: یکی اینکه چرا این بلا بر سر من نازل شد؟ که صد البته منظورش دانستن علت فلسفی و حقیقی آن نیست، چراکه علل طبیعی یک حادثه کاملا مشخص است، بلکه او به دنبال علل حقوقی و قضائی و جزائی بلایاست یعنی چه کاری کرده که چنین بلایی بر سرش آمده؟ او گمان می کند هربلایی که بر سر آدمی می آید لابد بخاطر گناه یا خطا یا جرمی است که از او سر زده، غافل از اینکه اگر چنین باشد پس خاطی ترین فرد باید معاذ الله امام حسین ع باشد چون مصایب آن حضرت از همه بیشتر بوده است. دوم اینکه آدمی گمان می کند که با نزول بلا، مظلوم واقع شده و حقش خورده شده است. پس طبق سوال اول، او مدعی است که من کار بدی نکردم که چنین بلایی بر سرم آید و طبق سوال دوم، او مدعی می شود که با این بلا به من ظلم شده و حقم را برده اند. حال با ترکیب این دو اعتراض و با توجه به توحید افعالی و ارتباط دادن همه چیز به خدا، به یک نتیجه خطرناکی خواهیم رسید که تقصیر تقصیر خداست!
اینجاست که انسان به خدا غیظ می کند و کینه او را به دل می گیرد و عداوتش را کم کم اظهار می کند. آنگاه انتقامش را به این صورت می گیرد که در انجام واجبات تنبلی می کند یا از ارتکاب حرام باکی ندارد. اساسا نخستین باری که خدا آدم و حوا و ابلیس را به زمین، هبوط داد با تعبیر «عدوّ» آنان را گسیل کرد اما به نظر می رسید که این عداوت فقط بین انسان و ابلیس رخ نمی دهد بلکه بین خدا و انسان نیز عداوت رخ می دهد چراکه ناگهان خدا عبارت دیگری را افزود که «مَنِ اتَّبع هدای فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون» اگر کسی از هدای من تبعیت کند پس در زمین نه خوف خواهد داشت و نه حزن. این عبارت درواقع خبر از وقوع عداوت دیگری بود که قرار است بین انسان و خدا رخ دهد چراکه اگر انسان دچار خوف و حزن شود ظاهرا از دست خدا عصبانی شده و خدا را مقصر دانسته و در دادگاه توهم خود او را محکوم می نماید ولی انسان باید بداند که این، خود اوست که عوامل خوف و حزن را به وجود آورده است چون از هدای الهی تبعیت نکرده است.
خلاصه کنم ما انسان ها ممکن است غیظ فروخورده ای از خدا داشته باشیم که ما را در دیانت و عبادت، بی حال می کند و بدتر از آن، ما را عاشق دنیا و شیفته آن می سازد چراکه گمان می کنیم که دنیا به فریاد ما می رسد یا لااقل سرگرمی خوبی است که ما را از ناراحتی های جنگ مغلوبه با خدا کمی برهاند تا استراحتی بکنیم. بدین سان عشق و محبت به خدا کم کم از بین می رود و خدا برای ما مانند خدای بنی اسرائیل می شود که در توهم آنان خدا بسیار قانونی و سختگیرانه عمل می کرد.
پس همه چیز از همین جا شروع می شود که ما تکلیف خودمان را با دردها و غم ها و مصایب دنیا روشن نکرده ایم و از هر مصیبتی کوهی از بی محبتی خدا می سازیم و اصلا به نعمت های او توجهی نمی کنیم و بلکه غیظ او را به دل می گیریم.
این غیظ در ابلیس و قابیل و فرعون دیده شده است اما هیچکدام با اندازه فرعون آن را اظهار نکردند که گفت «ارید ان اقتل اله موسی». یعنی آدمی در ناراحتی از خدا بجایی می رسد که حتی می خواهد خدایش را بکشد و او را از صفحه روزگار حذف نماید.

******************************
69. بالاخره یاسین کوچولوی ما نیز زمستانی شد و در دی ماه به دنیا آمد و جراحی آرترِزی مری نوزاد بحمد الله به خیر گذشت. همسرم چند روزی است که پرستار دخترم شده و من در خانه، تنهای تنها شده ام و ایامی را بدون هیچکس سپری می کنم، ایامی که خیلی برایم عبرت انگیز است. اولا به حرم و جمکران رفتم و خانواده را دعا کردم، خیلی عجیب بود حال خوشی داشتم. ثانیا چیزیم نیست فقط کمی دلتنگ خدا شده ام و از دنیا به شدت بی میل گشته ام. هر غذایی که می خورم و هر فیلمی که تماشا می کنم همگی از سر بیکاری و سرگرمی است تا همسرم بیاید. کمال الانقطاع پررنگ تر شده اما از کمال الاتصال خبری نیست.
نمی دانم خدا را در کجایِ هیچی هایم پیدا کنم. ظرفیت خاصی برای او نساخته ام، لذا پس از حمله و هجوم به شیاطین الانس و الجن، ناگهان احساس می کنم برنامه ای برای حفظ سنگر فتح شده ندارم. همه چیز عادی می گذرد و فقط تنها می خورم تنها می روم و تنها می خوابم و تنها می روم و … .
آدمی دو چیز دارد که با آن ها تئوری می سازد و طرح می ریزد و تصمیم می گیرد: یکی با ذهنش. و دیگری با قلبش.
اما ذهنیت بر سه قسم است: 1) توهم (انواع ترس ها و کابوس ها و تهدیدها). 2) تخیل (انواع خوش خیالی ها و نقشه های شیرین زندگی). 3) تعقل (انواع اندیشه های فلسفی و تفکرات خلاق علمی و مطالعات و تحقیقات کاربردی)
اما هیچیک از این ها به پایه مقام قلب نمی رسد، چراکه اگر فعالیت قلب آغاز شود زندگی جور دیگری می شود و راه رفتن به گونه-ای دیگر می گردد و نماز و مطالعه طراوت دیگری می یابد و ……

******************************
70. کلمه طیبه «لا إله الا الله» از این رو اهمیت دارد که تنها ذکر تمایز دهنده بین ایمان و شرک است، چون مشرکان قرآنی مشکل خاصی با حمد الهی یا تسبیح الهی و حتی با تکبیر نداشتند و اساسا بسیاری از آنان بر اساس فلسفه تکبیر و اینکه خدا بزرگ تر از فهم و دریافت ماست به بت ها رو آورده بودند، اما این که خدا إله و معبود باشد نمی توانستند بپذیرند و معبودیت را به بت های خود می دادند، معبودیتی که همراه با اطاعت در تشریع قوانین جاری اجتماعی و نحوه سبک زندگی بشریت بود.

******************************
71. در عرفان و سیروسلوک اسلامی تعبیری وجود دارد تحت عنوان «وحدت در کثرت و کثرت در وحدت» که من آن را به این شکل درمی آورم که بگوییم: «واحد کردن کثرت و کثیر کردن وحدت». مرادم دقیقا آن چیزی نیست که صاحبان تعبیر اول گفته اند که همه چیز درواقع به «یکی» ختم می شود، بلکه مرادم استعمال قرآنی آن است که در قرآن سعی می شود به بشر تفهیم شود که جمیع کثرات دنیا با تمامی تنوعات بی پایانش درواقع فقط یک چیز است و آن لهو و لعب است(انما الحیاه الدنیا لعب و لهو).
اما خدای هستی که واحد است در همه جا هست و در همه کثرات تجلی می کند(و وجد الله عنده * یحول بین المرء و قلبه * فی السماء اله و فی الارض اله * وهو معکم اینما کنتم * ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى‏ ثَلاثَهٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَهٍ إِلاَّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى‏ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا).
این تبادل وحدت و کثرت و جابجایی آن ها با یکدیگر، مغز و مغزای سلوک توحیدی است. بشر باید خدا را همه جا و در همه جا و در جلوه همه چیز ببیند (ما رایتُ شیئا الا و رایتُ الله قبله و بعده و فیه). و از آن سو باید همه چیز این دنیا را با تمامی لذت-هایش فقط یکی ببیند که آن هم لعب و لهو است. اما به راستی لعب و لهو یعنی چیزی که هست و نیست، چیزی که به نظر می-آید بسیار است اما هیچی نیست و کم است. پس راست و درست گفته اند عرفای اسلامی ما که العالَم خیالٌ فی خیالٍ فی خیالٍ.

******************************
72. بالاخره هرکسی روزی به پایان می رسد چون همه چیز برای او به پایان می رسد. خدا نکند که کسی پایانش دنیا باشد چون خیلی زود به پایان خواهد رسید. متاسفانه نیاز به پول، حوائج غریزی، فشار مردمی، آداب و رسوم، دخالت مردم در کار انسان، وظایف اداری، دعوت های این و آن و صدها عامل دیگر انسان را به خود مشغول می سازند وگرنه این پرسش جدی وجود دارد که چرا؟ واقعا چرا این همه می دویم؟ آخرش چی؟! من همیشه آرزو داشتم که تنها و راحت باشم تا ببینم که دوروبرم چه خبر است و به کجا چنین شتابان می روم؟ نه اینکه بدانم دیگران کجا می روند؟
نمی دانم شاید تعریف خاصی از خودم و زندگی دارم که مرا به این حالت می رساند. شاید خیلی زودرنج شده ام که چرا آرزوهایم برآورده نمی شود لذا لجبازی می کنم. شاید اشخاص و حوادث اطرافم تکراری شده اند که برایم تمام شده اند.
ادامه این مسیر به این است که انسان خودش را بشناسد. به تصریح قرآن آدمی برای لحظاتی کاملا ناامید و مایوس می گردد و حتی به قنوط که درجه بالای ناامیدی است می رسد اما به محض اینکه باد موافقی می وزد حالش خوش می شود. این خصلت بچه گانه همیشه با انسان هست مگر این که از اولیا شود و بلا را تحفه ببیند. پس این که انسان تصور کند که بنا به دلایلی از زندگی سیر شده و اساسا نمی خواهد که وجود پیدا کند یک دروغ موقتی و مقطعی است که واکنشی به ناراحتی ها و نحوه ای از اعتراض به خداست.

******************************
73. شگفتا فراوان پیش می آید که بشر باخودش می گوید چقدر خوب بود که خدا با مستجاب کردن فلان دعای من خودش را برایم اثبات می کرد! یعنی ما خیلی دوست داریم که مظاهر و تجلیات الهی را در تحقق خواسته های خود ببینیم و تازه یاد آریم که به به معلوم می شود که خدایی داریم. اما متاسفانه وقتی خدا آرزوهای ما را محقق کرد ما هیچ کاری به او نداریم و به دنبال بهره گرفتن از خواسته ی محقق شده خودمان می رویم. به عبارت دیگر ما اصلا نمی خواستیم خدا را برای خود اثبات کنیم، بلکه این فقط یک مکر و حیله ای بود که خدا را لُرْ به غیرت کنیم تا کاری برایمان انجام دهد. ازسوی دیگر بشر وقتی به خواسته اش رسید و دستانش پر از قدرت شد ناگهان طغیان های او شروع می شود به گونه ای که اصلا نمی توان او را باور کرد و به او اعتماد نمود.
اساسا این موضوع برای مشرکان نیز مطرح بود که چنانچه خدای رسولان، کارهای عجیب و غریبی که آنان درخواست می کردند انجام بدهد حتما ایمان می آورند اما خدا صریحا می گوید اینان دروغ می گویند و بازی درآورده اند.
در جای دیگر قرآن می گوید این گونه افراد گاهی از خدا فضلی را درخواست می کنند و قول می دهند که بعد از این فضل، انسان-های خوبی شوند اما غافل از این که بدتر شده و از خدا روی گردان می شوند. (سوره توبه، آیات 75 تا 79)
درجای دیگر آمده که آنان اگر مالک خزائن الهی شوند به رغم آن همه امکانات، به هیچ وجه حاضر نیستند حتی یک پرِ کاه به کسی بدهند. واقعا عجیب است که حالات بشر تا این اندازه به طور دقیق در قرآن موشکافی می شود اما روانشناسی غرب حتی از یکی از آن ها باخبر نیست. آری ما اینیم. گونه ای شگفت انگیز که خیلی دوست داشت مُلک و خُلد را باهم داشته باشد و از ملائک شود اما پس از چندی در زمین، هوس خدایی کردن به سرش زد و فرعون شد و هنوز هم فراعنه دیگری در زمین داریم که با اسم اندیشمند و دانشمند و مدرنیست و مدافع حقوق بشر، روزگار خلق جهان را به تباهی کشانده اند.

******************************
74. چقدر خوبست که انسان به درون خود همیشه بنگرد و خواسته های و آرزوها و تنش های روحی خود را بکاود. من فکر می-کنم تمامی اشکالاتی که امروزه درباره انسان و دین و زندگی مطرح می شود به یک معیار مهم برمی گردد و آن معیار «فایده» است.
ما همیشه درصدد کسب فایده هستیم و هر مطلبی را با عبارت «آخه چه فایده ای دارد؟!» به راحتی رد می کنیم. اگر فایده مندی تا این حد برای ما مهم و معیار است پس خوبست که درباره تعریف فایده کمی تامل کنیم.
واقعا چه اتفاقی باید بیفتد تا ما مطمئن شویم که چیزی فایده دارد؟ نشانه های یک امر فایده دار چیست؟ چرا چوب فایده را به خودمان نمی زنیم که چه فایده ای دارد که این همه دنبال فایده هستی؟ چرا گاهی فکر می کنیم که هیچی فایده ندارد؟ وو….
من از تجارب شخصی ام و ماجراهای دیگران و نیز از داستان آدم و شجره ممنوعه چنین می فهمم که ما جوری درست شده ایم که اصلا مثل ملائک و حیوانات نیستیم که آرام بگیریم و به سهم خود قانع باشیم. نه إنس نه جن هیچکدام به اندازه خود وفادار نبودند چراکه ابلیس نتوانست سجده بر آدم کند و آدم نیز نتوانست از شجره ممنوعه بگذرد. اما ملائک با یک مسابقه علمی همه چیز را به حریف واگذار کردند و حیوانات نیز وقتی که سیر هستند به کسی کاری ندارند.
من فکر می کنم که هریک از ابلیس و آدم و حوا برای رسیدن به «علوّ» خیز برداشته بودند. توضیح اینکه ابلیس وقتی که دربرابر امر الهی تمرد کرد و خود را برتر و بهتر از آدم دانست دچار مشکل بزرگی شده بود که وی از آن به عنوان خیریت خلقت خود دم می زد که خدا آن را نوعی تکبر محسوب کرد و وی را از ملأ اعلا إخراج کرد (اعراف / 12 و 13: قالَ ما مَنَعَکَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنی‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ (12) قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فیها فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرینَ (13)
اما خدا در بازپرسی از او که چرا سجده نکردی رازهای دیگری را از درونش برملا کرد. خدا از او می پرسد:
قالَ یا إِبْلیسُ ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالینَ (ص / 75) یعنی کسی که از امر الهی سرپیچی می-کند یک مانعی در درون او وجود دارد وگرنه طبع اولی موجودات، اطاعت از اوامر الهی است. چون او خالق آنانست پس آمرِ آنان نیز هست. اما مانع از اطاعت امر در وجود ابلیس چه بود؟ آنچه که ابلیس إعلام کرد این بود که خدایا تو خودت مرا از آتشی آفریدی که از خاک آدم بهتر و برتر است و اگر موجود بهتر و برتر مثل خودت باید مسجود قرار گیرد پس چرا این آدم را مامور نکردی که به من سجده کند بلکه مرا مامور کردی که به او سجده کنم؟! بالاخره رتبه ای گفتند مراتبی گفتند!کوچکی گفتند بزرگی گفتند!
اما خدا این تمرد را حمل بر تکبر و استکبار نمود. گویا خدا می خواهد بگوید این ها معیار نیست.
استکبار یعنی طلب بزرگی و کبیر شدن، و «کان» در عبارت «ام کنت من العالین» به معنای صیروره (شدن) است نه کینونه (بودن)، یعنی معنای عبارت چنین می شود که آیا تو فکر می کنی از عالین شدی؟! عالین یعنی دارای علو و برتری. کانه خدا می فرماید در تمام هستی فقط من کبیر و علیّ هستم و دیگران حق ندارند خود را صاحب بزرگی و علو بدانند تا بتوانند از دستوراتم سرپیچی کنند. حالا معیار فایده در نظر ابلیس چه می تواند باشد؟ آیا با معاف شدن از سجده بر آدم همه چیز برای ابلیس حل می شد؟ آیا او اگر سجده نمی کرد همچنان بنده خوب و پاک خدا باقی می ماند؟ آیا او در اوامر بعدی خدا با خدا تنش پیدا نمی کرد؟ ابلیس، «امر» خدا را نادیده گرفته بود و به نظریه خودش بیشتر اعتقاد داشت تا نظر و امر خدا. درواقع می-خواست که خودش جای خدا بنشیند اما زورش نمی رسید. یعنی واقعیت ابلیس این بود که ضعیف و ناتوان است اما موقعیتی که او برای خود رقم می زد و آرزویش را می کرد رسیدن به قدرت خدایی بود.
این مرض علو را ما انسان ها هم داریم که اکنون سراغ ماجرای آدم و حوا و شجره ممنوعه می رویم تا وضعیت انسان را دریابیم:
و اما آدم و حوا که «نهی» خدا را نادیده گرفته بودند در باغ الهی در کمال راحتی زندگی می کردند و به اکل رَغَد مشغول بودند اما دوباره خدا هوس آزمایش داشت. تنها یک درخت، ممنوع إعلام شد که نباید به آن نزدیک می شدند. تمامی تذکرات لازم نسبت به دردسرهای این درخت نیز قبلا به آنان إعلام شده بود. همه چیز برای یک تصمیم خوب فراهم بود چون وقتی باغ بزرگی را در اختیارت می گذارند که از آن اکل رغد کنی ولی فقط ترا از نزدیکی به یک درخت ممنوع کرده باشند طبیعی است که عاقل کاری به آن یک درخت نخواهد داشت. اما این از دیدگاه ملائکِ عاقل بود اما از دیدگاه آدم و حوا که علاوه بر عقل، نفس هم داشتند صحنه جور دیگری طراحی می شد و آن اینکه شاید در این درخت رازی باشد که به همه درخت های آن باغ بیارزد!
آری ابلیس دقیقا از همین منظر وارد باغ بلکه وارد درون آدم و حوا شده بود. وی به آنان گفت که راز این درخت، چیزی جز مُلک و خُلد شما نیست. ملک یا همان علو و بزرگی بازهم در اینجا خودنمایی می کرد و با کرشمه های بی پایان خود دل همگان را می ربود.
ملک یا به تعبیر دیگر ملائکه شدن درواقع همان میل به صعود و بالاتر بودن و همان علو است که ابلیس نیز به دنبالش بود اما از طریق زیر پا گذاشتن امر خدا، و حالا آدم همان ها را می خواهد اما از طریق زیر پا گذاشتن نهی خدا.
هر دوی آن ها از یک سوراخ گزیده شدند و پاشنه آشیل آنان یک چیز بود و آن رسیدن به علو و به زبان دیگر، داشتن موقعیتی که زیر بار امر و نهی کسی نروند و چیزی روی آنان تاثیرگذار نباشد. اینان فایده را نیز در همین راستا معنا می کنند.
پس فایده در زندگی و بلکه فایدهِ زندگی برای اینگونه افراد فقط در این است که عالی ترین و بزرگ ترین و ممتازترین موجود باشند. اما مگر زندگی غیر این است؟ مگر دیگران همین موقعیت ها را نمی خواهند؟ خب چرا صبر کنیم که همه عالی بشوند و ما همچنان دانی و سافل باقی بمانیم؟ در دنیای امروز همه می خواهند number one (شماره یک) یا best (بهترین) یا upmost (عالی ترین) باشند.
بله این همان حس انسانی است که در حیوان هم هست اما به اندازه بسیار کم و به اندازه سیر کردن شکم و شهوت خود و رسیدن به مصونیت از خطر و ضرر. اما در انسان، این حس تا ناکجاآباد می رود، تا جایی که ریسک تنش با خدا را در بی اعتنایی به محرمات او می پذیرد تا بتواند به ملک و خلد برسد. آدم عزم و تصمیمی برای محدود کردن خود نداشت و همه چیز را در راه رسیدن به مقصودش فراموش کرده بود. پس چرا خدا در قرآن آن را مذمت می کند؟ القصص : 83 تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقین.
قرآن به ما می گوید این حس را باید در کار دیگری به کار ببرید و آن اطاعت خداست. یعنی علو مثبت در علو دینی است که در عبودیت انسان در دنیا خلاصه می شود. اما به محض اینکه پایش به محشر رسید و اهل بهشت شد خدا عالی ترین نوع علو را در اختیار انسان خواهد گذاشت. پس راز موفقیت در علو عبودی است که هر کس سعی کند عبدتر باشد تا شاه تر گردد.
خدا هرگونه رفتاری را که در دنیا به قصد رسیدن به بهشت که مملو از علو است انجام گیرد می پذیرد و به آن اجر می دهد، ازقبیل:
صبر بر مصیبت، اجتناب از معصیت، شکر بر نعمت، ذکر خدا و آخرت، اطاعت از اوامر و نواهی الهی، اطاعت از اهل رسالت و امامت.
زندگی در زمین از دیدگاه قرآن یعنی گذراندن دوره علوشناسی نه علوم شناسی. یعنی گذراندن دوره عبودیت نه مولویت. یعنی گذراندن دوره بلا و مصیبت نه رفاه و معیشت. همه چیز بازی است بجز عبادت. همه چیز سرگرمی است بجز خدمت به خلق.
فکر می کنم حالا وقتش رسیده که نگاه دیگری به «فایده مندی» داشته باشیم چراکه فایده ها در آن سوی مرگ معنا پیدا می-کنند و ما در دنیا با گردآوری ثواب‏ و دوری از عوامل عقاب، می توانیم نسیمی از رَوح و ریحان این فواید اصیل را لمس کنیم.

******************************
75. روایاتی مثل این ها واقعا چه معنایی دارند؟
الامام الباقر ع: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى إِذَا کَانَ مِنْ أَمْرِهِ أَنْ یُکْرِمَ عَبْداً وَ لَهُ عِنْدَهُ ذَنْبٌ ابْتَلَاهُ بِالسُّقْمِ فَإِنْ لَمْ یَفْعَلْ ابْتَلَاهُ بِالْحَاجَهِ فَإِنْ هُوَ لَمْ یَفْعَلْ شَدَّدَ عَلَیْهِ [عِنْدَ] الْمَوْتِ وَ إِذَا کَانَ مِنْ أَمْرِهِ أَنْ یُهِینَ عَبْداً وَ لَهُ عِنْدَهُ حَسَنَهٌ أَصَحَّ بَدَنَهُ فَإِنْ هُوَ لَمْ یَفْعَلْ وَسَّعَ فِی مَعِیشَتِهِ فَإِنْ هُوَ لَمْ یَفْعَلْ هَوَّنَ عَلَیْهِ الْمَوْتَ‏ . و عنه ع ایضا: قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى وَ عِزَّتِی لَا أُخْرِجُ لِی عَبْداً مِنَ الدُّنْیَا أُرِیدُ رَحْمَتَهُ إِلَّا اسْتَوْفَیْتُ کُلَّ سَیِّئَهٍ هِیَ لَهُ إِمَّا بِالضِّیقِ فِی رِزْقِهِ أَوْ بِبَلَاءٍ فِی جَسَدِهِ وَ إِمَّا خَوْفٍ أُدْخِلُهُ عَلَیْهِ فَإِنْ بَقِیَ عَلَیْهِ شَیْ‏ءٌ شَدَّدْتُ عَلَیْهِ الْمَوْتَ وَ قَالَ ع وَ قَالَ اللَّهُ وَ عِزَّتِی لَا أُخْرِجُ لِی عَبْداً مِنَ الدُّنْیَا وَ أُرِیدُ عَذَابَهُ إِلَّا اسْتَوْفَیْتُهُ کُلَّ حَسَنَهٍ لَهُ إِمَّا بِالسَّعَهِ فِی رِزْقِهِ أَوْ بِالصِّحَّهِ فِی جَسَدِهِ وَ إِمَّا بِأَمْنٍ أُدْخِلُهُ عَلَیْهِ فَإِنْ بَقِیَ عَلَیْهِ شَیْ‏ءٌ هَوَّنْتُ عَلَیْهِ الْمَوْتَ‏ . و عنه ع ایضا: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ یَا دُنْیَا مُرِّی عَلَى عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ بِأَنْوَاعِ الْبَلَایَا وَ مَا هُوَ فِیهِ مِنْ أَمْرِ دُنْیَاهُ وَ ضَیِّقِی عَلَیْهِ فِی مَعِیشَتِهِ وَ لَا تَحْلَوْلِی لَهُ فَیَسْکُنَ إِلَیْکِ‏ .
الامام السجاد و الامام الباقر ع: إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَیُقَالُ لِرُوحِهِ وَ هُوَ یُغَسَّلُ أَ یَسُرُّکِ أَنْ تُرَدِّی إِلَى الْجَسَدِ الَّذِی کُنْتِ فِیهِ فَتَقُولُ مَا أَصْنَعُ بِالْبَلَاءِ وَ الْخُسْرَانِ وَ الْغَمِ‏ . و همچنین عَنِ الصَّبَّاحِ بْنِ سَیَابَهَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع مَا أَصَابَ الْمُؤْمِنَ مِنْ بَلَاءٍ فَبِذَنْبٍ قَالَ لَا وَ لَکِنْ لِیُسْمَعَ أَنِینُهُ وَ شَکْوَاهُ وَ دُعَاؤُهُ الَّذِی یُکْتَبُ لَهُ بِالْحَسَنَاتِ وَ تُحَطَّ عَنْهُ السَّیِّئَاتُ وَ تُدَّخَرَ لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ . این ها صریحا می گویند آنچه که بین مردم به نام خوشبختی مطرح شده است مایه عذاب و دردسر مؤمن است. یعنی آرمان و فکروذکر تو نباید راحتی و رفاه باشد که خطرناک است بلکه بلایا و مشکلات زندگی را با جان و دل پذیرا باش چراکه به نفع خودت است. پس دلواپس چه چیزی باید بود؟ این ها را باید بروید از قاسم سلیمانی ها و شهید چمران ها بپرسید.

******************************
76. رمضان 89 در مشهد هستیم. آنقدر اتفاقات عجیب و الهامات غریب رخ داده که نمیدانم کدامیک را بنویسم. راز إعراب رفع کلمه «تنزَّلُ» و تعبیر «باذن الله» در سوره قدر که پیوند عجیبی با آیات اولیه سوره دخان دارد بر من آشکار شد. راز تعبیر «لایفتنون» در سوره عنکبوت که در آیات اولیه آن تشریح شده است آشکار شد. راز آینده شغلی و شأنی من که کار جدی درباره ادبیات معناگراست بر من آشکار گشت، و همچنین راز «إنا لله و إنا الیه راجعون» نیز برمن هویدا گشت، چراکه جمله اول، حاکی از عبودیت و مملوکیت ماست که به ما اجازه نمی دهد که ادای خدا شدن را دربیاوریم و فرعون شویم؛ و جمله دوم نیز نشان می دهد که برای هرکاری خصوصا در هنگان نزول بلایا کمی فکر کنیم در این که بالاخره ما باید به سوی خدا برگردیم و قرار نیست که تا ابد در کره زمین زندگی کنیم. ما نمی میریم بلکه به جایی می رویم که باید پاسخگوی اعمال خود باشیم. اسرار بیشتری از دعای سحر امام سجاد معروف به دعای ابوحمزه ثمالی بر من آشکار گشت که امام سجاد در اوائل دعا به طرز ماهرانه-ای آنچنان از رابطه انسان با خدا و خدا با انسان سخن می گوید که نشان می دهد هیچ ظرفیتی برای یاس و ناامیدی از او و رحمتش وجود ندارد؛ زیرا چه بخواهی چه نخواهی تو دعوت شده ای و او در عرش در هر لحظه، منتظر توست.
اساسا مثل اینکه خدا کار دیگری بجز جذب انسان به سوی خود ندارد. نیروی مرموزی که در هر شرایط و به هر قیمتی می-خواهد با انسان ارتباط برقرار کند و مصرانه منتظر ارتباط انسان با خود است. امام سجاد در اوائل دعای ابوحمزه شاهکار عجیبی کرده که نشان می دهد انسان با هر وضعیتی که دارد و هر گناهی که کرده باز هم بهتر است علاقمند به ارتباط با خدا باشد و یاس را مطلقا از خود نفی کند وگرنه هر گونه عدم ارتباط انسان با خدا درواقع از بی عرضگی خود اوست که ناشی از توهمی بزرگ و کافرانه است که خدا برای من قابل دسترسی نیست.

******************************
77. ما وقتی به دنیا می آییم در همین تمدن فعلی که ویژگی های خودش را دارد پا به دنیا می گذاریم. این تمدن که تحت تاثیر عوامل گوناگونی مثل خشونت مذهبی قرون وسطی، رنسانس، انقلاب فرانسه، جنگ های جهانی اول و دوم، صنعت و تکنولوژی، آزادی، و ده ها فاکتور دیگر قرار گرفته است طبعا و حتما روی افکار و اعمال و احوال مردمان این چند قرن اخیر اثرات زیادی داشته است که آدم های این عصر، ساخته و پرداخته همین عوامل و عوارض بوده اند و هستند. در تمدن معاصر، بخش عظیمی از معارف و اعمال مذهبی یافت می شود که در عرض فاکتورهای فوق و تاثیر متخصصین و تاثیر سیاست های جهانی و منطقه ای و قدرت های مافیایی عمل می کند یعنی تمدن ما شامل دین و دینداری و دینداران نیز هست نه اینکه یکسره بی دین باشد و یا ضد دین باشد اما حق این است که بی دینی در این عصر در ملت ها جلوه بیشتری دارد و ضددینی هم در دولت ها.
از آن سو وقتی که وارد دستگاه دین می شویم می بینیم که محتویات دین هرچند درباره زمان و زمانه خودش است و مثلا آخرین دین تقریبا در 15 قرن پیش مطرح شده اما در لابلای متون دینی درباره تمدن و آینده بشر سخنان زیادی آمده است.
منظورم این است که ما هرچند نخست با تمدنی آشنا می شویم که دین و دیانت نیز در انبار آن وجود دارد اما وقتی با دین هم آشنا می شویم می بینیم که در انبار آن نیز تمدن و آینده بشر وجود دارد. اگر از تمدن معاصر شروع کنیم بالاخره به دین می-رسیم چراکه باید تکلیف خودمان را با تهدیدها و تکلیف های الهی روشن کنیم؛ کما اینکه اگر از دین شروع کنیم بازهم باید به تمدن برسیم و تکلیف این عصر و تهدیدهای افراد بی دین و ضددین را برای خود روشن کنیم. تدین و تمدن دو خط موازی هستند که درحال حاضر در انقلاب اسلامی ایران به یکدیگر رسیده اند.

******************************
78. لاپوشانی یا به روی خودنیاوردن یا همان تغافل، از روحیاتی است که اگر در شخصیت بشر نهادینه شود کار دست او می دهد و او را دچار عصبیت ها و عصبانیت های مزمنی خواهد کرد که درمانش در پاره ای از موارد تقریبا محال به نظر می رسد.
اگر این پدیده روانی درباره خدا و دینش إعمال گردد فکر می کنم نوعی نفاق نرم در انسان ایجاد می کند که اگر به آن رسیدگی نشود حتما منجر به نفاق سخت خواهد شد. ما انسان ها قبل از دینداری خیلی چیزها دلمان می خواست اما به خاطر دین و دستورات خدا همه آن ها را در ظاهر کنار می گذاریم چراکه هنوز به آن ها وفادار و علاقمندیم که این، کار ما را دشوار و پیچیده خواهد کرد.

******************************
79. گرچه قبلا هم درباره این موضوع فکر کرده بودم اما چند روز پیش به طرز عمیقی به این نتیجه رسیدم که اکثر ماها زندگی را از ترس شروع می کنیم. وجه غالب بر تصمیمات ما و تحرکات ما همین ترس لعنتی است. حتی ما خدا را برای رفع یا دفع ترس هایمان مورد استفاده قرار می دهیم و به محض رهایی از ترس ها ناگهان احساس می کنیم کارمان با خدا تمام شده و دیگر کاری به او نداریم و لذا همه چیزمان به یکباره به سردی و تنبلی می گراید. گویی ما همان آدم چند وقت پیش نیستیم که با تضرع به درگاه خدا از او کمک می خواستیم تا ما را از بلا و بحران نجات دهد. درواقع یه جورایی ترس از خدا جایگزین همه ترس ها می شود.
ترس همه چیز را به رنگ زرد یا سفید یا سیاه خود می آلاید و آدمی از چیزی لذت نمی برد مگر در سایه خطرناک ترس.
من با خود ترس دعوایی ندارم بلکه دعوای اصلی من درباره فضای پساترس است که وقتی من حقیقت و منفعت و مصلحت را با عینک دودی ترس تماشا کردم حالا که عینک را از چشمم برمی دارم آنگاه حقیقت و منفعت و مصلحت را چگونه و به چه رنگی خواهم دید؟ و آیا اصلا حقیقتی را خواهم دید؟! مثال دیگری می زنم تا عظمت حیرت در این مسئله بیشتر نمایان شود: وقتی انسان در اقیانوسی خروشان گرفتار آمد و از روی ترس و وحشت سعی می کند که خود را از چنگال امواج متلاطم نجات دهد طبعا تنها خواسته اش این است که خود را به ساحل امن برساند. او در تمامی ساعاتی که با امواج خروشان دست و پنجه نرم می کند درواقع براساس قواعد دریای موّاج بازی می کند اما وقتی که با تلاش فراوان، خود را به ساحل رساند یعنی همان جایی که نیازی به دست و پا زدن نیست ناگهان با جهان دیگری مواجه می شود که دریایی از شن و ماسه است و او خودبه خود به منطق دیگری باید عمل کند چراکه حیوانات در این خشکی و آفتاب سوزانش و زمین خسته کننده اش ووو همگی برای او هرچند امنیت از غرق شدن را به همراه داشت اما ناامنی دیگری را رقم می زند که یکسره با منطق امواج خروشان متفاوت است. حاکم اصلی در دریا، امواج خروشانش بودند اما الان آن امواج، دیگر چیزی به حساب نمی آیند بلکه این صحرای بی انتهای ماسه هاست که همراه با اشعه داغ خورشید بر او حاکم شده است و تمامی فکر و ذکر او را پر کرده است. ترسوی ترسا نیز اینگونه است که در هنگام ترس، ترسای خوبی برای خدا می شود و پرهیزگار پروردگار می گردد اما در فضای پساترس چطور؟ آیا ترسای ما پُرسان نمی شود؟ آیا او دوست ندارد از همه ی چیزهایی که در هنگام غرق شدن برایش از اهمیت افتاده بود اکنون در این بیابان ماسه ها درباره آن ها بپرسد و بیشتر بداند؟
ای کاش آدمی نخست عاشق می شد و سپس ترسو! چراکه کسانی که نخست ترسو هستند و سپس عاشق می شوند نمی توان به عشقشان اعتماد کرد؟ ازقضا در قرآن آمده است که منافقان می گویند ما ایمان آوردیم و باور کردیم ولی خدا می گوید ای محمد تو به اینان بگو که نه، شما فقط تسلیم شدید و هنوز باور ندارید، و هنوز ایمان در دل هایتان وارد نشده است. در نهج البلاغه پایین ترین درجه عبادت، عبادت خائفان است که از ترس جهنم به خدا رو می آورند و ترسا می شوند و نقاشی های زندگی را با رنگ های تیره و سیاه می آرایند و این ترس، تمامی موضوعات زندگی و مواضع فکری و اوضاع روحی آنان را تحت شعاع خود قرار می دهد.

******************************
80. دیشب داشتم قرآن می خواندم ناگهان جمله ای در قرآن که معروف است فکر مرا به خود جلب کرد. هرچند سابقا درباره موضوعی که این جمله مرا به یاد آن انداخته بود تاملاتی داشتم اما دیشب بسیار واضح در نظرم نمایان شد که پادشاهی آسمان-ها و زمین از آنِ خداست و هر طور بخواهد با دیگران رفتار خواهد کرد. موضوع از این قرار است که بشر خیلی خیلی فضول و جسور شده است و درباره اموال دیگران به راحتی قضاوت می کند. من با این عبارت قرآنی می خواهم فضایی را ترسیم کنم که جهان را مِلک خدا و خدا را صاحب مُلک جهان ببینم، در این صورت آیا درست این نیست که ما خدا را با جهانش که از جمله انسان هم در آن است راحت بگذاریم تا هرچه دلش خواست با آن ها انجام دهد؟! درواقع ما انسان ها مثل مهمان های فضولی هستیم که تازه به خانه میزبان رسیده اند و درباره همه چیز فضولی می کنند که مثلا سفره را چرا اینگونه انداخته اید؟ چرا غذا را کم کشیده اید؟ سالاد و ماست و زیتونش کجاست؟ چرا غذاها این قدر متنوع است ولی کسی حق ندارد از هر جای این سفره بخورد؟ چرا؟ و چرا؟
اَلا له الخلق و الأمر، یعنی آهای مردمان! آگاه باشید که همان خدایی که این هستی را آفرید همو حق دارد که اوامرش را بر این هستی بگستراند. حدوسط بین خلق و امر، مُلک است.
بنابراین ما انسان ها همانند همه موجودات دیگر می توانیم در عرصه این کره خاکی زندگی خود را داشته باشیم: گاهی دمخور دایناسورها باشیم و گاهی دمساز با تکنولوژی ها. اما خدا نیز هرطور بخواهد در ملک خود تصرف خواهد کرد. اینجاست که بیچارگی و بی کسی و بدبختی بشر شروع می شود. اما ادیان آسمانی، جور دیگری به قضیه نگاه می کنند. انبیا از جانب همان پادشاه جهان خبرهایی برای ما آورده اند که ای انسان ها من خدای شما هستم و شما را از علق و ضعف و لجن آفریدم. در آغاز خلقت شما، یکی از آسمانیان فضولی کرد و شما را تحقیر نمود و من او را از ملأ اعلا بیرون راندم. من شما را برای هدف بزرگی که پس از مرگ و در دنیای دیگری آشکار می شود آفریدم یعنی برای بهشت و رسیدن به رضوان من. اما شما با این عقل قوی باید از مسیر این دنیای دنی بگذرید. راستی به شما بگویم که آن موجود شرور که بخاطر شما از آسمان رانده شد به شدت در تعقیب شماست که شما را از مسیر عبودیت من دور سازد. شما برای نجات خود فقط باید به رهنمودهای پیامبران من گوش فرا دهید تا حریف او شوید وگرنه فتنه ها و وسوسه های او بسیار خطرناک است و از نقاط ضعف شما سوء استفاده خواهد کرد.
این یک نمایه کلی از زندگی بشر در نگاه دین است، اما آدمی نمایه های دیگری در سر می پروراند:
– گمان می کند که خود، مالک و حاکم مطلق جهان است.
– گمان می کند که در همین دنیای مادی باید به همه آرزوهای خود برسد.
– گمان می کند که نقشه زندگی او از آغاز تا انجام، تنها در همین کره خاکی ترسیم شده است.
– گمان می کند که همه خوشی ها را باید در همین جا کسب کند.
– گمان می کند که همه اتفاقات بدی که برایش می افتد بلایای بی دلیلی است که از روی بدشانسی بر سر او نازل می شود.
– بالاخره انسان مهندسی بسیار آشفته ای از خودش و زمینش و خدایش ترسیم می کند که تا الان تاریخ بشری را آلوده کرده و این همه جنایت و خباثت را بر بشر تحمیل کرده و گمان ابلیس را درباره انسان ها صادق نموده است.
آری حقیقت جهان ما سه سخن بیشتر نیست:
سخن اول اینکه خدا مالک و حاکم مطلق هستی و از جمله انسان است و ما کاره ای نیستیم تا کارِه یا ناظر یا راضی یا ناراضی باشیم.
سخن دوم اینکه خدا از ما دعوت کرده که در صراط مستقیم عبودیت گام نهیم تا بهترین های این جهان و آن جهان نصیب ما گردد.
سخن سوم اینکه چنانچه از هدای الهی پیروی کردیم جایمان در بهشت و رضوان الهی است وگرنه دچار جهنم سوزان خواهیم شد.
درواقع خدا می توانست با ما همان رفتاری را بکند که با حیوانات کرد یعنی ما را به حال خود رها کند تا بر سر و کول یکدیگر بزنیم و بر اساس قانون جنگل زندگی کنیم که هر کسی زورش بیش سهمش بیشتر باشد. اما خدا چنین نخواست بلکه فرمود أجیبوا داعی الله. امام سجاد می گوید: عرفتُک و انت دللتی علیک و دعوتنی الیک.
پس فقط می ماند قبول دعوت یا رد آن از جانب ما. و رد آن به معنای این است که بشر می خواهد با مهندسی خودش زندگی کند و اینجاست که ممکن است از فرط حماقت حتی خود خدا را نیز مهندسی کند کما اینکه ابلیس و قابیل و فرعون کردند. اما اگر پاسخ ما قبول دعوت است پس باید به مهندسی الهی تن دهیم که یقینا سعادت و خوشبختی ما در گرو پیروی از دین است.
اگر کسی کمی با خدا همراه شود او را پادشاهی مهربان و عادل و دلسوز خواهد یافت که برای بشرِ ناچیز و بی چیز خود، چه کارها که نمی کند! او در برابر آزمایش و خطای بشر بسیار آرام و حلیم و رحیم است و هر فرصتی به بشر می دهد تا نقشه راه را بفهمد.

******************************
81. انقطاع اعظم شروع شد و إناره ابصار باردیگر فعال گردید. باید یه فکری برای جئتمونا فُرادی بکنیم. فُرادای آخرتی ما در فُرادای دنیایی ما رقم می خورد. طبق نظر خودم که زندگی برای مؤمن نه در فردیت است نه در جمعیت، بلکه فردیت در جمعیت است پس باید برنامه ای برای حالات انفرادی خود داشته باشیم. ما باید بدون اشخاصی که در آیه 24 / توبه مطرح شده معنا داشته باشیم وگرنه بسان کلمه ای خواهیم شد که دائمْ آویزان و ضمیمه این یا آن خواهیم بود. معناداری ما در منهای دیگری، انسان را به اوج می رساند و از گرفتاری در موج می رهاند.

******************************
82. شگفتا که چقدر دین اسلام عظیم است و نعمت بزرگ الهی است. مدتی است درباره کارکرد انسان، خلقت، دیانت و خیلی از چیزهای دیگر دارم فکر می کنم. نکته نابی که اخیرا گیرم افتاد یا به قولی می توانم بگویم الهامم کردند این است که ما رحمت بی پایان خداوندی را می بینیم و بارها و بارها از آن لذت می بریم و کم کم عاشق خدا می شویم اما آیا این عشق، واقعی است؟ آیا این، عشقِ به خود رحمت نیست؟ پس در این صورت ما درواقع عاشق خوشی های خودمان شده ایم. وبه خاطر همین است که هنگام رحمت زیاد و نعمت زیاد، آدمی حس تضرع و تعبد و تقید خود را از دست می دهد یا این ها در او کمرنگ می شود تا این که دوباره رحمت دیگری تجلی می کند که به شکل بلاء و مصیبت در می آید و برخی از آن نعمت های غافل کننده را از بین می برد و آنگاه آدمی در این جریان بیم و امید، بار دیگر به خدا رجوع می کند.
منظورم را با یک مثال از مولی علی و دعایش در شب جمعه بیان می کنم: حضرت علی در دعای معروف به کمیل عرض می کند خدایا اگر مرا به جهنم ببری من در همانجا فریاد برمی آورم که دوستت دارم.
خب آیا من می توانم در آنجا چنین فریادی بزنم؟ هرگز! مگر اینکه آن را بهانه و وسیله ای برای آزادی ام از جهنم بدانم. اما اگر قرار باشد در آنجا تا آخر بسوزم فکر می کنم دیگر حرمتی بین من و خدا باقی نمانده و آن روی سگم بالا خواهد آمد و شروع به فحش دادن و ناسزا گفتن خواهم کرد. راستی چرا علی در میان آتش هنوز إعلام دوستی می کند؟ او چگونه بین خدا و آتش جمع می کند؟ آری او عاشق خداست نه خوشی های خودش، یعنی می گوید خدایا حالا که دوست داری مرا بسوزانی من دوستی ترا بر خوشی هایم ترجیح می دهم پس مرا بسوزان و خوش باش! ولی به گمانم علی در این هنگام آن قدر مشغول و مشعوف به کار خدا و خوشی ها و انتخاب اوست که اصلا سوزش آتش را احساس نکند، کما اینکه در حال نماز، تیر را از پایش بیرون کشیدند و او متوجه دردش نشد.
جالب این است که این سلوک دوقسمتی در موضوع والدین نیز صدق می کند. توضیح اینکه در نصوص دینی ما دو نوع رحمت مطرح شده است: یکی رحمت رحمانیه است که رحمت مادرانه است و از سر جود و لطف و دلسوزی است و ابتدائا و بدون شرط رخ می دهد.
و دیگری رحمت رحیمیه است که رحمت پدرانه است و از سر عقل و فکر و حکمت جاری می شود و به طور ثانوی و همراه با شرط رخ می دهد.
ما در هنگام رحمت رحمانیه خدا، او را مثل یک مادر تلقی می کنیم که بی درنگ و بدون بازخواست، از او دریافت لطف می کنیم ولذا او را مثل مادر دوست می داریم و اصلا انتظار نداریم که بلایی بر سر ما بیاورد یا نعمتی را از ما بگیرد یا ما را دچار دردسری سازد.
این عشق عشق به خودمان و نعمت هایمان است نه عشق به خدا. معلوم است که من اگر به مادرم علاقه دارم به خاطر این است که او همه چیز به من می دهد و از هر خطای من حتی اگر حق الناسی در آن باشد درمی گذرد.
اما و صد اما در هنگام رحمت رحیمیه، وضع به گونه ی دیگری رقم می خورد. بلایا و مصایب از هر سو فرو می ریزند تا به ما هشدار دهند که داریم زیان هنگفتی را متحمل می شویم و آن عبارت است از فقدان بهشت یعنی بزرگ ترین نعمت انسانی و الهی.
دراینجا خدا از نگاه مصیبت زدگان، معاذ الله، مثل یک پدر عبوس و سلطان عَسوف ظاهر می شود و انسان خودش را دربرابر او مثل یک عبد عسیف می نگرد. اگر کسی توانست در این وضعیت، عاشق خدا شود خیلی مرد است و آن مرد، علی است.
سلطان عسوف تعبیری است که امام سجاد هنگام دعا برای والدین، درباره آنان به کار می برد که اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی أَهَابُهُمَا هَیْبَهَ السُّلْطَانِ الْعَسُوفِ …. عسوف به سلطان بی تدبیری می گویند که بدون فکر و بدون حساب وکتاب به زیردستان خود ستم می کند. و عسیف به برده ای می گویند که حقیر است و کسی به او اعتنایی نمی کند و بی ارزش تلقی می شود و هر بلایی می خواهند سرش می آورند.
عجیب است که امام سجاد آرزوی هراس این چنینی می کند یعنی درخواست عشق هیبتی کرده نه فقط عشق رحمتی. این همان چیزی است که مؤمن مصیبت زده که با بلایا دست وپنجه نرم می کند باید در خود احساس کند یعنی هم عاشق خدا شود و هم خائف از خدا؛ اما نه اینکه خدا را عسوف و خود را عسیف بداند. من این مشکل را تئوری «عَسْف» می نامم که برای بسیاری از اهل بلا متاسفانه پیش می آید و دینشان را تخریب می کند.
خب الان ما ادعا داریم که خدا را دوست می داریم اما جای این سؤال مهم باقی است که تا کجا؟ و تا کی؟ یعنی انسان ها برای دوست داشتن خدا شرط و قید می گذارند چراکه با خود می گویند تا جایی او را دوست داریم و تا زمانی به او عشق می ورزیم که موجود خوبی باشد و خوب بودن در نظرمان به این است که او به ما رحم کند و رحم کردن در نظرمان به این است که فقط به ما نعمت بدهد و حال ما را خوش کند نه اینکه از ما حالگیری کند. پس وقتی که او بلایی نازل می کند و حال ما را می گیرد لابد دیگر خدای خوبی نیست پس باید خدای بدی باشد. او دیگر خیری ندارد بلکه شر می رساند. آیا حالا می توانیم باز هم عاشق او شویم؟!
متاسفانه بشر همه چیز را بر اساس نفسانیت خود تحریف می کند و همه تعریف ها را به سمتی می برد که بالاخره نفع و کیف او در آن باشد. چه خوش گفت مولوی که:
نفع و ضرّت گر تفاوت می کند * بت گری باشی که او بت می کَنَد
بحث بر سر این است که هنگام بلایا چه اتفاقی رخ می دهد؟ آیا حقی از من ضایع می شود که من احساس مظلومیت کنم؟ آیا اگر همین بلا برای دیگران اتفاق بیفتد من بازهم احساس ظلم می کنم یا ده ها توجیه می آورم که لابد حقش بوده که مصیبت دیده؟
فرض کنید ما حقی در این آفرینش داشته باشیم آیا صاحب اصلی حق، حق ندارد که آن را از ما بگیرد؟ آیا اگر خدا بگوید نعمتی را که به شما دادم می خواهم پس بگیرم کسی حق اعتراض دارد؟ آیا او سلطان عسوف شده است؟ آیا ما رعیت عسیف شده ایم؟
این چه ظلمی است که بشر به حقایق جهان می کند! چرا چیزی را که برای خودمان می پسندیم برای خدا نمی پسندیم؟ مگر ما خودمان مختار مطلق در تصرف بر ممتلکات خود نمی دانیم پس چرا همین حق را برای خدا نسبت به مخلوقاتش قائل نیستیم؟
جالب این است که قرآن کریم به همه این شبهات پاسخ قاطع داده و انسان ها را از اطلاعات ارزشمندی آگاه کرده که واقعا اگر قرآن نبود ما نمی دانستیم که چگونه به این ابهامات پاسخ بدهیم.
قرآن درباره آفرینش تحلیل های جالبی دارد که مردم دنیا دنیا را یک پروسه می بینند که گویی جریانی در جهان شکل گرفته که انسان ها فقط فاصله تولد تا مرگ را طی می کنند و سپس هیچ در هیچ! اما قرآن اصرار می ورزد که جهان یک پروژه است و هر چیزی در آن برای منظوری خاص که همگی در انسان جمع شده، ساخته و پرداخته شده است.
قرآن کل هستی را با تعبیر رحمت مورد تحلیل قرار می دهد اما رحمتی که بخشی از آن رحمانیه و مادرمآبانه است و بخشی دیگر رحیمیه و پدرمآبانه. اما یادآوری هرکدام از آن ها لوازمی را به دنبال دارد که بشر غافل ـ ندانسته یا ناخواسته ـ آن را درک نمی کند.
اساسا حوادث جهان حوادثی است که ذاتیِ همین عالم مادی است که در انواع تفاعلات و مفاعلات و افتعالات رخ می دهد.
این حوادث به گونه ای طراحی شده اند که کافر و منافق، آن را مثل یک پروسه می بینند و با نفس اماره خود وارد این بازی می-شوند تا منافع بیشتری ببرند و از گزند حوادث به دور باشند غافل از اینکه احدی قادر به ایجاد چنین مصونیتی نیست.
اما مؤمن، این حوادث را یک پروژه ی ازقبلْ تعریف شده می داند و می خواهد طبق خواسته خدا و رسولش نقش آفرینی کند. او وارد بازی دنیا نمی شود چون می داند که خدا دنیا را لعب و لهو معرفی کرده و زندگی اصلی و جدی و بدون شوخی را فقط به آخرت منحصر نموده است. اما به طرز عجیبی همه چیز به نفع مؤمن، ورق و رقم می خورد و مؤمن در همین دنیا به حیات طیبه و زندگی گوارا یا حیات معقول و مقبول می رسد تا چه رسد در آخرت که وارد بهشت الهی شده و از رضوان الهی برخوردار خواهد گردید.
دراینجا لازم است که از خیر و شر هم سخن بگوییم. در دنیای ما از نظر مؤمن، خیر چیزی است که او را به خدا و بهشت برساند و او بتواند دین خود را اجرا نماید ولو اینکه در فقر و بیماری و مصیبت زندگی کند نه اینکه از امکانات مادی و دنیایی برخوردار باشد. و طبعا شر از نظر مؤمن عبارت از چیزی است که او را از خدا غافل و دور سازد ولو کاخ مجلل و زن زیبا و ثروت هنگفت باشد.
و اما از نظر غیرمؤمن، خیر عبارت از ثروت و قدرت و موفقیت همیشگی و لذت بردن از امکانات مادی و زن های زیبا و تفریحات دنیاست ولو اینکه دین و خدایی در کار نباشد. پس شر از نظر آنان عبارت خواهد بود از بدبختی و رنج و مصایب ولو اینکه خدا و دین در آنها باشد. اساسا خدا و دین هیچ نقشی در نظر آنان ندارند مگر نقش ابزاری. یعنی درست مضمون آیه 11 / سوره حج.
لذا وقتی مؤمن دعا می کند که مرا از شر دنیا حفظ بفرما منظورش این نیست که حوادث تلخ و ناگوار برای من پیش نیاید چراکه این گونه حوادث حتی برای انبیا و اولیا پیش آمده، بلکه مراد این است که این حوادث، مایه بی دینی و بدبینی و بی ظرفیتی من نگردد و مرا با خدای هستی درگیر نسازد و کاری نکند که نفس و نفع من در اولویت قرار گیرد و خدا و دین در مرحله ثانوی.

******************************
83. چندی پیش در تلویزیون برنامه ای را که درباره نظریه پردازی دینی بود تماشا می کردم که دیدم مهمانان برنامه خیلی ضعیف بحث می کنند و اندر نظام سازی دینی درمانده اند. خدا را شکر که قرآن داریم، خدا را شکر که احادیث رسول خدا و روایات ائمه معصومین را داریم که هریک منبع عظیمی از تفکر است و راهکار زندگی درست را به انسان ها تلقین و تزریق می کنند.
نخست باید بگویم که ما در این عصر هرچند دسترسی کامل و قطعی و مطابق با واقع در تراز عینیت، به نصوص دینی نداریم اما حجت بر ما کامل شده است. منظورم این است که شاید بتوان درباره قرآن و احادیث و روایات، ایراداتی وارد کرد و آن ها را عین آنچه در عصر نزول و صدور بوده ندانست یا درباره امام زمان خود با اشکال غیبت مواجه شد، اما هرگز نمی توان ادعا کرد که ما تکلیفی نداریم و حجت بر ما کامل نشده است چراکه آنچه از نصوص دینی به ما رسیده کاملا کافی در حجیت است و امام زمان نیز هرچند ظهور ندارد اما حضور دارد و از حالات ما باخبر است و بسان خورشید پشت ابر، نورفشانی می کند.
اما آنچه که شاهکار معارف و تاملات عقلی است این است که بدون امام، زندگی بی معناست. توضیح اینکه عقلا و نقلا اثبات شده است که خدا از طریق قرآن و رسول و ائمه با انسان ارتباط رسمی برقرار می کند.
مفاد آیه 7 سوره فاتحه که در حکم عصاره قرآن است حاکی از این است که هدایت به صراط مستقیم الهی از طریق «الذین أنعمت علیهم» صورت می گیرد که بی شک، مخلَصین و معصومین جهان هستند که آخرین آنان کسی جز حجه بن الحسن المهدی نیست.
پس زندگیِ راست و درست در پیروی از بقیه الله حضرت مهدی است تا خدمت گزار ایشان شویم و به دستورات و منویات ایشان عمل کنیم، وگرنه زندگی در این دنیای بی حساب وکتاب و خسته کننده هیچ ارزشی ندارد که ندارد. اینکه من فلان لذت را ببرم واقعا چیزی جز لهو لعب نیست. اینکه فلان ثروت را به دست بیاورم واقعا چیزی جز افزایش مسئولیت ها و دردسرهای آخرتی آن نیست. اینکه من به شهرت برسم چیزی جز حماقت نیست. واقعا در دنیای ما هیچ خبری نیست که نیست بجز پیروی و اقتدا به ولی الله اعظم حضرت مهدی که به من بگوید چه کنم و چه نکنم.
من حتی در فهمیدن قرآن و احادیث به حضرت آقا نیاز دارم. من حتی در پیدا کردن انگیزه برای عمل صالح به حضرت آقا نیاز دارم. من حتی برای شیرین شدن زندگی به حضرت آقا نیاز دارم. نه، نه، من اهل غلو نیستم و غلو در دین ما کافری است بلکه من برای کسب رضایت خدای متعال و انجام دستورات او چنین ارادت غلیظ و شدیدی نسبت به امام زمانم روا می دارم.
ما چیزی نداریم تقدیم خدا کنیم بجز همین امتثال های ظاهری و عبدانه نه عابدانه. لذا باید احساس ناچیزی و بی چیزی در نزد خدا کنیم، ولی به دو چیز باید اطمینان داشت: یکی احساس تقصیر در امورات دینی، و دیگری امید به رحمت و تفضل الهی.

******************************
84. طبق مباحث فوق من فکر می کنم هیچ چیز در زندگی، ارزشمندتر از زندگی ولائی نیست. آنچه از زندگی در غیرولایت، باقی می ماند به تعبیر قرآن، لهو و لعب است. یعنی خوشی های زندگی فقط یک نوع بازی و سرگرمی است نه حق و جدی.
مصائب و بدبختی های زندگی نیز از منظر قرآنی یک بلاء و آزمایش است که آدمی باید در آن شکیبا باشد وگرنه همه چیز را باخته است و مشمول خسر الدنیا و الآخره شده است.
حال می خواهم بگوییم این امور به سامان نمی رسد مگر در صورتی که ما تئوری «گزینه جایگزین» نداشته باشیم. منظورم از این تئوری این است که اگر ما فکر کنیم و حتی گمان کوچکی داشته باشیم که ورای دین و ولایت، عرصه ای برای زیستن شاد و راحت وجود دارد مطمئنا هرگز نمی توانیم با دین و امام زمان کنار بیاییم. چون ارتباط با دین و اطاعت از معصوم مسلّما محدودیت و محرومیت نفس ما را به دنبال خواهد داشت، حال اگر جایی وجود داشته باشد که ما بتوانیم بدون هیچ دغدغه ای به نفسانیت خود برسیم یقینا آدمی این بهشت نقد را بر بهشت نسیه و موعود اخروی ترجیح خواهد داد.
اما اگر بدانیم که خبری از بهشت نیست و این ها همه سراب است و به گودال جهنم منتهی می گردد آنگاه خواهیم توانست با خیال راحت دین و ولایت را بر همه چیز حتی بر راحتی های زودگذرمان ترجیح بدهیم.
جالب این است که دنبال مولی رفتن آنقدر شیرین و مفرّح می شود که انسان حتی آن را بر بهشت ترجیح می دهد کما اینکه اصحاب امام حسین در شب عاشورا به او عرض می کردند که ای کاش هزار جان داشتند تا در راه او فدا کنند.
پس تئوری گزینه جایگزین بدین معناست که تا زمانی که انسان هنوز گمان می کند که زندگی کنونی دنیا می تواند گزینه خوبی برای جایگزینی آخرت و ولایت باشد کمتر به فکر آخرت و ولایت خواهد افتاد. پس باید به احساس بن بست رسید تا بارِ خود را برای رفتن کاملا بست، یعنی باید از کوچه های دنیا کوچ کرد و به شهر دیگری در آسمان ها رفت چراکه کوچه های دنیا همگی بن بست است. آن ها کوچه نیستند کوچه نما هستند.

******************************

85. هرگونه آمادگی برای امر ولایت، منوط به تست عملی است که قرآن بارها از آن به «عملوا الصالحات» یاد می کند. منظورم دقیقا این است که انسان بتواند آماده ی از دست دادن جان و مال و آبرویش در راه خدا باشد. در دین اسلام، عبادات اربعه یعنی نماز، روزه، حج، و زکات، در حکم تمرین عملی برای آماده سازی انسان مؤمن برای تقرب الی الله است.
اولیای الهی از بلایا استقبال می کردند و شعارِ البلاء للولاء را سر می دادند، چون می دانستند که هر ضرر و زیان ظاهری در این عالم مادی درواقع سود و نفعی در عالم ملکوت را به دنبال خواهد داشت. زیرا هر چه ما را از این عالم مادی بیزار و رویگردان کند درواقع نعمتی بزرگ است که باید شکرش را بجا آورد نه اینکه از خدا دلگیر و ناراحت شویم و غصه بخوریم که چرا فلان و بهمان را از دست داده ایم. لکیلا تاسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم.
من فکر می کنم نقش بسیار مهم زهد و قناعت در همینجا خود را نشان می دهد که انسان سالک سعی می کند با زهد و قناعت و إجمال در معیشت، بدن و روحیات خود را از عادات دنیایی رها سازد و میل به آخرت را در خود افزایش دهد. موتوا قبل ان تموتوا.

******************************
86. عصاره بحث های فوق این است که نه من بلکه همه مردم هیچگاه نمی توانند ادعا کنند که در انجام واجبات کاملا مراعات می کنند یا در ترک محرمات کاملا موفق هستند خصوصا که مفهوم واجب و حرام را در گستره اخلاقی و عقائدی هم وجود دارد.
پس واقعا چرا زندگی ما باید ادامه پیدا کند؟ ما که به خلوص صددرصد نمی رسیم پس چرا تا پیری، معطل عمرمان باشیم؟
اینجاست که می گویم ما حداقل کاری که می توانیم بکنیم توجه به ولایت و اطاعت از آن است که به زندگی ما معنا می بخشد.
اساسا به خاطر همین است که در روایات ما آمده که هر کس در این امر باشد یعنی ولایت را با تمام وجودش درک کرده باشد هیچ معصیتی به او زیان نمی رساند کما اینکه هر کس در این امر نباشد هیچ طاعتی سودی برایش نخواهد داشت.
اساسا بسیاری از سخنان اهل ولایت از سلف صالح ما به خوبی درک و فهم نشده ولذا برخی افراد آنان را محکوم به غلو کرده اند. لذا زیارت جامعه برای اهلش کاملا بامعنا و پرمحتواست.
حتی دو آیه ای که در سوره بقره و مائده داریم که ارکان دین را در سه چیز می داند یعنی ایمان به خدا و ایمان به آخرت و عمل صالح، اگر دقت شود برای کسانی این سه رکن را منجی می داند که بالاخره پیغمبری از پیامبران الهی را قبول داشته باشند یعنی الدین آمنوا / الذین هادوا / النصاری / الصابئین که در این دو آیه آمده به ترتیب معتقد به محمد ص و موسی ع و عیسی ع و ابراهیم ع هستند و این یعنی پذیرش یک معصوم آسمانی یا بگو همان ولایت.

******************************
87. ما باید از مولای خود بیاموزیم که در هنگام بلایا نخستین امر مهم برای ما باید سلامتی دین ما باشد نه سلامتی جسم یا اموالمان. در کتاب عیون أخبار الرضا ع، ج‏1، ص: 297 درباره توصیه پیامبر در هنگام ورود به ماه مبارک رمضان آمده است:
« قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقُمْتُ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ فِی هَذَا الشَّهْرِ؟
فَقَالَ یَا أَبَا الْحَسَنِ أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ فِی هَذَا الشَّهْرِ الْوَرَعُ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.
ثُمَّ بَکَى فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا یُبْکِیکَ؟
فَقَالَ: یَا عَلِیُّ أَبْکِی لِمَا یُسْتَحَلُّ مِنْکَ فِی هَذَا الشَّهْرِ کَأَنِّی بِکَ وَ أَنْتَ تُصَلِّی لِرَبِّکَ وَ قَدِ انْبَعَثَ أَشْقَى الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ شَقِیقُ عَاقِرِ نَاقَهِ ثَمُودَ فَضَرَبَکَ ضَرْبَهً عَلَى قَرْنِکَ فَخَضَبَ مِنْهَا لِحْیَتَکَ.
قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ ذَلِکَ فِی سَلَامَهٍ مِنْ دِینِی؟
فَقَالَ ص فِی سَلَامَهٍ مِنْ دِینِکَ.
ثُمَّ قَالَ یَا عَلِیُّ مَنْ قَتَلَکَ فَقَدْ قَتَلَنِی وَ مَنْ أَبْغَضَکَ فَقَدْ أَبْغَضَنِی وَ مَنْ سَبَّکَ فَقَدْ سَبَّنِی لِأَنَّکَ مِنِّی کَنَفْسِی رُوحُکَ مِنْ رُوحِی وَ طِینَتُکَ مِنْ طِینَتِی إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى خَلَقَنِی وَ إِیَّاکَ وَ اصْطَفَانِی وَ إِیَّاکَ وَ اخْتَارَنِی لِلنُّبُوَّهِ وَ اخْتَارَکَ لِلْإِمَامَهِ فَمَنْ أَنْکَرَ إِمَامَتَکَ فَقَدْ أَنْکَرَ نُبُوَّتِی یَا عَلِیُّ أَنْتَ وَصِیِّی وَ أَبُو وُلْدِی وَ زَوْجُ ابْنَتِی وَ خَلِیفَتِی عَلَى أُمَّتِی فِی حَیَاتِی وَ بَعْدَ مَوْتِی أَمْرُکَ أَمْرِی وَ نَهْیُکَ نَهْیِی أُقْسِمُ بِالَّذِی بَعَثَنِی بِالنُّبُوَّهِ وَ جَعَلَنِی خَیْرَ الْبَرِیَّهِ إِنَّکَ لَحُجَّهُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ أَمِینُهُ عَلَى سِرِّهِ وَ خَلِیفَتُهُ عَلَى عِبَادِهِ.»
بنابراین هر شیعه مؤمن باید هنگام بلایا از خودش بپرسد: هل ذلک فی سلامه من دینی؟ و اگر پاسخش نَعَمْ بود خوشا به حالش.

******************************
88. چرا در سوره حمد پس از آن همه بسمله و حمدله و اظهار نعبد و نستعین، بازهم نیازمندیم که بگوییم اهدنا الصراط المستقیم؟ و چرا صراط مستقیم بالاخره منتهی می شود به الذین انعمت علیهم؟ پاسخ این است که منعَمین و معصومین درواقع بهانه زندگی کردن ما هستند که اگر آنان نباشند یا ما با آنان نباشیم، زندگی ما کاملا سرد و بی محتوا خواهد بود. پس اگر این معنا را قبول داشته باشیم مؤمن در این عصر باید نیت دوگانه ای داشته باشد که یا منتظر مرگِ با سعادت باشد که همراه با شهادت یا سخاوت یعنی همان عمل صالح و مصلح است یا منتظر ظهور حضرت حجت باشد که دنیا را پر از سعادت و دیانت و عدالت نماید. این انتظار از نوع إحدی الحسنیین است که قرآن به آن اشاره می کند.
نکته مهم این است که انتظار ظهور ولایت مهدی ع لوازمی دارد که مؤمن باید آن ها را با جان و دل اجرا نماید و آن هواداری از انقلاب اسلامی و راه ولایت فقیه و تایید محور مقاومت در جهان علیه غرب و کفر و نفاق جهانی است.
این نشان می دهد که مؤمن مجاهد بر طبق قرآن (لا تنس نصیبک من الدنیا) بایستی به کفافِ معیشت رضایت دهد و نباید هیچ امر دنیایی را در زندگی خود توسعه بدهد مگر اینکه نیت جهادی و خیری در آن باشد. این است که باید زهد امروز را با زمانه امروز معنا کرد.

******************************
89. زن، غذا، راحتی، رفاه، پول، آرامش و مانند آن ها هرچند از معایش این دنیا محسوب می شوند که گریز و گزیری از آن ها نیست اما درعین حال بزرگترین موانع وصول به صراط مستقیم ولایت هستند. اما هرکسی که وارد مسیر ولایت می شود باید بداند که باید دنیای دیگری برای خود بسازد که با دنیای موجود کاملا متفاوت است. چشم ها را باید بر چیزهایی فروبست تا چیزهای دیگری را دید و گوش ها را باید بر صداهایی بربست تا صداهای دیگری شنید و زبان ها را باید از گفتن خیلی از چیزها در کام کشید تا چیزهای دیگری از زبانمان تراوش کند و دل ها را باید به خاطره های دیگری مشعوف ساخت تا مشغول خاطرات دنیا نشود.
درواقع محتویات سوره حمد یک دوره کامل تئوریکی از زندگی دینی است که در آنجا انسان وقتی همه ارتباطات خوب خدایی را آشکار می سازد هنوز یک هدایت باقی مانده و آن هدایت به صراط مستقیم است که در الذین أنعمت، متبلور و متجلی می گردد، یعنی باید آدم هایی را پیدا کنی که خدا بر آنان إنعام کرده که ما باید صراط مستقیم را از آنان بیاموزیم و در مسیر آنان به سوی خدا برویم. اما این روند کمی طول می کشد ولذا بنی اسرائیل در این روند الهی که با موسی به سوی خوشبختی می رفتند بارها آزمایش شدند و بارها امتحانشان را بد پس دادند. کما اینکه برخی مسلمین نیز در دوران مدنی و خصوصا اواخر عمر شریف رسول خدا متاسفانه امتحانشان را بد پس دادند. همه این ها در قرآن آمده و می تواند مایه عبرت ما باشد که با ولی الله زمان خود یعنی حضرت مهدی ع چه ها می کنیم و چگونه از مسیر شریفش خارج می شویم.
خیلی ها فکر می کنند کار با چند صلوات و چند دعا درباره حضرت تمام شده و آنان اهل ولایت شده اند درحالی که به نظرم باید امتحان واقعی خود را پس بدهیم همانگونه که امثال رهبری و قاسم سلیمانی و سیدحسن نصرالله پس دادند.
شهادت طلبی حسینی بهترین معیار برای عیار گرفتن طلای شخصیت هاست به شرطی که قبلا با محک حلم حسنی و صبر علوی خودمان را آزمایش کرده باشیم. و همه این ها بالاخره به عمل صالح ختم می شود که آدمی باید در گفتار و رفتارش تحولی ایجاد نماید و مانند عوام و خواص سخن نگوید و رفتار ننماید. پس باید سعی کرد که در زبان و عمل، دروغ را کنار بگذاریم تا بتوانیم تبدیل به یک «صدّیق» بشویم. کنترل خیالات و اوهام و آرزوها و ظنون و احتمالات، از اعظم مراحل سلوکمان خواهد بود.

******************************
90. باتوجه به موضوع «ولایت» که این چند مدت خیلی خیلی نظرم را به خود جلب کرده باید بگویم بالاخره به یک ایده مهم دست یافتم که آن را «انتظار اعم» می نامم. فلسفه انتظار واقعا مهم است چون ما شب وروز در انتظار حل شدن مشکلات یا رخدادن یک حادثه عجیب و غریب هستیم یا خداوند عالم همیشه انتظار توبه و عبادت از ما دارد یا امام زمان منتظر ظهور است و ما هم منتظر ظهور ایشان هستیم. همه این ها در یک کلمه جمع می شود و آن کلمه «انتظار» است. من فکر می کنم اساسا عصر ما عصر انتظارات است چون همه صاحبان مشاغل و بلکه همه دولت ها یه جورایی منتظر یک اتفاقاتی هستند که نوعا خوب و مفید تلقی می شوند. حتی انتظارات بدی که داریم از قبیل اینکه مبادا جنگی رخ بدهد یا عزیزی از ما فوت شود یا کالاها گران شوند یا دشمنان ما فعال شوند یا دوستان خود را از دست بدهیم و … همه این ها زیر مقوله انتظار می گنجد ولذا از آن به انتظار اعم تعبیر کردم خصوصا که شامل خدا و امام زمان نیز می شود.
جالب این است که حس انتظار، انسان را تروتازه می کند و به زندگی طراوت می بخشد و انسان را از یکنواختی و تکرار ملال آور زندگی خارج می سازد. شاید به خاطر همه این دلایل بوده که پیامبر اعظم ص فرمودند: أَفْضَلُ أَعْمَالِ أُمَّتِی انْتِظَارُ فَرَجِ اللَّهِ تَعَالَى.
در حدیث جالب زیر آمده است که جابر از امام صادق ع نقل می کند که روزی شخصی به دیدار پدرم امام باقر ع آمد و سوالاتی داشت که حضرت در پاسخ به او سفارش هایی فرمود که آخرین آنها انتظار قائم ع بود:
جَابِرٌ قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ: دَخَلَ عَلَى أَبِی عَلَیْهِ السَّلَامُ رَجُلٌ وَ کَانَتْ مَعَهُ صَحِیفَهٌ فِیهَا مَسَائِلُ وَ أَشْیَاءُ فِیهَا تُشْبِهُ الْخُصُومَهَ، فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ: هَذِهِ صَحِیفَهُ رَجُلٍ مُخَاصِمٍ یَسْأَلُنِی عَنِ الدِّینِ الَّذِی یَقْبَلُ اللَّهُ فِیهِ الْعَمَلَ، فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ: رَحِمَکَ اللَّهُ هَذَا الَّذِی أُرِیدُ، فَطَوَاهَا، ثُمَّ قَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ: شَهَادَهُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ عَلَى أَهْلِ بَیْتِهِ، وَ الْإِقْرَارُ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ، وَ وَلَایَتُنَا، وَ الْبَرَاءَهُ مِنْ عَدُوِّنَا، وَ التَّسْلِیمُ لِأَمْرِنَا، وَ التَّوَاضُعُ وَ الْوَرَعُ وَ الطُّمَأْنِینَهُ، وَ انْتِظَارُ قَائِمِنَا؛ فَإِنَّ اللَّهَ إِنْ أَرَادَ أَنْ یَنْصُرَنَا، نَصَرَنَا.
به هرحال من به نتیجه ای که مرا راضی کند رسیدم و آن اینکه فلسفه زندگی من و دلیل زیستن من این است که منتظر باشم: منتظر رحمت خدا، منتظر طمأنینه، منتظر ظهور، منتظر دستور، منتظر مرگ خوب، منتظر شهادت، منتظر فرج و گشایش و ….
البته خیلی های دیگر هستند که حس انتظارشان را هدر می دهند، چون منتظر پول و ثروت اند، منتظر دست یافتن به یک زن خوشگل اند، منتظر دست یافتن به یک ماشین شیک هستند، و منتظر یک پیشنهاد جالب آبرومند و مرفه و مفرح و …

******************************
91. حس انتظار درواقع یه جورایی حس تنوع طلبی است که دنیاداران آن را درباره دنیا و لذایذش به کار می گیرند. یعنی اساسا زندگی بدون تحرک و بدون تازه گردانی معنا ندارد و بلکه باید دائما نوتوان شویم وگرنه ناتوان خواهیم شد.
اما مؤمن تمامی تنوع طلبی های خود را در مسیر صحیح به کار می گیرد، مسیری که در قرآن از آن با تعبیرات ترجعون، تقلبون، تصیرون، کادح الی ربک و مانند آن یاد شده است.
شخصیتِ منتظر درواقع منتظر وقوع و ایقاع همه خوبی هاست، منتظر مرگ شیرین است، منتظر دستوری از امام زمان است، منتظر امری از جانب خداست، منتظر جمع کردن ثواب یا دفع عقاب است.

******************************
92. آنچه که مانع از کشف حقایق برای مردم می شود فقط جهل و نادانی نیست چراکه با کمی آموزش و تلاش منتفی می شود بلکه مهم نخواستن ماست نه ندانستن ما. بسیاری از ما فقط هنرپیشه هستیم. هنرپیشه خیلی راحت می تواند نقش دیگری را بازی کند اما واقعیت شخصیتش نیست. او فقط خود را در موقعیت آن نقش قرار داده و باصطلاح حس گرفته است اما هرگز از واقعیت آن نقش برخوردار نیست. آیا ما در دینداری خودمان، نقش بازی نمی کنیم؟! آیا نمازمان واقعی است؟ دعایمان چطور؟ ولایتمان چطور؟ تلاوتمان چطور؟ انقلابی بودنمان چطور؟ آیا تا به حال به فکر اثبات این شخصیت ها و این هویت ها برای خودتان بوده اید؟
آیا حاضرید برای دینتان هزینه ای پرداخت کنید؟ آیا جمله امام حسین ع همه ما را غرق عرق شرم نمی سازد که فرمود:
الناس عَبید الدنیا والدین لعق علی السنتهم، یحوطونه ما درّت معایشهم فإذا محصوا بالبلاء قلَّ الدیّانون!!!!
لَعق به سکون عین در کتابهای ترجمه حدیث به خوبی ترجمه نمی شود چون اکثرا می گویند یعنی دین لقلقه زبان باشد، در حالی که لعق یعنی اینکه چیزی را بچشی ولی آن را نخوری و تف کنی و از دهانت بیرون بریزی.
خب حالا منظور امام ع را بهتر می توان فهمید که برخی از افراد مدعی دینداری فقط دین را مزه می کنند و می چشند ولی هرگز آن را با تمام وجود خود نمی خورند و وارد جسم و جان خود نمی کنند.